شعرناب

غیرت در دیوان فارسی مولانا فضولی آذربایجانی


غيرت در دیوان فارسی مولانا فضولي آذربایجانی
دکتر رجب توحيديان
استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
r_tohidiyan@yahoo.com//r_tohidiyan@iausalmas.ac.ir
چکیده:
از جمله مفاهيم و اصلاحات والا و عرفان سازي كه جزو اصول اساسي و بنيادين عرفان اسلامي و زير بناي تمامي انديشه ها و تفكرات عرفاني بوده و تجليگاه پرتو حسن معشوق ازلي در آيينه كاينات و بخصوص دل و جان عارف وسالك راه حق وحقيقت مي باشد .مفهوم غيرت و عشق است .غيرتي كه تمامي موجودات افلاكي وفرار زميني با وجود قداستشان پشت پا زده، تنها دل انسان خاكي را كه آيينه تمام نماي اسرار و مظاهر خداوندي است، قرار گاه نزول خود دانسته ، دل او را امانت دار بار امانت يعني عشق و معرفت معشوق ازلي دانسته و او را استاد درس «عَلَّمَ الاسما»گردانيده است.
مقدمه:
مولانا سلطان الشعرا محمد بن سليمان فضولي بغدادي يكي از بزرگترين شاعران و نويسندگان آذربايجاني در قرن دهم هجري بوده كه آثار و دواوين جداگانه اي به سه زبان عربي،فارسي،تركي دارد كه الحق در سه زبان احاطه ،نبوغ و شايستگي خود را نشان داده،حق سخن را به تمام و كمال ادا نموده است .با اينكه اشعار پارسي اش در رديف آثار شعراي طراز اول ايراني و نثرش از جمله شاهكارهاي زبان پارسي است و با اينكه وي در بسياري از كشورهاي جهان چهره كاملا شناخته شده و داراي ارج واعتبار تمام است، متاسفانه در كتب ادبي معاصر ايران نامش به كلي بدست فراموشي سپرده شده ،قلم نيستان بر سر آن كشيده شده است. فضولي يكي از بنيان گذاران شعر آذربايجاني است و شيوه او در غزل سرايي مورد تقليد شعراي بعد از او درآذربايجان ،تركيه وغيره قرار گرفته است.شهرت فضولي در حال حاضر در بسياري از كشورهاي اسلامي به ويژه ممالكي كه عنصر ترك در آنها حضور دارد و در بسياري از كشورهاي اروپايي و آسيايي به قدركافي پراكنده است.در اروپا ،تركيه و غيره منتقدين فضولي را با بزرگاني نظير :هومر،فردوسي،نظامي،دانته،شكسپير و پوشكين مقايسه نموده اند. اولين بار در اروپا «گيپ» خاور شناس معروف،آثار فضولي را با تمجيد و تحسين فراوان مورد بررسي قرار داده، اورا شاعري مبتكر و نوآوري توصيف كرد كه ملهم از خود بوده،از كسي تقليد و پيروي نكرده و نابغه اي دانسته كه راه جديدي را در نظم و نثر گشوده است»(1)
زادگاه فضولي:
استاد فضولي شناس دكتر علي اصغر شعردوست در مورد محل تولد فضولي مي گويد: «درباره زادگاه فضولي نيز نظرات گوناگوني مطرح شده است.خود او در ديبا چه مي نگارد«مولد ومقامم عراق عرب است». در مقدمه ديوان تركي شاعر مي خوانيم :« اميدوارم اصحاب فصاحت و ارباب بلاغت هنگام مشاهده و مطالعه [اشعارم] اين را كه منشا و مولدم عراق عرب است و در عمرم به هيچ مملكتي سفر نكرده ام ، دال بر موجب سقوط اعتبار ندانند.محققاني چون عبدالباقي گلپينارلي،حميد آراسلي وعبدالقادر قاراخان براساس همين شواهد درآثار خود فضولي ، از كربلا به عنوان زادگاه فضولي نام برده اند .البته رياضي مولف تذكره رياض الشعرا هم مولد شاعر را كربلا ذكر كرده است.» (2)
سال ولادت و وفات:
استاد مير هدايت حصاري در زمينه ولادت و وفات فضولي مي نويسد «در تاريخ تولد فضولي اختلاف است ظاهرا در حدودا 900 هجري قمري در كربلا يا حله متولد شده و در مدتي در بغداد و حله گذرانيده ، تحصيلات او نيز در بغداد بوده است .سال وفات او نيز مورد اختلاف است .احتمالا در حدود 963 تا 974 هجري قمري بوده است. »(3)دكتر شعر دوست در اين زمينه چنين مي نگارد : «نخستين تذكرهاي كه تاريخ وفات فضولي را ثبت كرده ،گلشن شعراي عهدي بغدادي است.بنا به نوشته هاي عهدي ،فضولي سال 963 ه.ق.در نتيجه ابتلا به مرض طاعون چشم از جهان فرو بسته است . اكثرا تذكره نويسان در اين قول متفقند .و ماده تاريخ «كُچدي فضولي» قيد شده كه عبارت اخير به حساب ابجد 969(حدود 970)مي شود.كه سال 963 دقيق تر مي نمايد. »(4)
تخلص شاعر:
«مولانا محمد فضولي در مقدمه ديوان فارسي انگيزه انتخاب تخلص خود را شرح داده است .وي بدليل اجتناب از شراكت در تخلص، خود را «فضولي »ناميده است.چه به سبب معني متداول كلمه فضولي، احتمال اينكه كس ديگر نيز آن را به عنوان تخلص اختيار كند، بسيار اندك بود.او مي نويسد: «دانستم كه اين لقب مقبول طبع كسي نخواهد افتاد كه بيم شركت او به من تشويشي نتواند داد و الحق ابواب آزار شركت را بدين لقب بر خود بستم و از دغدغه انتقال و اختلال رستم» منظور شاعر از دغدغه انتقال و اختلال ،ثبت اشعار او به نام شاعري ديگر ويا بالعكس بوده است.فضولي بنا به دلايلي چند اين تخلص را موافق هواي خود و مطابق دعوايش مي داند .اولا با انتخاب اين تخلص به آرزوي خود كه مي خواسته يگانه دهر باشد ، رسيده است ،چون هيچ كس چنين تخلصي انتخاب نمي كرد ! ثانياشاعر آرزو داشته است جامع علوم و فنون عصر باشد و تخلص وي متضمن چنين مضموني است , زیرا فضول [ بر خلاف کاربردش در فارسی] جمع فضل باشد و ثالثأ شرکت و دخالت خود در مباحث و مناقشات علما و فقها و حکما را خلاف ادب می داند و این مفهوم در كلمه فضولي مستتر است و البته ناگفته پيداست كه اين استدلال از طنز انتقادي خاص فضولي مايه مي گيرد. »(5)
فضولي و غزل فارسي:
غزليات تركي و فارسي فضولي ، بويژه غزليات فارسي اش بهترين قالب شعري جهت ابراز عشق وغيرت خالصانه وعارفانه به درگاه معشوق ازلي مي باشد.فضولي در مقدمه ديوان فارسي كه به قلم خودش به رشته تحرير در آورده است،انگيزه پرداختن به سرايش غزل به زبان فارسي را – كه به غير از احساس عشق و غيرت چيز ديگري نبوده است-با بياني شيرين و لحنيآهنگين و وزين كه برخاسته از دل سوزان و جان آتشين اوست بيان كرده ، مي گويد : «غير از غزلهاي فارسي كه صورت تتميم آن در پرده تاخير مانده بود و شروع در آن بواسطه موانعي كه قبل از اين مذكور شد مشكل مي نمود ، تا اينكه روزي گذارم به مكتبي افتاد ، پري چهره اي ديدم فارسي نژاد ،سهي سروي كه حيرت نظاره رفتارش الف را از حركت انداخته بود و شوق مطالعه مصحف رخسارش ديده نابينايي صاد را عين بصر ساخته بود .چون توجه من ديد از گفته هاي من چند بيتي طلبيد.من نيز چند بيتي از عربي و تركي به او ادا نمودم و لطايف چند نيز از قصيده و معما برو فزودم.گفت كه اينها زبان من نيست و بكار من نمي آيد ، مرا غزل هاي جگر سوز عاشقانه فارسي مي يابد . بي تكلف از اين سخن مرا خجالتي دست داد و آتشي در دل افتاد كه خرمن انديشه مرا همه سوخت و در شبستان خيالم شمع شوق غزل فارسي بر افروخت .شبي چند خود را در آتش تفكر گداختم و در غزليات فارسي ديواني مرتب ساختم كه هم مدققان كامل را مضمونهاي مبهمش دل فريب است و هم ظريفان ساده دل را از مائده مذاقش نصيب »(6)
استاد مير هدايت حصاري درباره اشعار فضولي و بخصوص غزلياتش مي گويد: «فضولي از انواع شعر به غزل رغبت تمام داشته هر چند كه مثنويات نيكو نيز بسيار دارد. به نظر فضولي غزل[ غزل فارسي] گل بوستان هنر است و صيد غزال غزل كار آساني نيست.غزل است كه قدرت شاعر را نمايان مي سازد و شهرت ناظم را افزون مي گرداند.غزل زينت هر محفل است وصنعت خردمندان.ولي غزلي كه شهره دوران باشد و در نوشتن و خواندن آسان. »(7)
«فضولي عارفي است سترگ كه غزل فارسي را به عنوان محملي براي بيان اندرونه دل دردمندش برگزيده است.دل مشتاق وي،هر چند اسير عالم خاك است.همواره روبه افلاك دارد. » (8)
« فضولي با آنكه شاعري نازك انديش و رنگين خيال است و غزل هايش [ غزليات فارسي] از جزالت و سلامت ويژه اي برخوردار است،اما زبان غزل دشوار و مغلق نيست،بلكه عاري از هر گونه تكلف وتعقيد است .غزلهاي شيوا و روان او ياد آور زبان سهل و ممتنع شيخ اجل سعدي شيرازي است. اين ويژگي با آنچه ارسطو در رساله فن شعر به عنوان اوصاف گفتار شاعرانه آورده است ،مطابقت تام دارد : «كمال گفتار شاعرانه در اين است كه به روشني موصوف باشد بي آنكه مبتذل و ركيك باشد، و گفتار وقتي كاملا به روشني موصوف تواند باشد كه از الفاظ معمولي تاليف يافته باشد. »(9)
استاد شعر دوست در زمينه شعر فضولي و غزليات فارسي اش حق مطلب را با استادي هر چه تمام تر ادا كرده و مي گويد: « در غزلهاي فضولي هم نوعي مضمون پردازي نازك خيالانه كه با ظهور سبك هندي گسترش و كمال يافت [ كه اين خصيصه شعري بيشتر در ابياتي جلوه گر است كه شاعر با استفاده از عنصر تشبيه تمثيل واسلوب المعادله و تلميح به خلق مضا مين بكر شعري پرداخته است ]وهم ويژگي هاي سبك شناختي تغزل مكتب عراقي [كه در غزليات فارسي فضولي گرايش به اين مكتب بيشتر است]نمود يافته است و بدينسان شاعر كلامي جزيل وسليس را فرا چنگ دارد. (10)
فضولي پايه گذار سبك هندي يا آذربايجاني:
در اينكه چه كسي واضع سبك هندي بوده ،گفتگو ها رفته است .جمعي آن را به سده هاي پيشين تر مربوط كرده اند كه اگر بر ديرينگي ناصواب و غير واقع اين سبك مشتاق باشيم ،البته دامنه حكايت را مي توان تا آدم ابو البشر كشانيد كه فرمود :تغيرت البلاد و من عليها. لكن اين تسلسل رابايد در جايي كه نخستين بار نظام منطقي سبك مذكور مجتمعا ديده مي شود،متوقف كرد.اين شاخصه ها در شعر شاعران عراق،خراسان و ترکستان دیده نمی شود. ولی نخستین پیشینه های این سبک[هندی]در آثار شاعران منطقه آذربایجان در لابه لای اشعار مجیرالدین بیلقانی، فلکی شروانی ،همام تبریزی، خاقانی و... فراوان به چشم می خورد. ولی انتضاج مدون این اسلوب نازک اندیشانه و این طرز نو نخستین بار در آثار«مولانا محمد فضولی بغدادی» یافت می شود و به گواهی تذکره ها و تاریخ نسبتا درخشان و شفاف ادبیات در آثار هیچ شاعر دیگری که از حیث زمان مقدم بر فضولی باشد چنین سبک و طرزی پیدا نشده است. ترکان پارسی گو در طول تاریخ ادبیات سرزمین ما همیشه پیش آهنگ تطورات و تحولات خیره کننده بوده اند. در برجسته ترین دگرگونی های سیاق ادواری ادبیات حکماً نام شاعر ترک زبان و معمولا آذربایجانی پیداست. هر کسی شاعری را واضع اصل سبک هندی می پندارد. از مجموعه این اقوام قدیمی ترین شاعری که واضع بودنش ادعا شده است وحشی بافقی است.اولا که وحشی بافقی بر فضولی مقدم نبوده و او به تاریخ« وحشی مسکین» یا « بلبل گلزار معنی بسته لب» در «991» در گذشته است ثانیا عامه اشعار وحشی با خاصیت های سبک مذکور مطابقت ندارد. بنابراین قدیم ترین و نخستین شکل این گونه شعری همانا آفریده فضولی است که با تمام شرایطی که بعدها تطبیق و تعریف شده پدید آمده است. تلفیق عبارت، تنسیق کلام، احاطه به الفاظ و معانی، مراعات فصاحت الفاظ، نازک اندیشی، پرواز خيال، ايجاز و ارسال المثل را مي توان از خاصيت هاي اين سبك فضولي خواند. نخستین کسی که فضولی را صرف شعری خویش در این شیوه قرار داد و با زبان دل این هم زبان عشقبازی کرد و فوت و فن آموخت میرزا محمدعلی صائب تبریزی است. «برگرفته از اینترنت, سال 2007»
غیرت در لغت:
غیرت از ریشه « غیر» است. غیرت و غیر و غار و غیار، هر چهار مصدر و به معنی رشک است به ویژه رشک مرد بر زن و بالعکس. صفت آن غیران وغیور است. و غیور در زن و مرد به یکسان به کار می رود. (11)
غیرت در اصطلاح عرفی:
استاد فروزانفر در زمینه غیرت عرفی و عامیانه گوید:« غیرت مکروه داشتن شرکت غیر است در حق خود و عرفاً استعمال می شود در حمایت زن و فرزند و آنچه ناموس می گویند از تجاوز دیگران وهیجان نفس از ادارک یا فرض تعدی کسان دیگر بدانچه انسان حمایت آنرا بر خود لازم می پندارد و مورد آن، به نحو اغلب و اکثر انتفاع شهوانی است و منشا آن حس مالکیت و انحصار طلبی شدیدی است که در انسان پدید می آید به صورتی که از اموال تجاوز می کند و همجنس را شامل می شود و گاه شکلی جنون آمیز به خود می گیرد چنانچه صاحب آن، از نگاه غیر بدانچه موضع غیرت است بر خود می پیچد و آنرا تجاوزی به حق خود می انگارد و متجاوز را دشمن می پندارد و به قتل او کمر می بندد چنانچه عبدالسلام حمصی معروف به« دیک الجن» از شعرای عرب به تصور میل معشوق خود به دیگری او را بدست خود سر برید و سپس از خیال وعمل باطل و زشت خود پشیمان شد و رثای او گفتن آغاز کرد و شعرها سرود... که این صفت به صورت افراط از خصایص امم نیمه متمدن و خام و نا تمام است و با پیشرفت تمدن کاهش می پذیرد که صوفیان اباحتی این صفت را اثر بقای نفسانیت و خود پرستی افراطی شمرده و آنرا نکوهش کرده اند.» (12)
غیرت در اصطلاح عرفانی و اقسام آن:
استاد فروزانفر در ادامه مبحث غیرت می گوید:« اما غیرت به معنی حفظ حریم حق و حدود احکام الهی و حقوق و سنن ملی از صفات گزیده مردان خدا و آزاده مردان جهان است و با غیرتی که عامه خلق و مخلوقان هوی و خشم و انتقام جویان خام [غیرت عرفی] بدان می نازد تفاوت روشن و عظیم دارد. آن برای خدا وحقیقت و نشانه از خود گذشتگی است و این دیگر[عرفی و عامه] به جهت رضای نفس و علامت غلبه خشم و خود پرستی است. اطلاق غیرت در مورد حق تعالی[غیرت عشق]بدان جهت است که به اعتقاد صوفیان او عاشق و معشوق با لذات است و بحکم (یًحبّهُم وٌیُحِبُّونهُ. المائده. آیه 54) او نخست صلای محبت در انداخت و شور عشق برانگیخت و بجمال بی نهایت خویش عشق ورزیدن آغاز کرد و جهان را مظهر جمال لم یزلی ساخت و تخم عاشقی ومعشوق پرستی در مزرعه دلها افکند و آدم را سبق محبت آموخت و می دانیم که غیرت و عشق همزادان و مصاحبان دیرینه اند.» (13) با استناد به گفتار مرحوم استاد فروزانفر و دیگر کتب عرفانی ونیز به حکم حدیث معروف قدسی:«کُنتُ کَنّزَآٌ مخَفِیَّآً فَاَحبَبتُ اَن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَفَ:» (14)خداوند تعالی منشا و مبدا عشق و حب ذاتی و عاشقی و معشوق نخستین و به استناد به کلام گهر بار نبوی «اِنَّ اللّهَ غَیُورً لا یُحِبُّ اَن یَکُونَ فِی قَلبِ العَبدِ اَحَدً اِلا اللّهُ. » (15) منشا و مبدا غیرت و غیوری است. « از جمله لوازم محبت حال ،غیرت است. هیچ محب نبود الا که غیور باشد. و مراد از غیرت حمیت محب است بر طلب قطع محبوب از غیر یا تعلق غیر از محبوب یا نسبت مشارکتش با او یا سبب اطلاعاتش بر او. و آن بر سه گونه است :غیرت محب و غیرت محبوب و غیرت محبت.» (16)
غیرت(کراهیت)مشارکتست با غیر و چون خدای را عزو علا به غیرت وصف کنی معنی آن بود که مشارکت غیر با او رضا ندهد در آنچه حق اوست از اطاعت بنده.» (17)یعنی « سنّت حقّ سبحانَهُ وَ تَعالی با اولیاءخویش آنست که چون ایشان بغیر او مشغول شوند یا دل به غير او مشغول دارند آن بر ایشان دارد[از]غیرت بر دلهای ایشان تا وی را با اخلاص عبادت کنند[فارغ از آنچه بدان میل گرفته باشند] چنانچه آدم علیه السلام چون دل بر آن نهاد که جاوید در بهشت خواهد بود از آنجاش بیرون کردند و چنانکه ابراهیم علیه السلام[ازاسماعیل]عجب بمانده بود، فرمودند ویرا قربان کن...» (18)
انسان و خدا هر دو عاشق و معشوقند و سلسله محبت [به استناد آیه شریفه یًحبّهُم وٌیُحِبُّونهُ و تجلی عشق در آیینه کائنات و وجود انسان ]پیوند دهنده آنهاست محبتی که دست مایه آن غیرت است. حال که او غیور است آدمی نیز غیور است و عشق که منشا انگیزش آدمی و رهگذر ارتباط انسان و خداست به رنگ و بوی غیرت آراسته شده است.» (19)
« غیرت تعصب و جانبداری ،حمیت و در عاشق[غیرت محب]آن صفت وحالتی است که نمی تواند معشوق را با غیر ببیند ومی خواهد معشوق فقط از آن او باشد.» (20)
«غیرت، رشک ،رنجیدن عاشق از توجه معشوق به دیگری ،اما در کلام صوفیان رنجیدن یا خشم مرد راه حق از توجه نفس خود به دنیا و دور شدن توجه او از پروردگار است و پروردگار هم از توجه نفس بنده به دنیا(و به هرچه جز پروردگار است)به رشک می آید و صوفیان آن را غیرت حق یا [غیرت محبوب بر محب]گفته اند.» (21)
«غیرت: کراهت از شرکت غیر در حق خویش، عدم تحمل وجود انباز و رقیب که محبوب به وی توجه کند ناشکیبایی بر توجه محبوب به غیر. از اینجاست که گفته اند: غیرت نفی غیریت می کند»(22)
در فرهنگ لغات و تعبیرات عرفانی و فرهنگ علوم عقلی و فرهنگ معارف اسلامی غیرت عبارت از کراهت مشارکت غیر است در آنچه برای نفس در آن خط است از مال و جاه و غیرت به این معنی مذموم است زیرا منشا آن حسد است اما غیرت که برای حق باشد به اینکه راضی نشود که دل او به غیر مایل گردد و به آنچه حق راضی است ممدوح و مطلوب است .اما غیرتی که از قبل حق باشد ارجاع عبد است به سوی آنچه راضی است از جهت صیانت بنده.» (23)
غیرت در اشعار فضولی:
تفکر و نگرش عرفانی غیرت که سرانجام به نقطه کمال عرفان یعنی« وحدت شهود».« عدم پنداشتن هر چه جز حق» از سوی عارفان عاشق و قانعان به شمع قلب در کنج وحدت و یکرنگی می انجامد، در اقسام سه گانه(غیرت محب غیرت محبوب و غیرت عشق)در تمامی آثار منظوم عرفانی از گذشته تا حال چه در نظم و چه در نثر حضور داشته ، در دیوان شاعر عارف و عاشق دل سوخته در آتش عشق و غیرت یعنی مولانا محمد فضولی بیشتر از گذشته خودنمایی کرده که اطلاق نام« غیرت نامه» بر دیوان فارسی این شاعر به خصوص غزلیاتش از هر لحاظ بجا و شایسته می نماید. فضولی پایه گذار سبک هندی و آذربایجانی و به عنوان عاشق عارف در دیوان خود که در تجلیگاه اندیشه و نگرش غیرت می باشد ،همانند حافظ در دو صورت :عارفانه-عاشقانه ،و بیشتر عاشقانه از نوع زمینی مفهوم غیرت را مطرح ساخته است .دکتر نعمت الله تقوی بهبهانی در این مورد می گوید :« بعضی از شعرای صوفی در شعر خود بویژه غزل،به ذوق آزمایی درباره نظر بازی و شاهد بازی و توصیف قد واندام معشوق –و نه معشوقه –به ویژه اعضای بد او از قبیل :زلف،چشم،ابرو خط و خال لب و دهان پرداخته اند .بعضی از پژوهشگران این معشوق ها را جسمانی ندانسته اند که تجلی گاه حق باشند،بلکه بر این باورند که این شاعران در عالم خیال برای معشوق ازلی خود اوصاف معشوق های زمینی را تجسم کرده و به ذوق آزمایی پرداخته اند .در حقیقت :« تصاویری که شعرای عارف و عارفان شاعر ما در باره شاهد و معشوق یا دوست و ادراک عشاق او رسم کرده اند ،همه مربوط به مساله دیدار با حق است.» (24) که گفتارفوق بیشتر در مورد فضولی صدق می کند که معشوق ازلی را با اوصاف و خصایص معشوق زمینی تجسم کرده است .
مرتضوی در این باره می نویسند:«رویت بی حجاب جمال الهی از طاقت بشر بیرون است .پس عشق مجازی یا جمال پرستی زمینی تمرین و تجربه ای است به منظور آمادگی تدریجی برای افزایش تحمل در برابر شعشعه جمال خدا .» (25)فضولی جهت بیان این نگرش عرفانی یعنی غیرت ،در استفاده از عناصر محسوس و عینی پیرامون خود ،ید بیضا نموده که همین خصیصه سبکی است که بعدها به وسیله شعرای دیگر سبک اصفهاني(هندي) از جمله صائب تبریزی ،جهت خلق مضامین بکر شعری و معني بيگانه مورد تقلید قرار گرفته است .فضولی برای ابراز تفکر عرفانی غیرت و عشق به معبود و معشوق ازلی – که معشوق فضولی مظهر و سایه ای از آن معشوق است –از عناصر محسوسی نظیر :سایه،چراغ،آیینه،شمع،چشم(بینایی)،لب خود ،بلبل و غیره که قبل از او سابقه چندانی در ادب عرفاني -ايراني ندارد استفاده کرده و حق مطلب را به عنوان شاعری عاشق و غیرتمند با استادی هر چه تمام تر ادا نموده است :
سایه:
سایه از جمله واژه هایی است که در جهان بینی عرفانی فضولی و در بیان اندیشه عرفانی غیرت نقش بسزایی ایفا کرده است .فضولی به سایه معشوق که همراه او سیر می کند رشک می ورزد و اگر سایه چشمی برای دیدن معشوق او داشته باشد ،موجب مرگ فضولی است .و بواسطه غیرت و رشکی که دارد ،می خواهد از صبح تا شب با دود دل خود مانع از همراهی سایه با معشوق در سیر چمن باشد . و دلیل دیگر رشک فضولی بر سایه معشوق آن است که با جان دادن به سبزه ،آن را عاشق روی معشوق می گرداند که فضولی به عنوان یک عاشق و محبّ غیور تاب تحمل چنین لحظهای را ندارد :
ز سیر سایه همراه تو ای مه رشکها بردم بردم
برای دیدنت گر چشم هم می داشت می مردم (غ312ب1)
زنم هر روز چتری در چمن از دود دل تا شب
زغیرت تا نباشد سایه در سیر چمن با او (غ363ب7)
به سبزه می دهد جان عاشق روی تو می سازد
نمی خواهم که سایه با تو در سیر چمن باشد (غ187ب5)
فضولی نه تنها به سایه عشق معشوق بلکه به سایه خود نیز حسادت می کند و غیرتش اجازه دیدن معشوق را به او (سایه)نمی دهد. سایه خود را عاشق مدعی و دروغین به حساب آورده و اشک وآه را که لوازم عشق واقعی است در او نمی بیند و با بیان ارایه ادبی حسن تعلیل ،او را عاشقی می داند که به تنهایی قادر به دشت پیمانی جهت رسیدن به سر منزل عشق نیست .و سایه را به علت عدم تحمل تیغ آفتاب (معشوق)از خود جدا می خواهد:
تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام
از حسد خود را میان این و آن کردم حجاب (غ55ب3)
مرا ای سایه در دشت جنون عمریست همراهی
ز اطورت نیم راضی نداری اشک و آهی (غ385 ب 1)
نمی آید ز تو ای سایه چون من دشت پیمایی
رفیقی با تو می بايد نداری تاب تنهایی (غ400ب1)
بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا
می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب (غ55ب2)
چراغ:
چراغ از عناصر محسوس دیگری است که به مانند اغیار با محرم بودن در بزم وصال معشوق فضولی ،غیرت و رشک او را بر انگیخته ،آتش در رشته جان او زده است :
رشته جان سوزدم هر شب ز غیرت از چه رو
من چنین محروم و در بزم تو ره دارد چراغ (غ230ب2)
گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ
آتشی از رشک زد در رشته جانم چراغ (غ231ب1)
آیینه:
فضولی با آرایه ادبی حسن تعلیل،آیینه را در رسم عشق بازی همپای خود نمی داند و بواسطه غیرتی که (غیرت محبّ بر محبوب) نسبت به معشوق دارد تاب دیدن آیینه را که رقیب عشقی اوست ندارد و آن را لایق ادراک ذوق دیدار معشوق نمی داند:
آیینه نیست چون من در رسم عشق بازی
گر دور شد ز یاری او را ز دل بدر کرد (غ168ب2)
آیینه را ز غیرت دیدن نمی توانم
خود را چو بر خدنگ مژگان او سپر کرد (غ168ب6)
ذوق ديدار تو آیینه چه ادراک کند
روی چون مه منما جز به دل روشن من (غ345ب4)
شمع:
در ادبیّات و بخصوص در اشعار عارفانه- عاشقانه ،شمع گاهی مظهر غیریّت است که فاش کننده اسرار عشق میان عاشق و معشوق و خلوتیان روحانی بوده و بدان علت است که محرم بزم عشق دانسته نمی شود :
سعدی گوید :
شمع را باید ازین خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مايی (کلیات ،ص732)
حافظ گوید :
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سرّدلش در زبان گرفت (غ87ب2)
فضولی شمع را عاشق مدّعی و خود را عاشق غیرتمند در آتش غم معشوق می داند و با وجود سربازی در راه معشوق؛ از این که مانند شمع،محرم بزم وصال نیست به معشوق گله مند است. خود را با داشتن سرشک و فغان که علائم و نشانه های عشق واقعی است برتر از شمع می داند:
غمت در سینه دارم شمع را کی سوز من باشد
ندارد جسم او جانی چه باک از سوختن او را (غ14ب3)
من به سر بازي ز شمع مجلست کم نیستم
چیست جرم من که در بزم تو محرم نیستم (غ 297ب1)
بر من ای شمع مزن خنده که سرمایه عشق
گر سر شکست و فغان من ز تو افزون دارم (غ309ب2)
چشم (بینایی):
فضولی علت نگاه نگردن بر عارض معشوق را نه از صبر, بلکه به رشک و حسدی که بر چشم خود از دیدن معشوش دارد می داند:
گر نیندازم نظر بر عارضت از صبر نیست
رشک می آید بدیدارت ز بینایی مرا (غ28ب3)
لب ساغر و لب خود :
فضولی عاشق واقعی و راستین است که لب و کناره ساغر شراب را به مانند رقیب عشقی خود می داند و نیز لب خود را به مانند غیر و ناآشنایی در نظر گرفته و نمی خواهد که لبش از اذکاری که او در توصیف معشوق بر زبان می آورد با خبر شود و بدان علت است که خاموشی اختیار می کند:
فکندی عکس در می گشت رشکم ز آنکه می ترسم
نهی لب بر لب ساغر رسانی بر لبت (غ34ب6)
لب از ذکر دهان دوست بستم احتیاطم بین
کزین راز نهان واقف نمی خواهم شود لب هم(غ288ب4)
جان و وجود :
فضولی شدت غیرت و حسادت خود را در عشق معشوق ازلی به درجه ای می رساند و آن چنان در این راه افراط می ورزد که حتی جان و دل بی ثبات خود را نیز محرم غم عشق ندانسته از طعنه و سرزنش اغیار بواسطه غیرت و رشک، وجود خود را نیز نمی خواهد، وجودی که دشمن اوست:
با خود ای جان در غمش همدم نمی خواهم ترا
بی ثباتی محرم این غم نمی خواهم ترا (غ12ب1)
جان من از طعنه اغیارخود را می کشم
غیرتی دارم که با خود هم نمی خواهم ترا (غ12ب2)
گر به تیغ رشک ریزم خون خود نبود عجب
هر که او را دوست می دارد من او را دشمنم(غ251ب3)
بلبل :
فضولی با استفاده از عنصر محسوس بلبل که نماد عاشق بی ثبات و چندگانه پرست است استفاده کرده و عقیده عرفانی " وحدت وجود" و مرتبه بالاتر آن یعنی " وحدت شهود" را که نهایت تمامی حالات و مقالات عرفانی, از جمله غیرت است بیان می دارد:
نیستم بلبل که هر ساعت نهم دل بر گلی
زین همه گل چهره مقصود من محزون یکیست(غ67ب6)
دل :
فضولی بواسطه غیرت نه تنها جان, بلکه بلکه دل خود را نیز كه عکس معشوق ازلی در آن جلوه گر است، روشن نمی خواهد و آرزو می کند که در هنگام وصال با معشوق دلش زنده نباشد و رقیب او نشود:
چو باید عکس او ز آیینه دل می برم رشکی
از آنست این که این آیینه را روشن نمی خواهم(غ283ب4)
دلم بردی گرت لطفیست با من زنده مگذارش
چو میدانی که در وصل تو او را من نمی خواهم (غ283ب5)
فضولی با اشاره به داستان حضرت یوسف و یعقوب بواسطه رشک و غیرت خود مانند حضرت یعقوب یوسف (معشوق) خود را از اغیار (پیراهن) جستجو نمی کند:
نیم یعقوب کز اغیار پرسم یوسف خود را
ز غیرت بلکه بویش هم ز پیراهن نمی خواهم (غ283ب3)
فضولی برای اظهار عشق و غیرت خالصانه خود(غیرت محبّ بر محبوب) به معشوق همه نوع ریاضت و رنجی را بر دوش خود می کشد. می خواهد با ناله های شبانه و روزانه خود ،با بیدار کردن مردم و مشغول ساختن خلق ،آنان را از دیدن معشوق خود غافل سازد :
نمی خواهم که بیند هیچ کس در خواب آن مه را
همه شب چون ننالم خلق را بیدار می خواهم (غ275ب4)
خوش آنکه چون آیی برون با ناله های زار خود
مشغول سازم خلق را و ز دیدنت غافل کنم (غ305ب4)
شاعر عاشق به علت غیرتی که نسبت به معشوق و یار خود دارد ،نمی خواهد که کسی احوال درد عشق و ناکامی از وصال او را به معشوق باز گوید ،چون سخن گفتن اغیار با معشوق موجب مرگ اوست:
نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او (غ363ب1)
فضولی جهت ابراز غیرت خود بر معشوق ،از سر خواهش و التماس،از خورشید طلب استمداد می کند و از او می خواهد که سایه سرو روان او (معشوق)را به هر خاکی –که موجب رشک اوست –نیفکند :
ز غیرت سوخت ای خورشید جانم رحم کن بر من
به هر خاکی میفکن سایه سرو روانم را (غ21ب4)
والاترین و عرفانی ترین غیرتی که در ادب عرفانی و شعر حافظ و علی الخصوص در دیوان مولانا فضولی و غزلیات وی خود نمایی می کند ،غیرت عشق (محبت)است غیرتی که خانه دل اشرف مخلوقات یعنی انسان را تنها مسکن مآلوف و قرار گاه نزول عشق و محبت خود می داند و عقل آشفته را که از عالم عشق بی خبر است ،محرم راز عشق خود نمی داند :
عقل را کرد برون عشق تو از خانه دل
کاین سراسیمه به همرازی من محرم نیست (غ81ب4)
فضولی ، به عنوان عاشق جمال پرست و غیرتمند در عشق معشوق ، با بیان آرایه ادبی حسن تعلیل، عقیده دارد که سرو هیچ نسبتی با نخل قامت معشوش ندارد چون میوه نخل قامت معشوق سیب ذقن(چانه) است:
سرو را نسبت به نخل قامت خوبان مکن
نخل قامت میوه سیب ذقن می آورد (غ164ب6)
رقیب در دیوان فضولی:
رقیب از جمله واژه های منفی است که از سراغاز ادبيات عارفانه- عاشقانه، در شعر؛ بخصوص غزل فارسی دیده می شود و عارفان عاشق او را به عنوان مانع و حجابی در سر راه خود جهت رسیدن به وصال معشوق می دانند.« رقیب: مراقب و نگهبان معشوق که مزاحم عاشق و مانع وصول او به معشوق بوده است. و نیز به معنی عاشقی که معشوقش عاشق یا عاشقان دیگر داشته باشد.به عبارت دیگر چون دو تن عاشق کسی باشند. هر یک را نسبت به دیگری«رقیب»گویند. گویا این معنی از آنجا پیدا شده باشد که نگهبانان و مراقبان بزرگ زادگان و شاهزادگان زیبا روی در اثر همراهی و انس به آنان علاقه مند و دلبسته می شده اند و کم کم به صورت حریف و همتایی برای عشاق در می آمده اند.»(26)باید توجه داشت که در شعر حافظ و ادبیات قدیم قبل از او، رقیب به معنای امروزی یعنی رقیب عشقی نیست بلکه به معنای نگهبان و محافظ و ... است. طبیعی است که رقیب به معنای محافظ و محرم محسود شاعر عاشق واقع می شود و کم کم با رقیب عشقی یکسان گرفته می شود.ولی تحول معنای رقیب از محافظ و دربان به سوی رقیب عشقی، در هر حال در دیوان حافظ چندان محسوس نیست.»(27) در غزلیات مولانا فضولی واژه رقیب در بیان و شکل گیری اندیشه عرفانی غیرت و عشق نقش بسزایی دارد. و تنها واژه دیوان مولاناست که از بسآمد بالایی نسبت به واژه های دیگر برخوردار است. فضولی با وجود اینکه در لا به لای غزلیات خود از دست رقیب، شکوه و شکایت سر داده، غزلی نیز با ردیف «رقیب» دارد. در غزلیات مولانا فضولی، همانند حافظ، رقیب هم در معنای نگهبان و مراقب معشوق بکار رفته است و هم در معنای رقیب عشقی. اما ابیاتی که در غزلیات فضولی منظور از رقیب، رقیب عشقی است، بسآمدشان از دیوان خواجه حافظ، بیشتر است.
ابیاتی از دیوان فضولی که منظور از رقیب، نگهبان و محافظ معشوق است:
گر روم سوی تو بیداد تو و طعن رقیب
ور بسازم به غم هجر تو غم می کُشدم (غ295 ب5)
گه ز درد تو کنم ناله گه از طعن رقیب
وه که اندوه درون و غم بیرون دارم (غ309 ب6)
گر بند بند ما کند از هم جدا رقیب
قطع نظر ز روی تو قطعاً نمی کنیم (غ327 ب3)
ما را چه باک در ره عشق تو از رقیب
تدبیر او به آه سحر کرده ایم ما (غ18 ب2)
می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن
گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا (غ23 ب2)
ابیاتی که منظور از رقیب، رقیب عشقی است و موجب رشک شاعر عاشق است:
گر برد ذوق وصالت از دل من دور نیست
این که رشکی از رقیبان تو گاهی می برم (غ300 ب5)
رقیبان را نمی خواهم که بینم چون کنم یارب
رقیبان همدم یارند و من بی یار چون باشم (غ318 ب7)
تو تیر افکنده ای ای چرخ مهر خود به ماه من
رقیبم گشته ای مشکل که گردی نیک خواه من (غ342 ب1)
بسیاری رقیبان از بی مثالی توست
کم نیست این که باشد شهری و مه لقایی (غ383 ب2)
غزال من ز تو بی وجه بود میل رقیبان
تو آهویی عجب است این که از سگان نرمیدی (غ394 ب4)
چه می دهی ز سر التفات دل به رقیب
سگیست جانب او سنگ اجتناب انداز (غ209 ب5)
فضولی با وجود اینکه از رقیبان - چه رقیب در معنای محافظ و نگهبان ، و چه در معنای حریف عشقی- دل خوشی نداشته و آنان را دشمن خود می داند ، ولی از مرگ آنان نيز ذوقی احساس نمی کند ، چون می ترسد که رقیب بمیرد و باز خاک ره گردد و دامان معشوق او را بگیرد:
ندارم ذوقی از مرگ رقیبان ز آنکه می ترسم
بمیرد خاک ره گردد بگیـــــرد باز دامانش (غ220 ب2)
فضولی، حافظ گونه به این نتیجه می رسد که تنها حجاب و مانعی که میان او و وصال معشوق است، هستی و وجود اوست و شکوه و شکایت از دیگران بیهوده است:
حجاب هستی من مانع است وصل ترا
شکایت از که کنم در میان رقیب منم (غ261 ب4)
يار و اغيار در ديوان فضولي:
واژه غیر و اغیار همانند رقيب ،در معنی و مفهوم منفی -که البته در شعر فضولی بیشتر رقیب عشقی مطرح می شود- در شکل گیری عقیده عرفانی غیرت در شعر فضولی و بخصوص غزلیات عاشقانه- عارفانه او سهم و نقش بسزا و عمده ای ایفا می کند. مولانا محمد فضولی خداوندگار اندیشه عرفانی غیرت و عشق، در غیرت نسبت به معشوق آن دچار مزاحمت اغیار و نامحرمان کوی معشوق می شود، که دیگر آرزوی همنشینی با یار را نمی خواهد:
تا به کی زحمت اغیار کشم می خواهم
بعد از آن آرزوی صحبت یاری نکنم (غ317 ب2)
فضولی همچنانکه از مرگ رقیبان کوی دوست، اظهار ترس می کند، از مرگ اغیار و نامحرمان در دوست نیز، به علت اینکه با خاک شدنشان، باز موجب آزار و اذیت چشم او از دیدار معشوق می شوند،می ترسد:
نمی خواهم که میرد در رهت اغیار می ترسم
شود خاک و درآید باز چشمم غبار او (غ364 ب2)
شاعر عارف به واسطه غیرت و عشقی که نسبت به معشوق کمان ابروی خود- معشوقی که مظهر و سایه ای از معشوق ازلی است-دارد، نمی خواهد که معشوق او، دیگری را مورد هدف ناوک مژگان خود قرار دهد:
منم نشانه تیر تو ای کمان ابرو
نظر به غیر مینداز تا خطا نکنی (غ408 ب2)
شاعر غیور، به غیر از غیرت و عشق نسبت به معشوق ازلی و وصال او را جستن، از هر چیزی ادعای نادانی و بی اطلاعی می کند:
هر چه غیر از عشق یار و لذت دیدار اوست
زاهدا بالله مجو از ما نمی دانیم ما (غ46 ب5)
در راه غیرت به معشوق (غیرت محبوب) حتی چشم و دل و جان خود را نیز به مانند غيري در نظر گرفته مي گيرد:
شدم در تنگنای دهر بیزار از دل و از جان
جدا از یار در یک خانه با اغیار چون باشم (غ316 ب3)
به چشم و دل گشودم راز عشق او شدم رسوا
کسی آن به که راز یار با اغیار نگشاید (غ127 ب3)
شاعر در عرفان و غیرت عارفانه به آن چنان مقام و مرتبه اي می رسد که می خواهد کینه اغیار را به دلیل این که تنها دل بی کینه ذوق معشوقان ماه رو را احساس می کند، از لوح دل خود بزداید:
فضولی پاک کن از کینه اغیار لوح دل
که ذوق از مهر مه رویان دل بی کینه می بیند(غ149 ب7)
با استفاده از تمثیل شمع و خانه، در بیان واندیشه غیرت [غیرت محبوب بر محب] دل خود را خانه، و مهر و عشق معشوق را شمع دانسته، می گوید:
بدل مهر تو کردم نقش و چشم از غیر بربستم
در آوردم درون شمعی را و در بستم (غ267 ب)
از شدت غیرت به معشوق، خاک راه را سرمه ای بر چشم خود تشخیص می دهد، ولی سرمه ای که باید نهان از چشم نامحرمان و اغیار باشد:
بدیده،سرمه ای ز خاک راه یار می خواهم
ولی آن را نهان از دیده اغیار می خواهم (غ215 ب1)
شاعر سرانجام در بیان اندیشه عرفانی غیرت به معشوق، که جهان بینی عرفانی او را تشکیل می دهد، به این نتیجه دست می یابد که عاشق غیور از تحمل جفای طعنه اغیار ناگزیر است؛ همچنانکه برای رسیدن به گل باید محنت و رنج خار را متحمل شد:
طعنه اغیار بهر یار می باید کشید
یار باید، طعنه اغیار می باید کشید (غ172 ب1)
هیچ یاری بی جفای طعنه اغیار نیست
بهر یک گل محنت صد خار می باید کشید (غ172 ب4)
نیست بی محنت اغیار وصال رخ یار
باغ عالم گل بی خار ندارد چه کنم (غ264 ب6)
نتیجه:
با تفکر در دریای ادب فارسی و بالاخص ادبیات روح نواز عارفانه- عاشقانه، این نتیجه حاصل می گردد که انگیزه شکل گیری چنین ادبیاتی از آغاز تا به حال، به غیر از عشق ورزیدن به معشوق ازلی و وصال او را جستن، چیز دیگری نبوده است.عشقی که با ابزار غیرت سر و کار داشته و سر انجام از شدت غيرت به اوج عرفان، یعنی «وحدت شهود» كه بالاترين نقطه تمامي مكاتب عرفاني است، منتهی می گردد.نتیجه دیگری که از تعمق در ادب عرفانی و بویژه شعر مولانا محمد فضولی پرچمدار عرصه غیرت و عشق حاصل می گردد این است که عاملی که سالک و عاشق راه حق و حقیقت را عطار گونه به سیر و سلوک در وادی عرفان جهت رسیدن به وصال معشوق وادار می کند، غیرت و عشق است.غیرتی که مانع دلبستگی عارف عاشق به علایق و وابستگی های دیگر در طی طریق بسوی حقیقت است.فضولی به عنوان نمونه اعلای چنین غیرتی همه چیز و همه کس ؛حتی وجود خود را نیز دشمن دانسته و آن را مانعی جهت رسیدن به وصال معشوق خود می داند:
حجاب هستی من مانع است وصل تو را
شکایت از که کنم در میان رقیب منم
پی نوشت ها:
میر هدایت حصاری،تذکره ساقینامه سرایان آذربایجان،صص4-33
علی اصغر شعر دوست، چشمه خورشید،پژوهشی در زندگی و آثار ملا محمد فضولی،صص9-8
تذکره ساقینامه سرایان آذربایجان،ص36
چشمه خورشید،صص20-18
همان،ص26
مقدمه دیوان فارسی فضولی،صص14-12
تذکره ساقینامه سرایان آذربایجان،ص38
چشمه خورشید،صص4-153
همان،ص159
همان،ص160
بهاء الدین خرمشاهی،حافظ نامه(جلد اول)،ص602
بدیع الزمان فروزانفر، شرح مثنوی شریف،جلد دوم،صص1-480
همان،ص681
بدیع الزمان فروزانفر،احادیث و قصص مثنوی،ص120
همان،ص82
مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه،ص414
ترجمه رساله قشریه،ص418
همان،ص422
وحید مبارک،«غیرت در دیوان حافظ»،فصلنامه ادبیات فارسی،دانشگاه آزاد واحد خوی،شماره اول،سال اول، تابستان 1382،ص80
دکتر حسن انوری،صدای سخن عشق،گزیده غزلیات حافظ،ص227
دکتر محمد استعلامی،درس مثنوی،ص80-79
دکتر فاطمه مدرسی،سی مرغ در آیینه سیمرغ،گزیده منطق الطیر عطار،ص420
سید جعفر سجادی،فرهنگ لغات و تعبیرات عرفانی،ص353
دکتر نعمت الله تقوی بهبهانی،« جمال پرستی در تصوف و عرفان اسلامی» فصلنامه تخصصی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد واحد نیشابور،شماره سوم،زمستان 1384،ص2-41
دکتر منوچهر مرتضوی،مکتب حافظ،ص775
صدای سخن عشق،گزیده غزلیات حافظ،ص7-246
حافظ نامه(جلد اول)،ص6-335
منابع و ماخذ:
انوری،حسن،«صدای سخن عشق»گزیده غزلیات حافظ،انتشارات سخن،چاپ نهم،1383
ترجمه رساله قشریه،با تصحیحات و استدراکات: بدیع الزمان فروزانفر،بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران1345
تقوی بهبهانی، نعمت الله،«جمال پرستی در تصوف و عرفان اسلامی»،فصلنامه تخصصی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد واحد نیشابور،شماره سوم،زمستان1384،صص2-41
حافظ شیرازی،دیوان،قزوینی- غنی،با مجموعه تعلیقات و حواشی علامه محمد قزوینی، به اهتمام: عبدالکریم جربزه دار، انتشارات اساطیر،چاپ پنجم1374
حصاری،میر هدایت،«تذکره سافی نامه سرایان اذربایجان»،نشر تابان،1384
خرمشاهی،بهاءالدین،حافظ نامه (دو جلدی)،شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،چاپ هفتم،1375
سجادی،سید جعفر،فرهنگ علوم علقی،انتشارات ابن سینا،چاپ اول،اردیبهشت 1341
سجادی،سید جعفر،فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی،انتشارات طهوری،مردادماه 1350
سجادی،سید جعفر،فرهنگ معارف اسلامی،جلد سوم،شرکت مولفان و مترجمان ایران ،چاپ اول،بهمن 1362
سعدی،کلیات سعدی، مطابق نسخه تصحیح شده محمد علی فروغی(ذکاء الملک)،مقدمه و شرح حال:استاد جلال الدین همایی،حواشی: محمود علمی (درویش)،انتشاراتجاویدان،چاپ اول1374
شعر دوست، علی اصغر،«چشمه خورشید»،پژوهشی در زندگی و آثار ملا محمد فضولی، با مقدمه: دکتر جلیل تجلیل، دبیر خانه کنگره بزرگداشت حکیم محمد فضولی ،چاپ اول،1374
فروزانفر،بدیع الزمان،احادیث و قصص مثنوی،ترجمه کامل و تنظیم مجدد: حسین داودی،انتشارات امیر کبیر،چاپ اول1376
فروزانفر،بدیع الزمان،شرح مثنوی شریف،جلد دوم،انتشارات زوار،چاپ هفتم1375
فرهنگ و اصطلاحات و تعرفات،نفایس الفنون، به کوشش: دکتر بهروز ثروتیان،انتشارات موسسه تاریخ و فرهنگ ایران،اسفند ماه 1352
فضولی،ملا محمد،دیوان فارسی،به اهتمام:پروفسور حسبیه مازی اوغلو،دبیر خانه کنگره بزرگداشت حکیم محمد فضولی ،چاپ اول1374
کاشانی،عزالدین محمود بن علی،مصباح الهدایه و مفتاح کفایه، با تصحيح و مقدمه و تعلیقات استاد علامه:حلال الدین همایی،موسسه نشر هما،چاپ ششم،1381
مبارک،وحید،«غیرت در دیوان حافظ»،فصلنامه ادبیات فارسی،دانشگاه ازاد خوی،شماره اول،سال اول،تابستان 1382،ص80
مدرسی،فاطمه،سی مرغ در آیینه سیمرغ،گزیده منطق الطیر عطار،موسسه انتشاراتی حسینی اصل،چاپ اول1382
مرتضوی،منوچهر،مکتب حافظ(مقدمه بر حافظ شناسی)،انتشارات ستوده تبریز،چاپ چهارم،1384
مولوی،حلال الدین محمد،درس مثنوی،مقدمه و تحلیل و انتخاب و توضیح: از دکتر محمد


2