شعرناب

عقل و تقابل آن با عشق و جنون در مثنوی و غزلیات شمس(قسمت دوم))


« عقل و تقابل آن با عشق و جنون در مثنوي و غزليات شمس»
دکتر رجب توحيديان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
تعريف و تحسين عقل :تعريف و تمجيدي كه مولانا از عقل وانواع آن، دربرابرعقل جزوي به ويژه در مثنوي كرده است « عقل ممدوح يا همان عقل كلي است كه كارش درك كليات و حقايق هستي به قدر طاقت انساني است اين عقل با جزئيات كار ندارد . لذا امكان خطا در آن بسيار اندك است حتي اگر مقدمات تفكر درست باشد امكان خطا از بين رفته و به صفر مي رسد .اين عقل هم در آيات و هم در روايات اسلامي بسيار تمجيد و تكريم شده است .عرفا نيز به تبع نصوص ديني و كشف و شهودخود به اين حقيقت پي برده و دربيان آن كوشيده اند .»(فاضلي1374:ص201). بيشتر تعريفاتي كه مولانا از عقل كرده است مربوط به كتاب مثنوي است و در غزليات چون زبان شعري مولانا سراسر عشق و جنون عارفانه است تعريف و تمجيدي ازعقل چندان مشهود نيست:
تا چه عالمهاست در سوداي عقل تا چه با پهناست اين درياي عقل
عقل پنهانست و ظاهر عالمي صورت ما موج ويا از وي نمي (1/1111 و 1109 )
چون ملك با عقل يك سر رشته اند بهر حكمت را دو صورت گشته اند
آن ملك چون مرغ بال و پر گــرفت وين خــرد بگذاشت پر و فر گرفت
هم ملك هم عقل حق را واجدي هر دو آدم را معين و ساجدي ( 3/96 و 94 و 3193 )
مشــورت ادراك و هوشياري دهد عقلها مر عقل را ياري دهد
لوح حافظ لوح محفوظي شــود عقل او از روح محفوظي شود ( 1/1064 و 1043 )
عطار كه در شكل گيري مفاهيم وانديشه هاي عرفاني مولانا سهم مهم وبسزايي دارد،در مثنوي«اسرار نامه» از زبان پير طريقت ،خطاب به سالك راه حقيقت، در تعريف وتحسين از مقام وجايگاه عقل كه همان «عقل كل» و«عقلِ عقل» مولاناست ، مي گويد:
سالك آمـــد پيش پيــــر نامــور نامه اي از كشف بر خوانـدش زبر
پير گفتش عقل از حق ترجمانست قــــاضي عدل زمين وآسمانست
نافــــذ آمد حكـــم او در كاينات هست حكــــم او كليد مشكلات
بر درخت عقل هر شاخي كه هست آفتــــــاب آنجا نيارد برد دست... (اسرار نامه،1383: 338)
در مثنوي «الهي نامه» عقل درنقش پيري كامل وكاردان ظاهرمي شود وبراي اينكه سالك را به مرحله خود آگاهي وسيروسلوك دروني دعوت كند،عقل را با لقب«جام جم»ياد مي كند كه از تمامي ذرات جهان نمونه اي در اين جام عيان است:
بدان كان جام جم عقل است اي دوست كه آن مغزست و حسّت هست چون پوست
هر آن ذره كه در هر دو جهان است همـه در جام عقـــل تو عيـانست
هزاران صنعت و اسـرار وتعــريف هزاران امر ونهــي وحكم وتكليف
بنـا بر عقـــل تست واين تمامست از اين روشن ترت هرگز چه جام است
(الهي نامه،1383: 159)
حافظ :
مشورت با عقل كردم گفت حافظ مي بنوش ساقيا مي ده به قول مستشار موتمن
(ديوان،1374: 307)
مولانا در مثنوي عقل را درمقابل نفس «رسول ذوالجلال» (4/2309 ) وعاقبت بين( 2/1548) مشرق آفتاب معرفت( 2/43 ) لنگركشتي وجود آدمي درطوفان حوادث روزگار ( 3/4312 ) عين بهار و بقا ( 1/2051 ) خليل قلمرو وجود ( 2/3311 ) عيسي وجود آدمي ( 2/1853 ) معرفي مي كند و كفر وفرعوني هرگبر وكافري را از نقصان عقل مي داند( 2/1540)و وجه امتيازانسان را ازحيوان وموجودات ديگر،وجود عقل مي داند(1/3310)
ديدن و دانستن : «ديدن و دانستن دو برگويه و تعبيري است كه از سوي عارفان براي جداسازي شناخت هاي عرفاني از شناخت هاي علمي و فلسفي به كار رفته است ؛ يعني آنان شناخت هاي علمي و فلسفي و حاصل تلاش فكري عالمان و فيلسوفان ] عاقلان[ را « دانستن » ودريافت هاي عرفاني ودروني عارفان وصوفيان را كه پيامد تجربه هاي باطني و معنوي است « ديدن » خوانده اند وعرفان را سفر از دانستن به ديدن ،از دانايي به بينايي ، و ازعلم اليقين به عين اليقين شمرده اند وپيداست كه اين ديدن ودانستن از ديدگاه شناختي چه مايه دوگانگي دارندكه:« شنيدن كي بود مانند ديدن » بر پايه همين نكته است .»( راستگو1383:ص249). مولانا در غزليات گويد :
مرا سوداي آن دلبر ز دانايي و قرايي بـرون آورد تا گشتم چنين شيدا وسودايي
سر سجـاده و مسجد گرفتم من به جهد و جد شــعــار زهد پوشيدم پي خيرات افزايـي
به پيش زخم تيغ من ملرزان دل ، بنه گردن اگر خواهي سفركردن زدانـــايي به بينايي
( ديوان ،1376: 935 )
«شاه نعمت الله باپيروي ازمكتب عرفاني عرفاي باطن انديشي ازجمله ابن عربي، عطار،مولانا وديگران و با اعتقاد قلبي به آيه ی شريفه ی«ونحن اقرب اليه من حبل الوريد»،گمشده خودرا از طريق انديشه ی كشفي وشهودي(عشق وعرفان) دركنج دلِ ويرانه خود جسته و از سالك راه و اهل استدلال عقلي مي خواهدكه براي به دست آوردن مطلوب خود كه گنج عشق جانانست، سرابُستان جان وكنج ويرانه ی دل خودرا بكاود وسرگشته ودربه درعالم نگردد.»(توحيديان،1386: 123).
در سرابستان جان جانانه خود را طلب او مقيم خانه ،تـوسرگشته گردي در به در
(نعمت الله،1385: 276).
مولانا:
اي قـــوم به حج رفتـه كجاييد كجاييد. مـعشوق همین جاست بيــاييدبيــاييد
معشوق تو همسايه ديـــوار به ديــوار در باديه سرگشته شمــا در چه هواييد
(كليات،1376: 241)
«شيخ محمود شبستري با بهره گيري از افكار وانديشه هاي عرفاني مولانا، حكيم فلسفي را به طريق كشف وشهود باطني وسير آفاقي وانفسي دعوت كرده وخطاب به وي مي گويد كه تمامي مظاهر واسما وصفات عالم،يك فروغ آفتاب ذات حق است وهيچ تغيير وتبديلي در نور خورشيد ذات حق تعالي بر خلاف شعاع اسما وصفات وي صورت نمي گيرد وآن برداشتي كه حكيم فلسفي بواسطه عقل ناقص ودورانديش ودانسته هاي محدود خود در باره جهان دارد، در نظر شيخ باطل است،واختلاف وكثرتي راكه درنظام آفرينش دربين فرقه ها ومسلكهاي مختلف اعم ازفلسفي وحلولي مشاهده مي گردد،از ناحية عقل دور انديش و كثرت بين خود حكيم فلسفي مي داند كه درشناخت خداوند تنها متكي به قوه استدلال است،و از او مي خواهد كه چشم عقل سطحي نگر بربندد وچشم وحدت بين وشهودي را براي ادراك حقايق برگشايد.») توحیدیان:1387).
جهان جمله فـــروغ نـور حق دان حق اندر وي ز پيدايي است پنهان
چو نور حق ندارد نقــل و تحـويل نيــابـــد ذات او تغييــر وتبـديل
توپنداري جهان خود هست دايـم به ذات خــويشتن پيـــوسته قايم
كسي كـاو عقــل دورانديش دارد بسي ســرگشتگـي در پيش دارد
زدور انديشــي عقـــل فضولـي يكي شد فلسفي ديگــر حلـولي
خـرد را نيست تاب نور آن روي برو از بهــر او چشمي دگرجوي
(شبستري،1382: 101-96)
مولانا و زبان تمثيل: از جملة بهترين صور و عناصر خيال شعري كه بيشتر از عناصر ديگر مورد استفاده عرفايي از جمله مولانا در مثنوي، در پرورش و تفهيم مطالب وانديشه هاي عارفانه قرارگرفته است، عنصر خيال تمثيل است. مولانا در اولين حكايت و داستان مثنوي يعني پادشاه وكنيزك كه نقد احوال نوع بشر است ، با زبان تمثيلي و نمادين ، موضوع تقابل عقل وعشق(استدلال وكشف وشهود) را مطرح ساخته وطبيبان ظاهري را نماد عقل بحثي ومعاش انديش وعلم ظاهري وپير وحكيم الهي را مظهر عشق وعقل معاد انديش و علم باطني مي داند وبراين اعتقاداست كه علم وعقل ظاهري قادربه درك اسرار راه عشق آنگونه كه بايد وشايد نيست وهربينشي كه عقل مغرور درباره عشق چاره سوز داشته باشد، عشق جزآن است. مولانا در دفتر اول مثنوي،در تمثيل وداستان «مرغ وتير انداز»،مرغ را مظهر و نماد حقيقت و وجود حق تعالي، وسايه مرغ را مظهر و نماد موجودات خيالي وحسّي وآيات ونشانه هاي آن مرغ حقيقت در نظر مي گيرد وآن كسي را كه از طريق حسّ وخيال وآيات ونشانه ها و از راه استدلال وعقل(دانش) مي خواهد به وجود حقيقت پي برد،ابله وناداني در نظرمي گيرد و تنهاراه دست يافتن آن شخص را به حقيقت ، در اطاعت ازانسان كامل وپير طريقت كه سايه يزدان بوده و پيرو انديشه كشفي وشهودي وعشق(بينش) است، مي داند:
مـــرغ بر بالا و زیر آن سایه اش می رود بر خـاک پرّان مرغ وش
ابلهـــي صيـاد آن سايـــه شـود مي دود چنـدانكـه بي مايه شود
بيخبر كآن عكس آن مرغ هواست بي خبركه اصل ان سايه كجاست
تير انــدازد بــه سوي سايــه او تركشش خــالي شود از جستجو
تركش عمرش تهي شد عمر رفت از دويـــدن در شكار سايـه تفت
سايه یزدان چــو باشد دايه اش وا رهانـد از خيـال وسايـه اش (1/ 423-417)
در جاي ديگرازمثنوي ،موضوع تقابل عقل و عشق و فلسفه و عرفان را با تركيبات زيباي « سواد و حرف » و «دل اسپيد همچون برف» و« آثار قلم » و« آثار قدم » بازگو نموده است كه زاد وتوشه دانشمند عاقل را سواد وسياهي حروف و آثار قلم دانسته وتوشه ی صوفي عاشق را دل سفيد برف مانند وآثار قَدم و سير وسلوك دانسته است :
دفتر صوفي سواد و حرف نيست جز دل اسپيد همچون برف نيست
زاد دانـشمند آثــــار قلــم زادصـوفي چيست آثــار قدم ( 2/160 ـ 159 )
درداستان «نحوي وكشتي بان» كه بر گرفته از انديشه عطار است،تقابل عقل وعشق را بگونه اي ديگر مطرح كرده دانش وعقل را«نحو»وعرفان و بينش وعشق را« محو»خوانده و راه نجات ازدرياي پرتلاطم نحوو دانش وعقل غرورآميز رادررسيدن به ساحل حقيقت وعشق ، محودانسته است عطار:عشق را جان صرف كردي محو گير عقل را چون صرف خواندي نحو گير (مصيبت نامه،1383: 344)
مولانا در داستان وحكايت « پيل وخانه تاريك» نيز كه در دفتر سوم مثنوي از بيت1259 به بعد، به شيوه تمثيل و با زبان نمادين و رمزي كه مخصوص عرفان و اسرار عرفاني است ، موضوع تقابل عقل _ بينش استدلالي و سطحي نگر_وعشق_بينش شهودي وكلي نگر_را مطرح كرده ومعتقد است كه انسان باعقل محدود وجزئي نگر خود قادر به درك حقيقت وعشق بيكران نيست،همانطوريكه افراد درخانه تاريك كه نماد اين دنياست از درك فيل كه نماد حقيقت است عاجزاند و بنا بر اعتقاد مولانا براي درك حقيقت وعشق درخانه تاريك دنيا، انسان بايد بينش ظاهري وباطني راتوامان دارا باشد.
اگر خواهي كه بيني چشمه خور تو را حاجت فتد با چشم ديگر
چو چشم سر ندارد طاقت و تاب توان خورشيد تابان ديد در آب
از او چـون روشني كمتر نمايد در ادراك تو حالي مي فزايد (شبستري،131:1382 -129)
ترجيح جنون بر عقل از نظر مولانا : ديوانگي وجنون كه مولانا در مثنوي و بالاخص درغزليات جنون آميزخود ، از آن بحث ميكند، جنون وديوانگي عارفانه و مافوق عقل است كه در مقابل عقل جزوي و خود بين مطرح مي شود نه در مقابل عقل قدسي و كلي حقيقت ياب كه مولانا آن را پيرو عشق مي داند .مولانا با نگرش عارفانه به اين نتيجه مي رسد كه با عقل جزئي خودبين و مصلحت انديش نمي توان به گوهر مراد دست يافت . براي دستيابي به آرمان واقعي خود يعني كشف و شهود حقيقت وسير وسلوك در عالم جان ودل، از نيروي جنون و ديوانگي ما فوق عقل مدد مي گيرد و آن را بر عقل جزئي سطحي نگر ترجيح مي دهد :
حيلت رها كن ، عاشقا ديوانه شو ديوانه شو وندر دل آتش در آ پـروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن وآنگه بيا با عاشقان همخانه شو همخانه شو
( ديوان ،1376: 798)
ز دانش ها بشويم دل ، ز خود خود را كنم غافل به سوي دلبـر مقبل ، نشايد ذو فنـون رفتن
شناسد جان مجنونان كه اين جان است قشر جان ببايد بهر اين دانش ز دانش درجنون رفتن
( همان: 688 )
مجنوني من گشته سـرمايه صــد عاقل وين تلخي من گشته درياي شكرخايي( همان: 982 )
نتيجه:
در پايان اين مقال تذكّرو يادآوري اين نكته ضرور به نظرمي رسد كه عارف بزرگی نظير:مولانا كه در آثار ارزشمند و پر مغزخود به ويژه مثنوي وغزليات شمس، روح و جان تشنگان وادي عرفان ومعرفت وعشق را با آب زلال كلام عارفانه-عاشقانه ی خويش سيراب كرده است، هدفي جز وحدت و اتحاد ويكرنگي كه مقصد نهايي تمامي مكاتب عرفاني وبايسته آن مكاتب است، نداشته است .مقصود مولانا از ايجاد انديشه ی تقابل و تعارض ميان عقل و عشق و استدلال عقلي وكشف وشهود باطني وترجيح جنون برعقل، بازگوكردن اسرار و رموز عشق است كه سالك راه معرفت وعشق را بسوي سر منزل حقيقت و وحدت سوق مي دهد؛چراكه درديده ی وحدت بين عارف اشراقي همچون مولانا برخلاف فلاسفه ی دوبين مشّايي، ميان عقل وعشق وديگرموجودات جهان آفرينش كه به مانند آيينه اي جلوه گر جمال معشوق ازلي دركسوت اسماء وصفات جمالي وجلالي اند، نه تنها اختلاف وتعارضي متصور نيست؛بلكه سراسر مظهريگانگي ويكرنگي بوده ونواي دل انگيز وحدت درعين كثرت را سر مي دهند :
فرق خود نبود ميان عقل و عشق شام در معني چه باشد جز دمشق
منابع و مآخذ :
1- اسیری لاهیجی،(1357)، «ديوان اشعار ورسايل» ،باهتمام:برات زنجاني،مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مك گيل شعبه تهران
2- پور جوادي ، نصرالله(1385)،«پژوهشهاي عرفاني،جستجودرمنابع كهن(مجموعه يازده مقاله)»،تهران:نشرني،چاپ اول
3- توحيديان، رجب،(1386)«دل محوري وسير وسلوك دروني در ديوان شاه نعمت الله ولي وديگرعرفا»،فصلنامه ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوي،شماره دهم، ص 109،پاييز وزمستان86
4-توحیدیان،رجب،(1387)،«معرفت شهودی واستدلالی در گلشن راز شیخ محمود شبستری»، همایش بررسی افکار،احوال وآثار شیخ محمود شبستری،آبان ماه87،دانشگاه آزاد اسلامی واحد شبستر،( (CD
5‌ـ جعفري،محمد تقی،(1378)،«عقل در مثنوي »،گردآوري ، تنظيم وتلخيص:محمدرضا جوادي ،تهران:موسسه نشر كرامت ، چ اول
6 ـ چیتیک ،ویلیام،(1385)،«راه عرفاني عشق ( تعاليم معنوي مولوي) »، برگردان : شهاب الدين عباسي ، نشر پيكان ، چ سوم
7 ـ حافظ ،(1374)،«ديوان»، حافظ،قزويني ـ غني، باهتمام:عبدالكريم جربزه دار، تهران:انتشارات اساطير،چ پنجم
8ـ خرمشاهي،بهاءالدین(1375)، «حافظ نامه ( دو جلدي ) »،جلد اول ، تهران: علمي و فرهنگي ، چاپ هفتم
9- خلیفه ،عبدالحکیم ،(1383)،«عرفان مولوي»،ترجمه:احمد محمدي واحمد ميرعلايي،تهران: علمي وفرهنگي،چاپ پنجم
10- درگاهی،محمود،(1379)،«رسول آفتاب»،(مولوي از شريعت تا شوريدگي) ،تهران: امير كبير،چاپ اول
11- دشتی،علی،(1385)،«عقلا بر خلاف عقل»، بكوشش: دكتر مهدي ماحوزي،تهران: زوّار،چاپ اول
12 ـ دهخدا، علي اكبر،(1377)،«لغتنامه»، زير نظرمحمد معين و سيدجعفرشهيدي،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،چ دوم ازدوره جديد
13ـ راستگو،سیّدمحمد(1383)،«عرفان در غزل فارسي »، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي ، چاپ اول
14 ـ زمانی، کریم،(1385)،«ميناگر عشق » (شرح موضوعي مثنوي معنوي)،كريم زماني، ، تهران:نشر ني ، چاپ چهارم
15 ـ سجادی، سیّدضیاءالدین ،(1384)،«مقدمه اي بر مباني عرفاني و تصوف »، تهران: انتشارات سمت ، چاپ يازدهم
16 ـ سنايي،(1377)، «حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه» سنايي، به تصحيح و تحشيه:مدرس رضوي ،انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ پنجم
17- سنايي ،(1385)،«دیوان»، باهتمام: پرويز بابايي،تهران: نگاه،چاپ دوم
18- ،شاه نعمت الله ولي،(1385)، «دیوان»، به كوشش : بهمن خليفه بنا رواني ،تهران: انتشارات طلايه ، چاپ دوم
19- شبستری ، شیخ محمود،(1382)،«گلشن راز» ،باهتمام:كاظم دزفوليان،تهران: نشر طلايه،چ اول
20- شبستری، شیخ محمود،(1365)،«مجموعه آثار» ،باهتمام:صمد موحد،تهران:طهوري،چاپ اول
21- عطار،(1384)،« اسرار نامه »، تصحيح:سيدصادق گوهرين،تهران: نشر زوّار،چاپ ششم
22- عطار ،(1383)،«الهي نامه»، ،به تصحيح: فؤاد روحاني،تهران: زوار،چاپ هفتم
23 ـ عطار،(1377)، «دیوان»،مقدمه وحواشي:محمود علمي(درويش)،تهران:انتشارات جاويدان،چاپ ششم
24- عطار،(1383)،«مصيبت نامه» ،به اهتمام وتصحيح: نوراني وصال،تهران: زوّار،چاپ ششم
25 ـ عطار،(1374)،«منطق الطير(مقامات طيور)»،باهتمام:سيد صادق گوهرين ،تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي ، چاپ يازدهم
26 ـ فاضلي،قادر،(1374)،«انديشه عطار ( تحليل افق انديشه فريد الدين عطار نيشابوري) »،تهران: انتشارات طلايه ، چاپ اول
27 ـ فروزانفر، بديع الزمان(1375)،« شرح مثنوي شريف ( 3 جلدي)» ، ج سوم، بديع الزمان فروزانفر،تهران: زوار، چاپ هفتم
28 ـ كي منش،عباس،(1366)،« پرتو عرفان ( شرح اصطلاحات عرفاني كليات شمس)» ،تهران:انتشارات سعدي ، چاپ اول
29- لاهیجی گیلانی،شمس الدین محمد،(1381)، «شرح گلشن راز» ،پيشگفتار:دكترعليقلي محمودي بختياري،تهران:نشرعلم،چاپ دوم
30 - محمدی، کاظم،(1385)،«مولانا ودفاع ازعقل»، تهران: انتشارات نجم كبري ،چاپ سوم
31 ـ مولانا،(1362)،«فیه مافیه»، بديع الزمان فروزانفر،تهران: انتشارات امير كبير ، چاپ پنجم
32 ـ مولانا،(1376)،«كليات ديوان شمس تبريزي» ، با مقدمه و تصحيح : محمد عباسي ، تهران: نشر طلوع ، چاپ هشتم
33 ـ مولانا،(2536)،« مثنوي معنوي»، بسعي و اهتمام وتصحيح : رينولد نيكلسون ،تهران: انتشارات امير كبير ، چاپ چهارم
34- وحشی بابقی،(1377)،«کلیات دیوان»،مقدمه:سعید نفیسی،حواشی: محمود علمی(درویش)،تهران:انتشارات جاویدان،چاپ هفتم
35- همام تبريزي، (1370)، «دیوان»، بتصحيح :دكتر رشيد عيوضي،تهران:نشرصدوق،چاپ دوم


1