شعرناب

انواع ادب غنایی در غزلیات حافظ شیرازی


انواع ادب غِنايي درغزليات حافظ
دکتر رجب توحيديان
استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
چكيده:
غزل ، يكي از سرشار ترين حوزه هاي شعر فارسي و يكي از مهم ترين قالب هاي بيان انواع ادب غنايي است كه موضوع و درون مايه ي ويژه و مرزبندي شده اي ندارد و مي تواند در سرايش هر موضوع و مضموني به كار آيد .از ديدگاه ادب غنايي فارسي، غزليات عارفانه و عاشقانه ي حافظ شيراز،نمونه اعلا و استادانه ي غزليات غِنايي فارسي از لحاظ پرداختن به عواطف و احساسات لطيف و عميق شاعرانه است.حافظ بر خلاف شعراي قبل از خود نظير: سعدي ، مولانا و ديگران كه بيشتر به محور عمودي غزل عنايت داشته و شعرشان بيشتر تك موضوعي است ، وي به علت پرداختن به مضامين و موضوعات غنايي متنوع در عرصه ي غزل ، بيشترجانب محور افقي غزل را در نظرمي گيرد و از اين لحاظ، در عرصه ي شعر و غزل فارسي نهضت عظيمي به پا مي كند. با وجود اين خصيصه درشعر حافظ، به روشني مي توان آميزش انواع ادب غنايي اعم از: مباحث اجتماعي،خصوصي(مرثيه فرزند)،فلسفي،هجو، طنز و انتقاد ،خوش باشي، شرح عشق و آزومندي ، وصف معشوق، ستايش رند و رندي، مدح ،شكوه و شكايت، ساقي نامه، اغنتنام فرصت و... را در ديوانش كه در يك زمينه ي كلي عرفاني- عشقي سير مي كند، ملاحظه كرد. مقاله ي حاضر به بررسي و تحقيق در اين زمينه در غزليات حافظ پرداخته است.
انواع ادبي:
«انواع ادبي مشتمل بر موضوعاتي است كه به طرزي ويژه و با اختصاصات فنّي و قواعدي خاص، به صورت شعر يا نثربيان مي شود و نظريه ي انواع ادبي، كوششي است در راه تقسيم بندي موضوعات گوناگون ادبي با توجه به شكل ظاهري يا قالب هايي كه موضوعات مورد نظر با مشخصات وقوانين ويژه ي خود درآن قالب ها آفريده و تأليف شده است،چنان كه هريك از انواع شعر حماسي، غنايي ، تعليمي و...ساختمان و هندسه ي خود را داراست؛ .مثلاً حماسه نوعي شعر داستاني است كه كاملاً جنبه ي آفاقي ،خارجي((Objective دارد يا به تعبيري ديگر انفسي يا باطني(subjective) و مربوط به خود شخص شاعر نيست.در نوع شعر حماسي هيچ گاه هنرمند از «منِ» خويش سخن نمي گويد و به همين جهت است كه حوزه ي حماسه بسيار وسيع است. ودر خلال حماسه، تصوير يك ملت را در مجموع، با تمام عادات و اخلاق به خوبي مي توان مشاهده كرد و حتي قواي طبيعي و غير طبيعي مؤثر در تكوين آن ملت در آثار حماسي اش نمودار است. در برابر نوع حماسي، شعر غنايي شعري است كه حاصل لبريزي احساسات شخصي است و محور آن «منِ فردي » شاعر است. انواع ديگر شعر نيز هر كدام ويژگي خاص خود را دارند و اين انواع در نثر نيز مصداق پيدا مي كند. از طرفي هريك از اين انواع، مادّه و موضوعي مخصوص به خود دارند، چنان كه درحماسه، مجموعه اي از حوادث مهم است همراه با اسلوبي نيرومند و سرشار از قوّت تخيّل. در حالي كه شعر غنايي مادّه ساده و محدودي دارد كه عبارت است از:هرگونه احساس شادي يا غم يا خشم، و بر همين قياس است شعر تعليمي كه مادّه و موضوع آن دانش و اخلاق است.»(رزمجو،1385: 25-24)
تطور انواع ادبي و سابقه ي كابرد آن:« انواع ادبي، بيش و كم به انواع پديده هاي هستي شباهت دارد. همچنان كه انواع موجودات تحت تأثير عوامل خارجي و محيط، تطور و دگرگوني مي يابند، انواع ادبي نيز تحت تأثير نبوغ آفرينندگان آثار وجريان هاي مختلف فكري، اجتماعي و اقتصادي موجود در محيط زندگي شاعران و نويسندگان دگرگون مي شوند. همچنان كه محقق تاريخ طبيعي، يك درخت صنوبر را از وقتي كه گياهكي بوده تا هنگامي كه درختي تناور مي شود، مطالعه مي كند؛منتقد ادبي نيز مي تواند هر نوعي از انواع ادبي را در مسير تاريخي اش مورد بررسي قرار دهد،كه چگونه به وجود مي آيد وچگونه راه كمال مي پيمايد و حتي چگونه از ميان مي رود.»(شفيعي كدكني،1372: 6)؛ مثلاً شرايط سياسي و اجتماعي موجود در سده هاي چهارم و پنجم هجري در ايران، موجب پيدايش آثار حماسي نظير گشتاسب نامه دقيقي و شاهنامه ي فردوسي و گرشاسبنامه ي اسدي طوسي مي شود. و با از ميان رفتن آن شرايط در قرن هاي بعد، ضمن تطور حماسه هاي تاريخي و مذهبي، به تدريج نوع حماسه از رونق مي افتد و جاي آن را انواع شعر عرفاني و غنايي و تعليمي مي گيرد.(رزمجو،1385: 26).اما سابقه ي كابرد اصطلاح«انواع ادبي» در ادبيات مغرب زمين به شخصيت هايي چون: هوراس شاعر رُم باستان و ارسطو فيلسوف شهير يونان، از جمله كتاب«فنّ شعر» او مي رسد و بعد از ارسطو اديبان اروپايي در تقسيم بندي اقسام شعر، از انواع حماسي، غنايي، نمايشي، تعليمي و چوپاني نام برده و درباره ي آنها به بحث و گفتگو پرداخته اند. ولي در ادب كهن فارسي، از انواع ادبي به مفهومي كه در ادبيات امروز مصطلح مي باشد، سخني به ميان نيامده است و عنوان«انواع غنايي» ترجمه:les Genres literatures است كه از زبان هاي فرانسه و انگليسي وارد زبان فارسي شده است. (همان: 26).
تقسيم بندي انواع و آثار ادبي: در آفرينش يك اثر ادبي، كلمات و الفاظ وسيله ي بيان انديشه ها و احساسات شاعر يا نويسنده است و از آن به شكل ظاهري ياforme تعبير مي شود و افكار و عواطف موجود در يك شعر يا نثر، محتوي يا fond آن را فراهم مي كند. به عبارتي ديگر، يك اثر دبي بر دو ركن قالب و درون مايه مبتني است و به ظرف و مظروف مشابه است. كلمات و الفاظ و اسلوب تلفيق آنها كه در شعر، وزن و قافيه را ايجاد مي كند، قالب يا ظرف ناميده مي شود و انديشه ها و عواطف شاعر يا نويسنده توأم با ذوق و تخيّل و احساس هنرمند، مظروف را به وجود مي آورد. البته مفهوم دقيق«فرم» تنها در قالب و صورت يك اثر ادبي-مثلاً قصيده ، رباعي ، مسمط و... محدود نمي شود؛ بلكه نوع ساختار و طرز بافت فكري و تركيب عاطفي و احساسي شاعر و نويسنده را نيز در آن اثر شامل مي گردد. و بدين جهت فرم با محتوا و مضامين، رابطه اي تنگاتنگ و جدايي ناپذير دارد. بنابراين انواع آثار ادبي بسته به آن كه از لحاظ شكل ظاهر و قالب، يا از نظر معني و موضوع، مورد مطالعه قرار گيرند، تقسيماتي پيدا مي كنند.(همان: 27).« ناقدان اروپايي كه از ميراث تفكر يوناني بهره مندند، آثار ادبي را-بر خلاف ادباي ايران و دور از توجه به شكل ظاهري و چند وچون وزن و قافيه- فقط از ديدگاه زمينه ي معنوي و بار عاطفي تقسيم بندي كرده اند. و اين تقسيم بندي به گونه اي است كه مرز زباني خاصي نمي شناسد و در آثار ادبي همه ي ملل جهان با تفاوت هايي در جزئيات صدق مي كند. و چون نوعي حصر عقلي در حوزه ي معاني آثار ادبي است، در همه ي ادوار تاريخ ادبيات ملل، قابل توجه است و از لحاظ معاني و مضامين عام اسلوب هاي آن با دگرگوني جوامع بشري به دشواري قابل تغيير است.»( شفيعي كدكني،1372: 6). دكتر شفيعي كدكني طي گفتگويي كه در سال 1350 با دانشجويان دانشراي عالي تهران داشته اند، درباره ي تقسيم بندي اشعار ملل اسلامي علي الخصوص شعر فارسي از لحاظ صورت و قالب و مشكلات حاصل از آن مي گويند: «در ادبيات ملل اسلامي(فارسي ، تركي، عربي و اردو) به تأثير طرز فكر اديبان عرب ، آثار ادبي(فقط شعر)از ديدگاه ظاهر آن تقسيم بندي شده است و گويا، يك خصوصيت نژاد سامي است كه از رهگذر ادبيات عرب به آثار ادبي ديگر ملل اسلامي انتقال يافته است كه صورت ظاهر و عكس افرادي را نه عمق معنوي و حوزه ي انديشگي و عاطفي آن را ، از اهميتي كه شاعران و ناقدان عرب به مساله ي قافيه و وزن داده اند و موازين داوري ايشان كه بر محور مساله ي الفاظ و عيوب قافيه بيشتر سير مي كند، فلسفه ي پيدايي اين گونه تقسيم بندي را به خوبي مي توان احساس كرد. زيرا هنگامي كه ديد ناقد متوجه عالم لفظ و عيوب صوري اثر ادبي باشد، ملاك داوري و شيوه ي تقسيم بندي او از آثار ادبي نيز چنين حالتي خواهد داشت. اين گونه تقسيم بندي كه بر اساس صورت و شكل آثار ادبي بنياد شده است بي فايده نيست. اما از جهات بسياري مانع نقد و داوري درست است. كه نقص عمده اي را در سنّت شعري ما سبب شده است و آن فراهم آوردن ديوان هاي شاعران ماست بر اساس قالب قصيده و غزل و رباعي و آنگاه تقسيم بندي آن قوالب به ترتيب حروف تهجي. در نتيجه اين تلقي اديبان ما از تقسيم آثار ادبي اين مشكلات به وجود آمده است: نخست اين كه شاعران قديم ما سير تاريخي و تحول ذهني خود را ثبت نكرده اند. هيچ دانسته نيست كه حافظ كدام شعر ها را در جواني گفته و كدام شعرها را در پيري.مگر اين كه قرينه اي خاص به دشواري بتوانيم در بعضي موارد پيدا كنيم. دو ديگر اين كه داوري درباره ي جوانب معنوي كار شاعران قديم ما دشوار شده است. زيرا در تقسيم بندي ديوان ها رعايت شكل ظاهري و ترتيب الفبايي سبب شده است كه براي يك خواننده مطالعه در جوانب روحي و معنوي سير يك شاعر از كارهاي دشوار و گاه محال گردد و در بررسي ادوار ادبي، سير صعودي يا نزولي يك انديشه يا يك زمينه ي وجداني و عاطفي را به دشواري بتوانيم بررسي كنيم. فايده ي اصلي اين كار ، يعني تقسيم بندي آثار ادبي بر اساس انواع، اين است كه به خوبي مي توان علل ضعف يا نيرو يافتن يكي از انواع را در دوره اي خاص بررسي كرد.وقتي بدانيم حماسه يا شعر غنايي چيست و شرايط تاريخي و اجتماعي هركدام چيست، به خوبي مي توانيم از علل ضعف و انحطاط يا اوج و شگفتگي هرنوع در ادوار مختلف سخن بگوييم. براساس شناسايي اين نظريه علل اوج حماسه در قرن چهارم و انحطاط آن در عصر مغول و باز اوج غِنا و شعر غنايي در عصر مغول را خوب مي توان تفسير و توجيه كرد.حتي مي توان آگاهانه بعضي از ضعف ها را كه نتيجه ي عواملي خاص است بر طرف كرد و در نقد و بررسي يك اثر، با توجه به شرايطي كه نوع آن اثر دارد، از قوّت و ضعف آن سخن به ميان آورد. (شفيعي كدكني،1372: 5). تقسيم بندي غربيان كه مبتني بر آراي ارسطو (و هوراس) در كتاب«فنّ شعر»است، بيشتر جنبه ي محتوايي و معنايي دارد و از اين رو جهاني universal است يعني در همه جا كم و بيش صدق مي كند، اما تقسيم بندي ما در ايران بيشتر صوري بوده است ؛ مثلاً شعر را با توجه به تعداد ابيات و وضع قافيه ها و به اصطلاح رِنه وِلك از روي شكل بيروني به غزل، قصيده و قطعه و رباعي تقسيم كرده ايم. نقص اين طبقه بندي اين است كه شعر را به لحاظ معني بررسي نمي كند؛مثلاً در قالب قصيده، هر معنايي از مدح و هجو و پند و اندرز و عرفان و...ممكن است ديده شود و در قالب غزل، هم غنا مي بينيم و هم عرفان و هم سياست و هم وصف.(شميسا،1381: 53-52).
سبك و نوع:
به عقيده ي ملك الشعراي بهار : « در عرف ادبيات نبايد نوع را با سبك اشتباه كرد ، چه نوع(Genre) عبارت است از شكل ادبي كه گوينده يا نويسنده به اثر خود مي دهد، مثلاً در ادبيات اروپائيان گفته مي شود : انواع درام- انواع خنده آور- پس شكل ظاهري يك اثر ادبي جزو نوع محسوب مي شود ، اما در سبك، از سجيه ي(Caractere) عمومي اثر شاعر يا نويسنده از لحاظ موضوع و انعكاسات محيط در آن بحث مي شود. بنابراين سبك، هم فكر و هم جنبه ي ممتاز آن و هم طرز تعبير را در نظر مي گيرد، در صورتي كه نوع، فقط طرز انشا يا ايجاد موضوع ادبي را بيان مي كند. بايد دانست كه هيچگاه نوع از سبك و سبك از نوع جدا نيست؛بلكه هر دو لازم و ملزومند، چه هر اثر ادبي جزو يكي از انواع ادبيات به شمار مي رود و در همان حال نيز سبكي دارد؛مثلاً در ادبيات فارسي، گلستان سعدي در نوع«مقامه نگاري» با مقامات حميدي مشترك است، ولي در سبك با وي اختلاف دارد. همچنين قصايد عرفي شيرازي در نوع شعر با قصايد عنصري مشترك است ولي از حيث سبك جدا است.» (بهار،1386: د-ه) چه سبك عرفي هندي و سبك عنصري خراساني است.
تعريف غِنا و شعر غنايي:غِنا:در لغت به معني سرود، نغمه و آواز خوش طرب انگيز است و شعرغنايي به شعري گفته مي شود كه گزارشگر عواطف و احساسات شخصي شاعر باشد.(فرهنگ معين،ذيل واژه ي غِنا) .« شعرغنايي درنظر لامارتين و موسه و بسياري از شاعران رمانتيك شعري است كه شاعر«خويشتن خويش»را موضوع آن قرار دهد وبه همين مناسبت تصور مي كردند كه شعرغنايي شعري است شخصي، در صورتي كه چنين نيست.شعرغنايي شعري است كاملاً اجتماعي و اگر تعريف اين گروه را بپذيريم، بخش عمده اي از شعرهاي غنايي را بايد از حوزه ي تعريف «غنايي» بيرون كنيم. تعريف دقيق شعر غنايي شايد چنين باشد:«شعر غنايي سخن گفتن از احساس شخصي است»به شرط اين كه از دو كلمه ي «احساس»و«شخصي» وسيع ترين مفاهيم آنها را در نظر بگيريم؛يعني تمام انواع احساسات:از نرم ترين احساسات تا درشت ترين آنها با همه ي واقعياتي كه وجود دارد.احساس شخصي بدان معني كه خواه از روح شاعر مايه گرفته باشد وخواه از احساس او به اعتبار اين كه شاعر فردي است از اجتماع، روح او نيز در برابر بسياري از مسائل با تمام جامعه اشتراك موضع دارد.»(شفيعي كدكني،1372: 7-6).
عوامل پيدايي شعر غنايي: «لذت ها و شادي هاي شاعر و بدبيني برخاسته از دست نيافتن به آرزوها و رنج حاصل از انديشه درباره ي بودن و دست يافتن به آزادي و دنياي آرماني و مطلوب، از جمله ي عوامل پيدايش شعر غنايي است.»(شفيعي كدكني،1372: 7).
موضوعات شعر غنايي: «توانايي تخيل در آفرينش حوادث و قهرمانان، آن گونه كه در شعر حماسي ديده مي شود، بي كرانه است.اما در برابر نفسانيات انسان ، اين آفرينش در حدي معين مي ايستد؛ زيرا در نفس انسان احساسات ثابت است و نوع احساساتي كه بشر در تاريخ با آن روبه رو بوده در يك جدول معين، تقريباً ثابت مانده است. اين احساسات موضوعات شعر غنايي است و مي توان آنها را به احساسات مربوط به: فرد، خانواده، انسانيت، وطن، طبيعت و خدا و دين محدود كرد، با اين تفتاوت كه نوع احساسات ما در برابر مسائل متغير است، مرگ در يك دوره براي افراد يك جامعه وحشت ناك است و گاه ممكن است براي اجتماعي يا افرادي شيرين باشد. البته بعضي از اين موضوعات به نسبت تازگي دارد؛مثلاً احساس نسبت به مسؤوليت و يا احساس نسبت به وطن امري جديد است. در شعر فارسي، وسيع ترين افق معنوي، افق شعرهاي غنايي است. مطالعه در تطور انواع غنايي در ادب فارسي، گسترده ترين زمينه بحث است. موضوعاتي كه در ادب فارسي حوزه ي شعر غنايي را تشكيل مي دهد، تقريباً تمام موضوعات رايج است بجز(حماسه و شعر تعليمي). حتي داستان هاي منظوم ادب فارسي( كه نمي توان به دقت عنوان دراماتيك و نمايشي برآن اطلاق كرد) همه در مقوله ي شعر غنايي قرار مي گيرند، ودر يك نگاه اجمالي: شعر هاي عاشقانه، فلسفي، عرفاني ، مذهبي، هجو، مدح و وصف طبيعت همگي ، مصاديق شعر غنايي هستند. نكته ي قابل ملاحظه اين كه در ادبيات فارسي اين مفاهيم اغلب به هم آميخته اند و يك قطعه شعر يا يك قصيده تركيبي است از مجموعه ي اين مفاهيم.»(همان:7).
اصطلاح غنايي: « اصطلاح غنايي كه در برابر ليريك(lyrique) فرانسوي (به معني شعري كه همراه آلت موسيقي «لير» خوانده مي شود و در زبانِ يوناني قديم به كار رفته و بعد ها به ادبيات اروپايي راه يافته) در سال هاي اخير در ادبيات عربي و فارسي رايج شده است، درقديم نبوده و قدما براي آن اصطلاح خاصي نداشته اند. چه تعبيراتي از نوع غزل يا تغزل در ادبيات ما بوده كه در طول زمان مفهوم آن تغييرات وسيعي يافته است. همچنين هجو، مصاديق گوناگون داشته، اما مجموعه ي اينها را به نام خاصي نمي خوانده اند.»( حاكمي،1386: 17 و رزمجو،1385: 86). استاد مينوي در ذكر احوال دانته (شاعر ايتاليايي) در مورد زبان و اشعار قبل از دانته كه با ساز و آواز خوانده مي شد، مي نويسند: «... زبان پرووانسال در عهد دانته داراي ادبيات بالنّسبه وسيعي بود و دويست سالي قبل از زمان دانته مبالغي شعر به اين زبان گفته شده بود كه مقداري از آن به قيد كتابت نيز در آمده بود. موضوع عمده ي اين اشعار، تغزل ها و سروده هاي عاشقانه و داستان هاي حماسي در باب اعمال پهلوانان بود. سازندگان اين اشعار به لفظِ«تروبادور» خوانده مي شدند كه به معني يابنده و سازنده است، و در شعر خواني و آواز خواني و نواختن چنگ و رود نيز مهارت داشتند، و برخي از آنها راوي و خواننده و نوازنده اي نيز در خدمت خود داشتند، شهر به شهر و قلعه به قلعه سفر مي كردند و در مجالس ضيافت و اجتماعِ امرا و سواران و اعيان نوازندگي و خوانندگي مي كردند.پادشاهان طالب آنها بودند و گاهي زنان عالي مقام به دام عشق ايشان اسير مي شدند. اگر مختصري از احوال رودكي شاعر بزرگ خراسان را خوانده و شنيده باشيد به شباهت زيادي كه بين احوال او و وضع و حال اين تروبادورها موجود است بر مي خوريد.»( مينوي،1367: 27).
دوران شعر غنايي و نظريات محققان: به عقیده ی شفیعی کدکنی:« شعرحماسي در دوران طفوليت جوامع به وجود مي آيد و شعرغنايي شعري است كه در دوران جواني جامعه ها رشد مي كند.به اين گونه كه فرد «خويشتن خويش » را باز مي يابد و «نداهاي درون» خويش را مي شنود. با اين همه شعرغنايي درجوامعي كه به مرحله كهولت و پيري رسيده اند نيزظهوردارد.»(شفيعي كدكني،1372: 7). «دوران اوج و رواج ادب غنايي، مربوط به ايام گسترش تمدن و شهر نشيني است و از اين رو غنا نسبت به حماسه، متأخر است. ادب حماسي مربوط به دوراني است كه بشر زندگي گروهي و قبيله اي داشته است در آن از تضاد فرد با اجتماع و تنهايي او و لاجرم بيان احساسات منبعث از تنهايي و تعارض، خبري نيست، امّا ادب غنايي مربوط به دوره اي است كه بعد از شكل گرفتن اجتماعات و پيدا شدن شهرها و به وجود آمدن قوانين و نظام و رسيدن انسان به خود شناسي و حركت به سوي فرديّت، بشر خود را در تضاد و تعارض با اجتماع و قوانين يافته است و احياناً انزوا و تنهايي و نااميدي كرده است. نظامات به وجود آمده، اميال و آرزوهاي او را سركوب كرده و شهر نشيني او را از طبيعت آزاد دور ساخته است. پس شاعر در شعر خود به دنياي آرماني گذشته باز گشته است.»(شميسا،1381: 138-137). «حماسه بر غنا تقدم زماني دارد و اصولاً شعر در طي تاريخ خود از عينيت به طرف ذهنيت حركت كرده است. به قول هگل اين حركت از ماديت و عنيت(محسوس بودن) به طرف معنويت و ذهنيت(معقول بودن) در مورد كل هنر صادق است. هر چند ممكن است اشعار غنايي تيز در مواردي عيني باشند؛اما كلاً اين گونه اشعار را بايد ذهني و دروني شمرد. پس مي توان گفت كه قصيده(قالب حماسه) نوعاً زودتر از غزل( قالب غنا) شروع شده است و غزل نيز از تغزل قصيده نشأت گرفته است.»(شميسا،1376: 14) «در قلمرو هنر شعر، نوع غنايي كهن ترين شكل است كه توسط صاحبدلانِ شاعر سروده شده است و بي گمان اولين بشري كه بر سطح كره ي زمين شعر گفته است، براي تهذيب و تربيت يا بيان حادثه ي تاريخي نبوده؛ بلكه احساسات و تراوش روح خود را بيان كرده است. روح او از احساس لبريز شده، آنچه را كه نتوانسته است ضبط كند و از درون او بيرون جسته است، شعر ناميده است شعري كه يقيناً نوع آن غِنايي بوده است.»(رزمجو،1385: 84). صفا در اين باره مي نويسند:« به عقيده ي گروهي از محققان، شعر حماسي از شعر غنايي متأخر و حتي نتيجه و دنباله ي آن است، زيرا بنابرآنچه از ظواهر امر بر مي آيد، آدمي زودتر از آن كه به وصف حوادث خارجي و اجتماعي و يا ساير امور بپردازد، خود را با سروده هايي مذهبي يا عشقي و يا اساطيري كه بيشتر جنبه ي غنايي داشت سرگرم مي كرد. از جانبي ديگر هيچ مليتي بي جنگ و مبارزه پديد نيامد و پيداست كه در اين نبردها پهلواناني وجود داشتند كه بر اثر شهرت خويش مايه اعجاب شعرا شدند چنانكه قهرماني هاي ايشان را در سروده ها و اشعار غنايي وصف كردند. بنابر اين مي توان گفت كه حماسه اصلاً و اساساً از شعر غنايي پديد آمده و از آن منبعث شده است و اين نظريه را مي توان با تحقيق در بسياري از آثار ادبي ملل قديم ثابت كرد؛چنانكه در ادبيات هندي سروده هاي «ودا» بر آثار حماسي «مهابهارت» و «راماين» مقدم بوده و وسيله ي پديد آمدن آنها شده است و در فرانسه سروده هاي معروف كانتيلن وسيله ي ظهور مجموعه ي منظومه هاي حماسي(شانسون دوژست) گرديده و چنانكه بسياري از محققان پنداشته اند و ظاهراً در تصور خود راه صواب پيموده اند. دو اثر معروف و كم نظير يوناني(ايلياد- اديسه) اصلاً منظومه هاي منفردي بوده اند كه سازندگان آنها از منظومه هاي غنايي پيش از خود متأثر بودند. از پيدا شدن روايات تا ظهور منظومه هاي حماسي فاصله ي ممتدي وجود دارد، چنانكه شعر حماسي هيچگاه در آغاز تمدن و در حين تكوين تمدن و ظهور مليت ملتي به وجود نيامده است در صورتي كه از اغلب ملل در آغاز حياتشان منظومه هاي غنايي و سروده هاي فراوان مي توان يافت و اين دليل بزرگي بر تأخر اشعار حماسي از اشعار غنايي است.(صفا، 1383: 35-34) مينوي در اثر معروف خود ،يعني«پانزده گفتار»، در باب هميروس(همر) در تقدم شعر ،علي الخصوص شعر غنايي بر خط و حماسه مي نويسند:« اولين كار ذوقي و ادبي و شايد اولين هنري كه از هر قوم و ملتي نمودار مي شود شعر است:پيش از آن كه يك قوم و ملت داراي خط بشود و بتواند وقايع زندگي خود را ثبت و تدوين نمايد، افرادي از آن قوم، كه داراي طبع موزون و صوت مطبوع و قوّه ي تخيّلِ مافوق سايرين هستند عباراتي مقطعي تركيب و تلفيق مي كنند كه به گوش خوش آيند باشد و بتوان آنها را با آواز خواند و به آهنگ آنها رقص يا سير و حركت كرد، اين عبارات است كه اصطلاحاً شعرخوانده مي شود.»(مينوي،1367: 3).
آرا منتقدان در باب شعر غنايي:«در مورد نوع شعر غنايي آراي مختلفي وجود دارد و تاكنون نظريات گوناگوني توسط سخن سنجان اظهار شده است؛ چنانكه بسياري از منتقدان اروپا به ويژه شاعران پيرو مكتب رمانتيسم، نوع غنايي را شعري مي دانند كه شاعر« خويشتن خويش»رادر آن مجسم مي كند و ضمن آن به بيان عواطف و احساسات شخصي و تأثرات خود از زندگي و طبيعت مي پردازد. به نظر اين گروه: چون شعر غنايي حاكي از حالات و احساسات عميق و سوز و گدازهاي شاعر است لذا، لطيف ترين و ارزنده ترين نوع شعر به شمار مي آيد؛ اما به رغم اين نظر، به عقيده ي طرفداران مكتب رئاليسم، طرح و اظهار انديشه ها و حالات شخصي در شعر ، امري منطقي و پسنديده نيست.»(رزمجو،1385: 84). « گوستاو فلوبر نويسنده و منتقد فرانسوي كه از هوا داران مكتب رئاليسم است، سرايندگان اشعار غنايي و شاعران مكتب رمانتيك را «شاعراني دلقك» مي داند زيرا او مخالف بيان مسائل شخصي در ادبيات است و در اين باره چنين مي گويد: همه ي آنان كه براي شما از عشق هاي ناكامشان، از قبر مادرانشان، از پدرانشان، از خاطرات مقدسشان صحبت مي كنند يا يادگارهاشان را مي بوسند، در ماهتاب گريه مي كنند، در برابر اقيانوس غرق در تخيل مي شوند همه از يك قماشند، اينان معركه گيراني هستند كه براي به دست آوردن پول و شهرت ، قلب خود را به دست گرفته اند.»(فرشيد ورد،1357: هيجده).
انواع شعر غنايي از لحاظ قالب: به عقيده دكتر شفيعي كدكني: « شعر غنايي محدود و محصور در قالب هاي خاصي از شعر نيست و در همه قالب ها چون : قصيده، غزل، مثنوي، ترجيع بند، تركيب بند، رباعي، قطعه و دوبيتي سروده مي شود. قصايد عنصري و فرخي، غزل هاي سعدي و حافظ، مثنوي هاي بزمي حكيم نظامي همچون ليلي و مجنون و خسرو و شيرين، رباعيات خيام، قطعات مسعود سعد سلمان و ابن ايمن و انوري و دو بيتي هاي بابا طاهر نمونه هاي بارز انواع شعر غنايي هستند.»(حاكمي،1386: 22).«در شعر فارسي، ادب غنايي به صورت داستان، مرثيه، مناجات، بثّ الشكوي و گلايه و تغزل در قوالب غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و حتي قصيده مطرح مي شود ، اما مهم ترين قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلي معشوق است و قهرمان ديگر كه عاشق يا خود شاعر باشد، معشوق را بهانه كرده وگلايه ها و آرزوها و احساسات خود را مطرح مي كند.»(شميسا،1381: 134).
محتواي اشعار غنايي در ادب اروپايي و فارسي: محتواي شعرهاي غنايي در ادب اروپايي:ا- مرثيه يا سوگنامه(Elegy) كه داراي قالبي خاص بوده و از مشهور ترين آنها رثاي ميلتون در مرگ ادوارد است.2-عروسي نامه(Epithalamium) كه به افتخار عروسي و شب زفاف سروده مي شده است.3- ترانه(Chamon) كه اشعار محلي است و به وسيله ي شاعران دوره گرد خوانده مي شده است.4-چكامه(Ballad).5-چهار پاره ي پيوسته(Sonnet) . در طبقه بندي فوق انواع شعر غنايي اروپايي بيشتر بر حسب شكل آنها بوده است، در حالي كه در شعر فارسي، شعر غنايي قالبي خاص ندارد. در اروپا شعر غنايي در آغاز با موسيقي همراه بوده است؛ ولي در شعر فارسي اگر چه گاهي اشعاري چون غزل را با موسيقي مي خوانده اند، ولي موسيقي و آواز جزو ماهيت غزل نبوده است و در نهايت اين كه شعر غنايي در اروپا كوتاه است، ولي در زبان فارسي منظومه هاي بلندي چون خسرو و شيرين وليلي ومجنون ويس و رامين را در جوار غزليات كوتاه حافظ و سعدي داريم.(رستگار فسايي،1372: 166-165). انواع شعر غنايي در ادب فارسي از لحاظ محتوا عبارتند از:ا- سوگنامه يا مرثيه.2- شعرهاي سرگرم كننده چون لغز و معما و ماده تاريخ، مناظره و اخوانيات.3-خمريات چون بعضي از رباعيات خيام و ساقي نامه هاي حافظ و...4-وصف طبيعت و شهرها و مراكز اجتماعي، بهار و خزان و زمستان و تابستان و شب و روز و...5-شعر دلهره و نگراني كه بيشتر جنبه ي فلسفي دارد و در اشعار حافظ و خيام و فردوسي نمونه هاي فراوان دارد و از بي ثباتي جهان، زشتي ها و تباهي ها، تنهايي و بي سرانجامي انسان، فقر و ترس و ... است 6-ستايش نامه يا شعر درباري و مدحي كه شامل مدح و هجو و عتاب و اعتذار و ... است7- شعر انساني كه بر پايه ي وطن دوستي و بشر دوستي است و محبت به فرزند و زن و خانواده و به طور كلي جامعه را در خود منعكس مي سازد و اغلب ، آن را شعر متعهد مي نامند.8- اشعار مذهبي.9- اشعار عاشقانه كه در قالب هاي متفاوت سروده شده است.10-سوگند نامه ها.11-زندگي نامه ها.12- شهر آشوب. 13- مفاخرات .14 شادي نامه ها. اقسام شعر غنايي فارسي مي تواند بسيار از اين فراتر رود ، زيرا در شعر غنايي فارسي ابتدا شاعر از يكي از تجليات جهان آفرينش متأثر مي گردد و آن تأثر را با لطف كلام و دقت نظر توصيف مي كند و سرانجام به سيري درفراخناي انديشه و عالم معني كشيده مي شود.(همان: 167-166).
انواع ادب غنايي در غزليات حافظ: مهم ترين قالب بيان انواع غنايي، غزل است. «غزل در كاربرد امروزينه، يكي از«انواع ادبي» و نام يكي از قالب هاي شعر فارسي است.قالبي كه هرچند وزن ، قافيه،رديف،مقدار(=شماره ي بيت ها) و موضوع و محتواي ويژه، مرزبندي شده و تغيير ناپذيري ندارد و مي تواند در سرايش هر موضوعي به كار آيد و به تناسب موضوع از هر وزن، قافيه، رديف و مقداري بهره جويد...محتوا و درون مايه ي آن، پيش و بيش از هر چيز، عشق و وابسته هاي آن است و گاه نيز موضوعات سياسي، اجتماعي، وطني و... درآن مطرح مي شود.»(راستگو،1383: 4-3). «بارزترين نوع شعر غِنايي در ادب فارسي، غزل است كه خود به دو نوع عاشقانه و عارفانه تقسيم مي شود و دراين دو نوع، هراندازه عواطف شاعر غزل سرا عميق تر و احساسات او لطيف تر باشد، لاجرم سخنش نافذتر و دلنشين تر خواهد بود،چه به گفته ي اديب پيشاوري:
شور و وجـــد آمد غزل را تار و پود هـــركه شورش بيش او خوشتر سرود
خود چه گويد آن كه او شوريده نيست ديــده اش رنــج سهــرها ديده نيست
آتشــــي در ديگــــــدان مي بايدش تا ز روزن دود بيــــرون آيــــــدش
موضوع اشعار غنايي فارسي؛ خصوصاً غزليات [حافظ]، غير از بيان حالات گوناگون عشق و آرزومندي و شرح ايام هجران و وصل، معاني ديگري از جمله: وصف شراب، اغتنام فرصت و توصيف مناظر زيباي طبيعت،بهار، پاييز،شب ، صبح و نظاير آن است كه جز در آثار غنايي عرفاني كه سرايندگان آنها‍] از جمله حافظ] از اصطلاحات و رمز و رازهايي مخصوص در بيان انديشه هايشان سود جسته اند و از جمله واژه هاي مي و ميخانه و ساقي و ساغر و عشق و مستي را در معاني مجازي ويژه اي استعمال كرده اند، در ساير آثار غنايي فارسي، عشق و شراب به مفهوم ظاهري و واقعي آن: كه شراب انگوري و عشق صوري و جسمي است به كار گرفته شده است.»(رزمجو،1385: 87-86). « غزل فارسي كه يكي از سرشارترين حوزه هاي شعر است ، نمونه ي خوبي كه در آن مي توان آميزش انواع غنايي را به خوبي ملاحظه كرد. در يك غزل حافظ مسائل اجتماعي( كه با بياني غنايي بر اساسِ «من» گسترده و اجتماعي شاعر مطرح مي شود) با مسائل خصوصي (از قبيل مرثيه ي دوست يا فرزند) و مباحث فلسفي( آغاز و انجام زندگي و سرنوشت انسان و اعتراض در برابر نظام كائنات) و هجو و طنز محيط و وصف طبيعت به هم مي آميزد ؛ و در يك زمينه ي كلي عرفاني سير مي كند. اينها همه انواع جداگانه ي غنايي هستند كه در شعر او تركيب يافته اند»(شفيعي كدكني،1372: 7). فرشيد ورد، در كتابِ «نقش آفريني هاي حافظ » در بحثي تحت عنوان : « نبود وحدت در بعضي از غزل ها ي حافظ» كه موضوعات ومضامين غنايي متنوعي را باعث گرديده است ، مي نويسند:« از ويژگي هاي غزل حافظ و برخي از شاعران ديگر نبود يا كمبود وحدت و ارتباط معنوي بين ابيات آن است به اين معني كه گاهي در يك غزل چند مطلب مختلف بيان مي شود كه حتي گه گاه متضاد نيز هستند. در ديوان او بيتي عرفاني در كنار بيتي خيامي نشسته است و اين ويژگي سبب گسستگي موضوعي كار او شده است؛ زيرا در شعر و هنر كلاسيك، وحدتِ اجزاي سخن يكي از امتياز هاي بزرگ آن است. در صائب اين گسستگي موضوعي به مراتب بيشتر است در حالي كه در غزليات سعدي و مولوي يكپارچگي هنري بيشتري به چشم مي خورد. اما همين عيب يعني بي ارتباطي و گاهي تضاد بين موضوع هاي يك غزل، در نتيجه ي طبع سحرآفرين حافظ بدل به حُسن شده است؛ زيرا سبب گرديده است يك شعر واحد، آيينه ي روحيات مختلف مردم ايران گردد و هركسي بتواند آرزوي خود را در يكي از ابيات آن بيابد و به شعر او روي آورد و با آن از سر صدق فالي بزند و فرياد رسي طلب كند.آري اين ويژگي سبب شده است شعر او به روزگاران، هواخواهان فراواني پيدا كند و اين خصوصيت يعني اقبال هرچه بيشتر مردم به غزل هاي او ، بي شك از نشانه هاي ارزش يك اثر هنري و ادبي است. چيزي كه كانت آن را كميت ناميده است، چه او مي گويد اثر هنري هرچه هوا خواه بيشتري داشته باشد، زيباتر است. با اين حال در اشعار وي غزل هاي منسجم و تك موضوعي هم بسيار است از اين جمله است غزل هايي كه با اين مطلع ها آغاز مي گردند: دامن كشان همي شد در شرب زر كشيده// اي همه شكل تو مطبوع و همه جاي تو خوش// يارب اين شمع دل افروز ز كاشانه ي كيست؟// سال ها دل طلب جام جم از ما مي كرد و بسياري ديگر.(فرشيد ورد،1375: 21-20)
1-مرثيه: رثا در لغت به معني گريستن بر مرده و ذكر نيكويي هاي اوست و رثائيه قصيده يا چكامه و به طور كلي شعري است كه در سوگ مرده سروده مي شود، مرده اي كه ممكن است از بزرگان قوم و شهر و دياري باشد يا از عزيزان و كسان و خويشاوندان شاعر و يا از پيشوايان دين و ائمه ي اطهار(ع).... بنا براين رثاء را مي توان به 4 قسم تقسيم كرد:1-رثاي تشريفاتي و رسمي2- رثاي شخصي و خانوادگي: كه موثرترين و پر احساس ترين نوع مراثي به شمار مي آيد و بر اشعاري اطلاق مي شود كه شاعر در رثاي فرزند يا يكي از بستگان و دوستان خويش سروده باشد. اين شعر از صفا و اخلاص و سوخته دلي و اندوه سرشار است.3- رثاي شعرا درباره ي دوستان و شاعران ديگر4- رثاي مذهبي.(رستگار فسايي،1372: 216-201). مرثيه از نظر ماهيت جزو ادب غنايي است؛ زيرا شاعر در آن احساسات و عواطف خود را بيان مي كند. مرثيه در ادب فارسي سابقه اي ديرين دارد و در نخستين دوران شعر فارسي، يعني دوران رودكي(در رثاي شهيد بلخي) ديده مي شود و هم امروز هم در آثار شاعران معاصر رواج دارد. مرثيه ممكن است در مرگ كسي نباشد، بلكه در فقدان و تباهي ارزش ها و گذشت ايام جواني و شادكامي يا زوال دوره ي مجد و عظمت باشد، مانند مرثيه سعدي در خرابي بغداد به دست مغولان. مرثيه در ادب فارسي غالباً منظوم است و ممكن است به هر قالبي باشد: قصيده ، قطعه، ترجيع بند، تركيب بند وگاهي غزل و رباعي و مثنوي.( شميسا،1381: 236). حافظ در رثاي فرزند خويش كه جزو مراثي شخصي و خانوادگي به شمار مي آيد، اينگونه مي سرايد:
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد باد غيرت به صدش خار پريشان دل كرد
طوطيي را به خيال شكري دل خوش بود ناگهش سيـــــل فنا نقش امل باطل كرد
(ديوان،1374: 165)
دلا ديـــــدي كه آن فــــرزانه فـــرزند چه ديــــد اندر خــم اين طاق رنگين
به جـــــاي لـــــوح سيمين در كنارش فلك بــــــر سر نهادش لوح سنگين
(همان: 396)
2- فخريه يا مفاخره: رستگار فسايي فخريه را جزو انواع غنايي مطرح كرده است(انواع شعر فارسي:167) و بنا به عقيده ي شميسا:«مفاخره از فروع حماسه است، زيرا بناي آن بر اغراق در باب صفات نيكو و ذكر اعمال پهلواني است ومي توان گفت كه در مفاخره شاعر مي خواهد خود را انساني مافوق طبيعي قمداد كند. در حماسه معمولاً پهلوانان شروع به رجز خواني مي كنند كه آن هم در حقيقت مفاخره است. اما مفاخره به صورت مستقل هم وجود دارد، يعني شعري است كه شاعر در آن از آغاز تا پايان به وصف كمالات و فضايل خود بپردازد. نمونه مفاخرات عالي در ادبيات فارسي برخي از اشعار خاقاني و نظامي است. مفاخره در ادب فارسي يكي از فنون شعري بوده است وكمتر شاعري است كه به اين فن نپرداخته باشد.»(شميسا، 1381: 240-239). فرشيد ورد، در بحث از :«جهان بيني و تفكر نو در شعر حافظ» مي گويد:«... شاعر بزرگ بايد فكر بزرگي نيز داشته باشد همان طور كه شاعران بزرگ ما از جمله فردوسي و خيام و مولوي و سعدي و حافظ همه انديشه وران و متفكران بزرگي نيز بوده اند و الّا نامشان جاوداني نمي شد. فردوسي مبشّر خرد و فضيلت و ميهن پرستي و فخر و حماسه است ، خيام شاعر حيرت ها و دلهره هاي آدمي است در سراسر قرون، مولوي بيانگر راز و نياز انسان زميني با خداي آسمان هاست، سعدي معلم بزرگ عشق و اخلاق است وحافظ معجوني است از همه ي اينها ، كه انديشه و شيوه ي شعر فردوسي و خيام و مولوي و سعدي همه را يك جا در بر دارد؛ يعني او به تنهايي همه اين هاست به اضافه ي افكار خويش و البته اين خود از نو آوري هاي او به شمار مي رود.»(فرشيد ورد،1375: 30) حافظ بعد از مطرح كردن انديشه هاي خيام ومولانا و سعدي، پايان برخي از غزليات خود را به موضوع فخريّه كه قطعاً متأثر از انديشه هاي فردوسي است ، اختصاص داده است.
غزل گفتي ودر سفتي بيا و خوش بخوان حافظ كه بر نظم تـــو افشاند فلك عقد ثريا را
(همان: 98)
در آسمــــان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهـــــره به رقص آورد مسيحا را
(همان: 99)
3- وصف : «وصف در شعر نقش عمده اي ايفا مي كند. توصيف نه فقط قصه را- از رزمي و بزمي- روح و حركت مي بخشد، بلكه شعر غنايي را هم خواه غزل باشد يا قصيده غني مي كند و پرمايه، در صورتي كه شاعر توصيف اغراق آميز را در وصف خويش يا قوم و تبار خويش به كار برد فخر به وجود مي آيد يا مفاخره كه اعراب همان را حماسه مي خوانده اند. همين توصيف اغراق آميز را وقتي شاعر در حق معشوق و احوال عشق و عاشقي استعمال كند، غزل است؛يعني نسيب ؛ و وقتي درباره ي عزيزي از دست رفته به كارش برد رثا نام مي گيرد يا مرثيه، همچنين وقتي آن را در توصيف كسي به كار دارند كه تمجيد و و تملق او مطلوب است، مدح خوانده مي شود يا نعت ومنقبت؛ و اگر درباره ي كسي استعمال كنند كه مقصود تحقير يا تهديد اوست هجو است يا هجا. بدينگونه تمام اغراض شعر را مي توان به وصف برگرداند و از اينجاست كه وصف در همه فنون شعر اهميت دارد و اغراض ديگر بيش و كم تابع و وابسته ي آنند.»(حاكمي،1386: 28). « يكي از مضامين اصلي ادب غنايي توصيف است كه همواره كنار مضمون اصلي شعر غنايي ديده مي شود، به نحوي كه شعر غنايي را مي توان شعر توصيفي هم خواند، چنان كه به شعر حماسي، روايي(نقلي) مي گويند و غمنامه و شادي نامه را دراماتيك يعني نمايشي مي خوانند. در شعر تو صيفي با حرف از زبان يك نفر روبرو هستيم؛ اما در شعر حماسي هم عمل است و هم حرف.»(شميسا،1381: 143). حافظ در غزل زير كه از غزليات مجسم و تك مضموني وي مي باشد، در وصف معشوق اينگونه مي سرايد:
اي همه شكل تو مطبوع و همه جاي تو خوش دلم از عشوه ي شيرين شكر خاي تو خوش
همچو گلبــــرگ طري هست وجود تو لطيف همچو سرو چمــن خلد سرا پاي تو خوش
(همان: 247)
4- سست نهادي جهان و ناپايداري روزگار و دم غنيمت شمردن: يكي ديگر ازموضوع هاي مكرر و هيجان انگيز در شعر حافظ، ناپايداري و بيوفايي جهان و فلك و دوران و دهر است؛ زيرا يكي از دغدغه هاي خاطر رند شيراز، گذر بي رحمانه ي عمر و تجسم چهره ي عبوس مرگ وسست عهدي روزگار است و اين امر يكي از پايه هاي جهان بيني شاعر است. بنابر اين يكي از عناصر مكتب رندي حافظ همان افكار مرگ انديشي و نگراني و دلهره از بيوفايي جهان و اهل آن است. حافظ غالباً از چنگ خونريز گرگ پير جهان به دامن ساقي و مي و معشوق مي گريزد. بيزاري از روزگار ناپايدار، بين جهان بيني قرآني و خيامي مشترك است(فرشيد ورد،1375: 45)
حاصل كـــارگه كون و مكـــان اين همه نيست باده پيش آر كه اسباب جهـان اين همه نيست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست
(ديوان،1374: 133)
بيـــــاكه قصر امــــــل سخت سست بنياد است بيـــــار بــــاده كه بنيـــــاد عمر بر باد است
مجـــو درستــــي عهــــــد از جهان سست نهاد كه ايـــــن عجــــوز عروس هزار داماد است
(همان: 114)
سفله طبــــع است جهــــان بر كرمش تكيه مكن اي جهـــــان ديده ثبـــات قدم از سفله مجوي
(همان: 365)
5- شكوه وشكايت: در اشعار گويندگاني چون خيام و حافظ نيز نوعي بثّ الشكوي كه صبغه اي از اعتراض عليه جريان هاي فكري زمان و بدبيني نسبت به روزگار دارد، و يا مشتمل بر چون و چراهايي فلسفي درباره ي آفرينش و سرنوشت آدمي است، مشاهده مي شود.(رزمجو،1385: 129) درغزليات خواجه ي شيراز نوعي بثّ الشكوي از زمانه و تظاهر دين به دنيا فروشان رياكار، وگهگاه گلايه از كجروي دهر به چشم مي رسد.(همان: 130)مضموني كه به تأسي از حافظ و ديگر شعرا ، در لابه لاي اشعار سبك هندي نظير: صائب تبريزي ، كليم كاشاني، جوياي تبريزي و... مشاهده مي شود. حافظ گويد:
فلك بــــه مــــردم نـــادان دهـــد زمام مراد تــو اهـــل دانش و فضلي همين گناهت بس
(ديوان،1374: 237)
دفتــــر دانش مــــا جملــــه بشوييـــد به مي كـــه فلك ديــــدم در قصـــد دل دانا بود
(همان: 203)
معـــرفت نيست در ايــــن قوم، خدايـــا مددي كه بــــرم گوهـــر خـود را به خريدار دگر
هــــر دم از درد بنـــالم كه فلك هــــر ساعت كنـــــدم قصـــد دل ريش بـــه آزار دگر
(همان: 227)
6- مدح:«مدح از نخستين موضوعاتي است كه شاعران پارسي گو، طبع خود را بدان آزموده اند.بسياري از شاعران ايران از دوره صفاري به بعد مناسبت هايي خاص ، شعر را در خدمت ستايش اميران و پادشاهان قرارداده اند و در ادوار بعد نيز پادشاهان و امرا و ديگر بزرگان براي شاعران احترام و اهميت فراوان قائل بودند و با اعطاي صله هاي فراوان آنها را مجذوب و مفتون خويش مي ساختند.»(رستگار فسايي،1372: 180).« قالب اصلي شعر مدحيه قصيده است اما شاعران قالب هايي چون: غزل، تركيب بند ،ترجيع بند، مثنوي و حتي قطعه را براي بيان مدح مورد استفاده قرار داده اند.(همان: 185). سعدي بر خلاف شعراي مداح قبل از خود در بسياري از قصايد خود شيوه اي متفاوت در پيش گرفته است و با شهامت و دليري فراوان، به ممدوح درس آزادگي و اخلاق و فضيلت داده است.(همان: 191). «از نو آوري هاي حافظ سبك خاص و تازه ي ستايشگري اوست؛ به اين معني كه وي غزل را در خدمت مدح نيز گذاشته است در حالي كه پيش از او اين كار چندان معمول نبود و غزل بيشتر براي عشق و عرفان(در شعر سعدي و مولانا) به كار مي رفت. حافظ با شمّ نبوغ آساي خويش دريافت، قالب خسته كننده و طولاني قصيده را براي مدح چندان مناسب نيست و متوجه شد كه ممدوحان نيز از ستايش هاي طولاني متملقان قصيده پرداز خسته و آزرده شده اند از اين رو او با يكي دو بيت نغز در يك غزل ناب،اميرا و وزيران و دوستان خود را مي ستود وسبب خشنودي آنان مي شد. حافظ غزل را با عباراتي لطيف و رندانه براي ستايش و مدح به كار گرفت، ولي در غزل هاي مدحي او گاهي همان لاف و گزاف هاي قصيده سرايان قديم هم ديده مي شود. حافظ در مديحه هاي خود شگرد تازه و لطيف ديگري را نيز به كار گرفت و آن ستايش ممدوح بود با تعبيرهاي عاشقانه، به طوري كه در شعر وي گاهي ممدوح و معشوق يكي مي شود. براي مثال بسياري از غزل هايش با عشق و رندي آغاز مي گردد ولي ناگهان يك يا دو بيت ستايشي در پايان آن مي آيد كه نشان مي دهد مسأله ي مدح هم در كار است.»(فرشيد ورد،1375: 32).
ساقـــي به نور بـــاده بر افــــروز جام ما&nbs


1