کاوشی در اشعار حافظ و ابن فارض! کرشمة معشوقی در دیوان حافظ و ابن فارض، مقایسه جایگاه حسن الهی و مظاهر آن در اندیشه و سخن این دو شاعر عارف است. زیبائی هم درهنر جایگاه مهمی دارد وهم در عرفان و به نظر این دو بزرگ پرتو آن عشق آفرین و دلرباست. زیبائی حق در صور غیبی و زمینی است که مستی آفرین است و قرار شکن. علاوه بر این همة زیبائیها و عشقها در جهان به حسن الهی و محبت ازلی باز میگردد. دیگر زیبایان حکایت کنندگان شرح شکن زلف خم جاناناند که در قصهای در ازای ازل تا ابد روایت شدهاند. کرشمة معشوقی سختیها و مشکلات راه پر پیچ و خم عشق را آسان میکند و نشان میدهد که چگونه درمستی عشق و زیبایی مطلق معشوق، همه اغیار رنگ میبازند و تنها جلوههای او دلانگیز و دلربا باقی میماند. جلوههایی که همه را گرفتار میکند. حافظ و این فارض هر دو برمظاهر طبیعی و خارجی زیبایی نیز انگشت مینهند و آنها را نمایشگاه حضور حق میشمرند. البته ابن فارض میکوشد تا به سرعت از این مظاهر عبور کند ولی حافظ بر آن است که بهره بردن از این مظاهر آدمی را به کمال نزدیک میکند و آمادة پذیرش جلوههای غیبی میسازد. او در گفتگویی از زبان معشوق میآورد که: گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید کلمات کلیدی : حافظ، ابن فارض، کرشمه معشوقی. مقدمه نوشتار حاضر بحث مختصری است درباره نقش زیبایی معشوق در ایجاد عشق و مستی و کاوشی است در دیوان دو شاعر برجسته و دو عارف نامدار فرهنگ اسلامی خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی و ابوحفص عمربن علیبن مرشد مصری معروف ابنفارض. حافظ بدون تردید بزرگترین سراینده غزلهای عرفانی در زبان پارسی است. ابن فارض نیز برجستهترین شاعر عارف زبان و فرهنگ عربی در طول تاریخ است و گرچه بر اشعار عاشقانه و عارفانه خویش قالب قصیده را برگزیده است، با این همه بزرگترین غزل سرای صوفی عرب به معنای دقیق کلمه است. به سبب جایگاه ویژهای که زیبایی برای هنرمندان دارد و نقش بسیار مهمی که جمال الهی و مظاهر و تجلیات آن برای عارفان ایفا میکند، در این مقال برآنیم تا دیدگاههای این عارف هنرمند را مقایسه کنیم و نقطه نظر مشترک و اختلاف آنان را درباره زیبایی معشوق مورد بررسی قرار دهیم. این بررسی از جهتی به ادبیات تطبیقی ملتها و تمدنها باز میگردد و از دیگر سوی، دیدگاههای دو عارف واندیشمند شاعر را در فرهنگ اسلامی مورد مقایسه قرار میدهند. این دو بزرگ از آن جهت که فرزند فرهنگ و تمدن اسلامی هستند، مشترکات فراوانی دارند و از جهت آن که به دو سرزمین بزرگ و کهن سال و دو تمدن ریشهدار بشری متعلق هستند، حائز اهمیت است. حسن الهی از دیرباز مورد توجه عارفان قرارگرفته و در ایجاد عشق و مستی برای عارفان عاشق نقش سلسله جنبان را داشته است. هیچ شاعر عارفی را نمیتوان یافت که اسیر جاذبه جادویی جمال نباشد و بتواند شعر درخوری عرضه کند و این نوشتار کوششی است در تبیین جاذبه جمال الهی در دیوان دو شاعر عارف و بزرگ. نگاهی به زندگی و شخصیت حافظ و ابن فارض شمسالدین محمد حافظ یکی از نوابغ بزرگ عالم انسانی است که در آغاز سده هشتم هجری در شیراز پا به عرصه وجود نهاد. از کودکی به قرآن و فرهنگ اسلامی روی آورد و به زودی جزو حافظانی قرارگرفت که قرآن کریم را به چهارده روایت قرائت میکردند. پس از آن با پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 57) روی آوردن به درس و بحث عالمان و مفسران، همزمان به شعر و شاعری نیز روی آورد و به زودی صاحب مرتبهای ممتاز در شعر و ادب گردید و شعرش به اقصی نقاط ترکستان و هندوستان رسید و آوازه او را جهانگیر ساخت. حافظ در یکی از سالهای پس از 720 در شیراز متولد شده و در سال 792 یا 796 در همین شهر درگذشته است. بنابر مشهور تنها یک یا دو سفر به شهرهایی مانند یزد و اصفهان داشته و بقیه عمر را در شیراز گذرانده است. اهمیت حافظ در مرتبه نخست به سبب آن است که غزل عارفانه و عاشقانه را به یکدیگر پیوند زد و با بهرهگیری از صنایع بدیعی به ویژه صنعت ایهام شعر خویش را آیینه آسمان و زمین قرار داد و سخنش را در دلاویزی و لطافت همدوش بهار و باران ساخت. دیوان او مشتمل است بر حدود 500 غزل، 69 رباعی، 6 مثنوی، 2 قصیده و چند قطعه.[1] ابن فارض در سال 576 قمری درقاهره متولد شده است و در سال 632 درهمان شهر وفات کرده و در دامن کوه المقطم به خاک سپرده شده است. در نوجوانی تحت تربیت پدر به تحصیل فقه و حدیث پرداخت و از آغاز جوانی به زهد و صیانت نفس روی آورد و در مکانی به نام وادیالمستضعفین درکنار کوه المقطم، جایی که اهل تجرد و ریاضت به آنجا آمد و شد میکردند به سیر و سلوک پرداخت ولی چون فتوحی در کار او پدید نیامد و به هیچ کشف شهودی نائل نشد قصد مکه کرد و پانزده سال مجاور حرم گردید. در این سالها مواهب روحانیش کمال یافت و شعرش نضج پذیرفت. چون به مصر بازگشت همانند صلحا و ابرار مورد استقبال قرار گرفت و کسان بسیاری برای بهره بردن از او در مجلسش حاضر میشدند. دیوانش در حدود دو هزار بیت شعر دارد که بیشتر آن در قالب قصیده و رباعی است و چند قطعه و دو بیتی نیز در آن وجود دارد. مهمترین و معروفترین قصاید او عبارتند از "تائیهالکبری" در موضوع عشق الهی و "خمریه" درباره شراب الهی.[2] زیبایی و هنر زیبایی برای هنرمندان به همان اندازه اهمیت دارد که حقیقت برای فیلسوفان. دغدغه اصلی فیلسوفان به ویژه در گذشته همواره این بوده است که به حقیقت دست یابند و ادراکی پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 58) مطابق با واقع داشته باشد. هنرمندان نیز با وجود اختلاف دیدگاههایی که درباره زیبایی داشتهاند همواره بر این نکته تأکید ورزیدهاند که هنر میباید جلوههای زیبایی را به نمایش بگذارد ودر تغذیه و اقناع کردن حس زیبایی خواهی آدمیان مؤثر افتد. برای هنر هر تعریفی که داشته باشیم، ناگزیر یکی از ابعاد جداییناپذیر آن زیبایی است و زیبایی کیفیتی است که به آسانی نمیتوان آن را تعریف کرد. هر چه باشد، برانگیختن حس اعجاب و تحسین، لذت بخشیدن، رهایی احساسات متعالی و بیقراری بخشیدن یا ضعیف کردن خرد حسابگر از جمله ویژگیهای اصلی زیبایی است. به نظر پارهای ازمتفکران حس تشخیص روابط لذت بخش همان حس زیبایی است که لایهها و مراتب مختلف دارد.[3] زیبایی تنها در ادراک کیفیتهای رنگها، صداها و صورتهای لذتبخش خلاصه نمیشود و بیشتر به صورت امری انتزاعی و نظری ظهور میکند، ولی بیش از آن که عقل سنجشی و حسابگر را کامیاب سازد عواطف و احساسات را بارور میکند و نوعی بهجت و انبساط خاطر حاصل مینماید که در آن رهایی و بی کرانگی دریافت میشود. به نظر "کروچه" فیلسوف معاصر ایتالیایی، زیبایی مقولة فوق العاده ژرفی است که وجود انسان را متحول میسازد و هنر را به صورت شهود وحدت درکثرت متجلی میکند.[4] ادبیات به منزله ظهور فرهنگها و نمایشگاه اندیشهها و افکار ملتها آنگاه توانسته است برای انسانها سخنی داشته باشد و دامنه خود را به آن سوی جغرافیای مرزها و نژادها و زبانها گسترش دهد که با زیبایی در همه ابعاد خویش پیوند خورده است. هم افکار و اندیشههای لطیف و عمیق ملتها را در خود جمع کرده و هم دلانگیزترین و دلنوازترین تصویرها و تخیلات ذهنی و ساختارها و دستگاههای موسیقایی را به خدمت گرفته است. به بیان دیگر ادبیات ملتها که آیینه تاریخ واندیشه و اجتماع ایشان به حساب میآید زمانی به موفقیت دست یافته که توانسته است هم ابعاد معنوی و هم ابعاد صوری زیبایی را در خود متجلی سازد. اگر آثار فردوسی، شکسپیر، ویکتورهوگو، متنبی، مولانا، ابن فارض، حافظ، گوته، تولستوی و... توانسته است مرزها را در نوردد و در میان انسانها و جوامع دیگر به دلربایی بپردازد و اندیشه و احساسات آدمیان را کامیاب سازد، بدان سبب است که هم از انسان و انسانیت حکایت میکند و هم با زیبایی پیوندی ژرف و عمیق دارند. زیبایی زبانی دارد که میتواند حرفها و رازهای نگفته پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 59) را بازگو کند و جامی از لذت و کامیابی را به دل و جان بنوشاند. شاید راز قداست و اسطوره وارگی زیبایی و آثار زیبا در این نهفته است و همین ویژگی است که موجب میشود تا انسانها در برابر زیبایی هم بخندند و هم بگریند. هم احساس دریغ تأسف کنند و هم شادی و دلپذیری بنوشند. عرفان و زیبایی همانطور که زیبایی برای هنرمند هدف و کمال هنری به حساب میآید، برای عارفان به منزله تجلی حقیقت و ظهور آن است. عارف نه به یکباره زیبایی را هدف قرار میدهد و نه حقیقت را فراموش میکند. او به منزله دوندهای که در پی آواز حقیقت میدود و بر آن است که خود را به حقیقت برساند و در آغوش آن آرام گیرد، اما این حقیقت را در ظهور زیبایی مینگرد و آوازی که او را به خود میخواند چیزی جز جمال الهی نیست؛ جمالی که مشت، مشت و دامن دامن بر سر و روی موجودات آفرینش ریخته شده و دل انگیز، نشاط و دلپذیری را به آنها هدیه کرده. اگر از دریچه چشم عارفان به جهان نظر کنیم زیبایی هدیه خداوند است به آفرینش و آفرینش جلوه جمال الهی است. افلاطون حکیم بزرگ یونان سخنی دارد که بیانگر اندیشه عارفان است. به نظر او"زیبایی در پایان راه به حقیقتی ختم میشود که عین زیبایی است و همواره زیباست. چیزی در خویشتن و برای خویشتن که همواره همان میماند و هرگز دگرگونی نمیپذیرد و همه چیزهایی زیبا فقط بدان سبب که بهرهای از او دارند زیبا هستند[5] شیخ روزبهان بقلی شیرازی از عارفان قرن ششم نیز همانند افلاطون بر آن است که پرتوهای نور جمال الهی در زیبایی انسانها و موجودات زیبا طلوع کرد و آن جمال کلی را در پرده تعینات و کثرات ظاهر ساخت و این موجب شد که آدمیان با حسن صورت پیوند گیرند و عاشقانه دل در جمال معشوق دوانند.[6] برخی از عارفان اسلامی برآنند که با ریاضت کشیدن و صیقل دادن روح باید به مرتبهای از رهایی دست یافت که بتوان جلوههای ازلی را در صورتهای غیبی مشاهده کرد و از آن صورتهای آسمانی وغیبی نیز باید به سرعت گذشت و آماده شهود حق گردید. ایشان بر این باورند که توقف در صورتهای زیبای زمینی دام راه است و عارف کسی است که بدون نظر در این جلوههای زمینی به سرعت از آن میگذرد؛ ولی برخی از دیگر صوفیان که پیروان مکتب پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 60) جمال هستند عقیده دارند که "پرستش جمال و عشق صورت آدمی را به کمال معنی میرساند که چون معنی جز در صورت نتوان دید وجمال ظاهر آینهدار طلعت غیب است، پس ما که خود درقید صورت و گرفتار صورتیم به معنی مجرد عشق نتوانیم داشت واز این رو بنیاد طریقت خود را بر اساس جمال پرستی کمال متکی ساخته، به زیبایی صورت عشق میورزیدهاند.[7] زیبایی و حقیقت دو چهره یک گوهرند و عارفان میکوشند تا از جذبه زیبایی بالا روند و خود را در بیکرانگی حقیقت محو و فانی سازند. گویی زیبایی تابشی فرا طبیعی است که بر مراتب مختلف غیب و صورتهای خاکی پرتو میافکند و حرکت و هیجان و لطف و دلپذیری میآفریند. در نظر عارفان معشوق ازلی هزار جلوه و ناز به خود میگیرد و از پشت پنجرهها و روزنهای مختلف با ناز و خرام و جلوهای نو دلربایی میکند و در هر کوچه و برزن با نامی تازه دامی دیگر میگذارد و عاشقان و دلدادگان را در کند جذبه خویش میگیرد. ابن عربی عارف بزرگ قرن ششم و هفتم جلوههای زیبایی را تجلیگاه حق میداند و عشق صورت را مقدمه دستیابی به عشق حق میداند. او در کتاب ترجمان الاشواق خویش آورده است. لقد صار قلبی قابلاً کل صوره فمـرعی لغزلان و دیـر لـرهبان أدین بدین الحب انی توجهت رکایبـه فالحـب دینـی وایمانـی لنا اسـوه فی بشرهـند وأختها و قیس ولیلی ثـم مـیّ و غیـلان[8] "بی تردید دل من چنان شده است که هر صورتی را میپذیرد. پس چرا گاهی است برای غزالان زیبا و دیری است برای راهبان عابد". "من از مذهب عشق پیروی میکنم، لشکریان عشق به هر سو روکنند من نیز بدان سو خواهم رفت. عشق دین و ایمان من است". "برای ما الگویی است در میان دلدادگان مثل بشرهند و خواهرش و قیس و لیلی همچنین می و غیلان". کرشمه معشوقی عشق آفرین و دلربا است و برای بزرگانی مانند حافظ و ابن فارض نیز هم در جلوههای بیواسطه که در بیان عارفان فیض "اقدس" نامیده میشود و هم در جلوههای غیبی و صوری که فیض "مقدس" نامیده میشود، دلانگیز، عشقآفرین و درسآموز است. ما نیز میکوشیم تا نگاه این دو بزرگ را به حسنالهی و جلوههای آن در مباحث زیر مورد مقایسه پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 61) قرار دهیم. عشق آفرینی جمال معشوق در شعر حافظ و ابن فارض همچنان که پیشتر نیز آوردیم، سلسله جنبان عشق حسنالهی است. در نظر عارفان عاشق، زیبایی اصالت و اهمیت دارد. همانطور که متفکران و اندیشمندان شیفته دریافت حقیقتاند، عارفان نیز بیتاب و بیقرار دیدن حسن محبوباند. اگر عطش دستیابی به این زیبایی نباشد، این همه حکایت پر پیچ و خم در عشق و عاشقی پدید نمیآید و سوز و دردی آتشین در سینه عاشق شعله نمیکشد. برای این دلدادگان همچنان که عشق قدیم و ازلی است، زیبایی نیز بیآغاز و بیانتها است. ایشان زیبایی را در همه اطوار و تجلیات خویش مورد مطالعه قراردادند و بدان بذل عنایت کردهاند؛ هم در مرتبه الهی و ازلی آن و هم در مظاهر طبیعی و اعیان خارجی. حافظ و ابن فارض از این جمع برکنار نیستند. ایشان نیز زیبایی را در همه مظاهر و چشماندازهای آن مورد بحث قرار دادهاند و ابعاد و جلوههای مختلف آن را در هنر خویش منعکس کردهاند. اگر بخواهیم دیدگاههایشان را مورد بررسی قرار دهیم باید تقسیمات زیر را در مطالعه زیبایی از نظر دور نداریم. 1) نخستین مبدأ پیدایش عشق جمال الهی است. حافظ طی چند غزل کوشیده است، نشان دهد که عشق معلول پرتو حسن خداوند است که در ازل تجلی کرده و عشق را آفریده است و به همه عالم آتش درافکنده، به نظر او جلوهای که رخ زیبای خداوند در آینه هستی کرده است، چونان آتشی دامن دل و جان انسان را گرفته و او را جاودانه در غم و اندوه انداخته است. دیگر موجودات یا اصلاً در معرض زیبایی و عشق قرار نگرفتهاند و یا از مرتبهای که انسان در عشق برخوردار است، برخوردار نیستند. قرعه قسمت دیگران را بر عیش زدهاند و قرعه دل آدمی را بر غم. به نظر حافظ در آغاز، جهان خبری از شور و شر عشق نداشته است؛ این غمزه جادوی محبوب بود که فتنهانگیزی کرد و جهان را یک سر درشور و شر عشق فروبرد. دوش در حلقـه ما قصـه گـیسوی تو بـود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بـودو. من سـرگشـته هـم از اهل سلامـت بـودم دام راهم شکن و طرّه هندوی تـو بـود[9] ابن فارض نیز مثل حافظ عشق را معلول حسن الهی میداند و بر آن است که در آغاز پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 62) آفرینش معشوق حقیقی تجلی کرده است و این تجلی قبل از آن بوده است که انسانها روابط انسانی و پیوند بشری داشته باشند. او در آغاز قصیده تائیه کبری بر آن است که چشمش به او شراب عشقی از رخسار دلارام ازل نوشانده و در آغاز قصیده خمیریه بر آن است که به یاد دوست شراب محبت نوشیده است و مست شده است پیش از آن که درخت انگوری خلق شده باشد. شربـنا علـی ذکـر الحبـیـب مدامـه سکرنا بها من قبل ان یخلق الکرم لها البدر کأس و هی شمس یدیرها هلال وکم یبدوا اذا مزجت نجم[10] "به یاد محبوب شرابی نوشیدیم و از آن مست شدیم پیش از آن که درخت انگور خلق شده باشد." "برای آن شراب ماه شب چهارده پیمانه ما بود و معشوق خورشیدی بود که انگشتانش آن جام را به حرکت در میآورد و چون باده تکان میخورد، بسیار ستاره از جوشش آن پدیدار میشد". بازی هنرمندانه وعبارت پردازی ابن فارض در این موضوع بسی کمتر از حافظ است و او میکوشد تا نشان دهد حسنها و عشقها همه به او باز میگردد که ما این فراز را بطور مجزا دنبال خواهیم کرد. 2) همه حسنها و همه عشقها به معشوق ازل و حسن او بر میگردد. پیش از این نظر افلاطون را درباره سرچشمه زیبایی آوردیم؛ او در جای دیگر از زبان سقراط میآورد که:"به نظر من چنین میآید که وقتی چیزی زیباست، یگانه علت زیبایی آن این است که از خود زیبایی چیزی در آن است و به عبارت دیگر از خود زیبایی بهرهای دارد."[11] این یکی از قدیمیترین دیدگاههایی که درباره زیبایی وجود دارد. به نظر او زیبایی یک حقیقت واحد و فراطبیعی بیش نیست. هر چیزی که از حسن بهرهوری داشته باشد بازگشتش به آن زیبایی مطلق جاودانه است. اوست که پرتوی از حسن خود را بر زیبایان فرو افشانده و زیبایی را در دیگر موجودات نیز ساری و جاری ساخته است. حافظ و ابن فارض نیز هر دو در این موضوع با افلاطون هم رأی و هم داستاناند، ولی این جا سخن ابن فارض مبسوط تر و روشنتر است. حافظ بر بازگشت زیبایی و حسن موجودات به آن زیبای ازلی اشاره دارد ولی این اشاره در ضمن سخنان دیگر نهفته است. به نظر پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 63) او کلک نقاش آفرینش آنقدر نقش عجب درگردش پرگار داشته است که جا دارد آدمی بر این کلک جان بیفشاند. به باور او این همه عکس می و نقش نگارینی که جلوه گر شده است تنها یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاده. حسن او بی پایان است و عاشقان را می کشد و فانی می سازد ولی باز این حسن بیکران در جلوههایی دیگر عاشقانی دیگر را به برآوردن سر از غیب وا میدارد. دیگر زیبایان حکایت گران شرح شکن زلف خم اندر خم جاناناند که در قصهای به درازای ازل تا ابد روایت شدهاند. همین قصه است که حکایت خم طرّه لیلی با دل مجنون میکند و قصه رخساره محمود و کف پای ایاز را بیان میکند. عکـس روی تـو چـو در آیـنـه جـام افـتاد عارف از خـنـده مـی در طـمع خـام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد ایـن هـمـه نقـش در آیـنـه اوهـام افـتـاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[12] به نظر ابن فارض حسن هر زیبایی چه مرد باشد و چه زن به زیبایی خداوندبرمیگردد. وقتی در تائیه خویش از عشق و زیبایی سخن میگوید، بر آن است که همه عاشقها و معشوقها مثل قیس، کُثیّر، بُثینه، عزّه، میّ، ولیلی مظاهر عشق و حسن اویند. او از زبان معشوق ازلی عنوان می کند که معشوقان و عاشقان برای ما مظاهری هستند تا به عشق و زیبایی در آنان تجلی کنیم. و صرح باء طلاق الجمال و لا تقل بـتـقییـده مـیـلاً لـزخـرف زیـنـه فکـل ملیـح حسـنه مـن جمـالـها معـارلـه بل حسـن کـل ملـیـحـه بهـا قیس لبـنـی هام بل کل عاشق کمـجنـون لـیـلـی أو کثـیـرّ عـزه فکـل صبـا منهم الی وصف لبسها بصوره حسن لاح فی حسن صوره و ما ذالـک الا أن بـدت بمـظاهـر فظنوا سواهـا و هـی فیـها تجلّـت[13] "بر مطلق بودن زیبایی صراحت داشته باش و از روی میل به تزیین غیر ذاتی و بیرونی، معتقد به مقید کردن زیبایی مباش". "هر مرد و زن زیبایی که درجهان وجود دارد، زیباییاش از جمال آن زیبای مطلق به عاریت گرفته شده". پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 64) "قیس لبنی به او شیفته شد، بلکه هر عاشقی دیگر مثل مجنون لیلا یا کثیرّ عزه نیز شیفته اوست". "همه ایشان میل کردهاند از معشوق های خویش به وصف پوششی از او به صورت زیبایی چهرهای پدیدار شده است". این نیست جز آنکه آن معشوق ازل در مظاهری آشکار شد و آدمیان این مظاهر را غیر او پنداشتهاند، در حالی او بود که در این مظاهر تجلی پیدا کرده بود. 3) آنچه سختیهای عشق را آسان میکند، کرشمههای معشوق و جذبههای زیبایی است. همه این بزرگان اعتراف میکنند اگر با سختیها و جانکاهیهای عشق دست و پنجه نرم میکنند و صحنه را خالی نمیسازند، بدان سبب است که یک کرشمه از آن یار پریچهره تلافی همه این سختیها و جفاها را میکند و آن مشکلات را از میان بر میدارد. البته معشوق نیز در مقامی است که در برابر یک کرشمه حسن هزار جان میطلبد، گویی رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی، جامهای است که بر قامت معشوق دوختهاند. عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند[14] ابن فارض نیز مثل حافظ به همین خرسند و خشنود است که شکار زیبایی معشوق باشد، برای او فرقی نمیکند که معشوق جفا کند یا نیکی، حسن معشوق پاسخ این همه را خواهد داد. او نیز تشنه چهره تابناک محبوب است. محبوب هر چه کند مهم نیست دیدارش را از او دریغ ندارد که این سخت و سنگین است. بل أسیئوا فی الهوی أو أحسنوا کل شی حسن منکم لدی آه واشوقـی لضـاحـی وجـهها وظلما قلبی لذیاک اللّمی[15] "بلکه اگر جفا کنید یا نیکی کنید در عشق، هر چه از جانب شما به من برسد برای من نیکو و دلپذیر است". "آه چقدر مشتاق آن چهره تابناکم و چقدر دلم تشنه لبهای اوست، لبهایی که قرمز است و به سیاهی میزند". 4) معشوق زیبای بینشانی است که گر چه جلوههای فراوان دارد ولی هیچکس نشان او را ندارد و عاشق بدون نظر کردن در جمال او میل به زیستن و زندگی کردن ندارد. جاذبه جمال پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 65) چنان تأثیری در عاشق میگذارد که معشوق را مطلق و فراتر از هر چیز میداند. این موضوع در اشعاری که روی سخن شاعر با معشوق ازل است، طبیعی به حساب میآید ولی به نظر میرسد از این هم فراتر میرود و در پارهای از عبارات و جملات دیگر معشوقان را نیز شامل میشود. حافظ وابن فارض هر دو معشوق خویش را درغایت حسن میبینند و خود را در نهایت عاشقی و دلدادگی. به نظر خواجه کسی که سرو سیم اندام او را در چمن تپههای تجلی ببیند دیگر به هیچ سروی در چمنزار نظر نخواهد کرد؛ راز دلبردگی حافظ نیز درهمین است که به دلارامی خاطر خوش ساخته است که چون مست از برابر خلوتیان ملکوت گذشته، به تماشای او آشوب قیامت برخاسته است. حافظ بر آن است که بت زیبای او به هر نظری جلوه میکند ولی، این تنها اوست که از دریافت کرشمه حسن تا این غایت برخوردار است. در جای دیگر خود را در اوج بندگی و دلدادگی میستاید و معشوق خود را شاه دلآرامی میداند که در حسن و دلبری هیچ کس مانند او نیست. جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حـقـا کـه آن نـدارد با هیچ کـس نشانی زان دلستان ندیدم یـا مـن خـبـر نـدارم یـا او نـشـان نـدارد کس در جهان ندارد یک بندة همچو حافظ زیرا که چون توشاهی کس در جهان ندارد[16] ابن فارض نیز در چند فراز معشوق را زیباترین و دلانگیزترین میداند و خود را در عاشقی یگانه و سرآمد به حساب میآورد. معشوق او فتنه و شهر آشوبی است که در حسن نظیر ندارد وهمین موجب شده تا او نیز در عشق به محبوب بینظیر باشد. ومالی مثل فـی غـرامـی بـهاکـما غرت فتنه فی حسنها ما لها مثل ما استحسنت عین سواه و ان سبی لکن سوای و لـم اکـن ملّاض[17] "برای من در عشق به او نظیری وجود ندارد، همچنان که او فتنه و شهر آشوبی است که در زیبایی بیمانند است". "چشمان من جز او را زیبا نیافته است هر چند که او کسانی غیر از مرا نیز اسیر محبت خویش کرده است و من در این سخن چند چهره نیستم که تصنع به خرج دهم". 5) زیبایی معشوق چنان است که همه را گرفتار میسازد. به گفته حافظ این تنها دیدة او نیست که پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 66) جلوهگاه رخ آن محبوب است، بلکه ماه و خورشید نیز آیینهگردان این زیبایاند. به بیان دیگر فقط حافظ نیست که غزل سرای آن گل عارض گردیده، که حسن او با دلدادگان و حسنشناسان چنان کرده که از هر طرف هزاران هزاردستان برای او نغمه سرایی میکنند، عاشقان روی او به واقع از ذره هم بیشترند. این ساقی اگر جلوهای کند و آنگونه که حافظ در مییابد، از این دست باده به جام اندازد، همه عارفان را در شرب مدام خواهد انداخت. این تنها حافظ نیست که تطاول زلف او را میکشد، که همه داغ آن خال سیاه را بر دل دارند. ابن فارض نیز پیش از حافظ به گونهای همین مضمون را آورده است و اعتقاد دارد تنها او نیست که از گزند عشق آن محبوب خوب روی شب را به صبح میرساند، بلکه از طره عقرب گونه محبوب بر هر دلی نیشی و گزندی است. از حافظ بشنویم: دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیـچ آشـنا نـگـاه ندارد نـی مـن تنـهـا کشـم تـطاول زلفـت کیست که او داغ آن سیاه ندارد[18] ابن فارض نیز چنین آورده است: ما أحسن ما بلبل منه الصدغ قد بلبل عقلی و عذولی یلغو ما بتّ لدیغاً من هواه و حدی من عقربه فی کل قلـب لدغ[19] "چه زیباست طرّه لرزانی که بر گونه معشوق افتاده! این طرّه عقل مرا ربوده است و سرزنش گران من بیهوده سخن میگویند". "تنها من نیستم که از گزند عشق او شب را به صبح میرسانم، از زلف عقرب گونه او بر هر دلی نیشی وگزندی است". 6) زیبایی در مظاهر طبیعی نیز فتنهانگیز و دلربا است. حافظ و ابن فارض هر دو در این موضوع وحدت نظر دارند که مظاهر خارجی زیبایی که جلوههای آن زیبای مطلق و ازلی هستند هم دلانگیز و دل ربایند، هم راهزنی میکنند و هم راهبری. هر دو برآنند که انسان در تسخیر این زیباییها در میافتد و خواسته یا ناخواسته جذبه جادویی آنها آدمی را بیخود و بیقرار میسازد. ابن فارض میکوشد تا از این زیباییها به سرعت عبور کند و در خم زلف ایشان نماند ولی حافظ با وجود اعتقاد به این عبور کردن بر آن نیست که باید از این شاهدان چشم پوشید و از جاذبه حسن ایشان بیبهره ماند. او می کوشد تا یاد دهد در این دنیای خاکی زیباییهایی وجود دارد که پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 67) نمی باید از آنها دست کشید، زیرا به گمان او کسی که دراین جهان سیب زنخدان شاهدی را نگزد و از جمال خداداد کام دل برنگیرد باید بداند که به اقتضای آنکه "هر کس در این دنیا کور باشد، در آخرت نیز کور خواهد بود". از میوههای بهشتی نیز ذوقی درنخواهد یافت. حافظ بر آن است که در گفتگو با معشوق ازل به او شکایت کرده است که بوی زلفش او را گمراه عالم ساخته؛ در این گفتگو معشوق به او پاسخ میدهد که اگر اهل معرفت باشی همین بوی زلف ترا راهنمایی خواهد کرد. بوی زلف در منطق عرفانیان جلوههای جمال الهی است که در مظاهر خارجی و طبیعی رخ نموده است. گفتم که بوی زلفت گمراه عـالمـم کـرد گفتا اگـر بدانی هم اوت رهبـر آیـد گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید[20] همان که حافظ در جای دگر از آن به "تاب جعد مشکین یار" یاد میکند و آن را موجب خون دل شدن کسان بسیاری میداند. در برخی از غزلها، حافظ نشان میدهد که دلش میخواست میتوانست در پی زیباییهای صوری نرود ولی نتوانسته است بر خویش مسلط شود و عاقبت گرفتار آن مظاهر شده است. در ابیات دیگری نیز در پی نقد واعظ شهر که مهر شاه و شحنه را در دل جای داده می پرسد "من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟" خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر رهش که بخوانند بی خبر نرود طمع در آن لب شیرین نکردم اولی ولی چگـونه مگس از پی شکر نرود[21] او زیبایی ظاهری را میستاید و گرچه اظهار میدارد که بر و دوش معشوق صوری دل و دینش را به یغما برده است ولی با این همه، بر آن است که امروز باید از روی ساقی مهوش گلی چید و تأکید میورزد، زیبایانی که به پارسی ترانه میخوانند بخشندگان عمرند. او خود را آدمی بهشتی میداند اما معتقد است که در این سفر اسیر عشق جوانان مهوش است. جالب توجه این که عنایت به این زیباییها برایش جای شرمندگی و تأسف نیز ندارد؛ با این همه، امید میبرد که بتواند در این زیباییها متوقف نماند و خود را اسیر صورت نسازد. من دوستدار روی خوش و موی دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف بیـغشم من آدم بـهـشـتـیام امـا در ایـن سـفـر حـالـی اسـیر عـشـق جـوانـان مـهوشـم پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 68) بختارمدد دهد که کشمرخت ازین دیار گـیسـوی حـور گـرد فـشاند ز مـفرشم[22] ابن فارض نیز توجه به مظاهر خارجی زیبای را از نظر دور نمیدارد و در پارهای از اشعار خویش از دختران و زنان زیبا به گونهای صحبت میکند که جنبههای زمینی در آن فراموش نشده است، برای مثال گاهی از روزگار گذشته یاد میکند و زمانی را که در سرزمین مدینه گذرانده است و ایامی را که با معشوقی به نام عزه سر کرده است. او از عزه چنان یاد میکند که گویی هیچ کس در عشق مثل او نیست، همچنین با صراحت تمام از کسی به نام خواهر سعد میخواهد تا از جانب معشوق نامهای بیاورد، نامهای که آن معشوق با لطف و عنایت برای ابن فارض نوشته است.[23] علاوه براین از معشوقههای چادر پوشی با ملامتگر خویش سخن میگوید و به نحوی زیبایی ایشان را وصف میکند که میتواند نشان از چهرههایی زمینی داشته باشد. او زیبایی آن جفاکاران شیرین شیوه را میستاید و آن را پاسخی میداند به سرزنشگری که بدون توجه به زیبایی آنها زبان به طعن و تهمت گشوده است. لوتـری أیـن خـمیلات قبا و تراء ین جمیلات القبی کنت لا کنت بهم صبا یری مـرّ مـا لاقـیته فیهم حلی[24] "ای ملامتگر اگر تو باغهای قبا را ببینی و زیبایان چادرپوش با تو ملاقات کنند"؛ "تو تلخی جفای ایشان را بر من شیرین خواهی یافت و الهی گرفتار عشق ایشان نشوی". از شارحان دیوان ابن فارض بورینی معتقد است که در میان اشعار او هم از عشق الهی سخن رفته است و هم از عشق انسانی ولی نابلسی شارح دیگر دیوان ابن فارض بر خلاف بورینی همه اشعار او را عرفانی میشمارد و اعتقاد دارد که حتی این بیتهایی که به ظاهر توصیف معشوقههای زمینی است متأثر از حب الهی و قابل تعبیر به آن است.[25] با وجود این بیتهایی در دیوان ابن فارض یافت میشود که تفسیر عرفانی آن آسان نیست و او به صراحت از همراهی کردن با معشوق و خلوت کردن و در آغوش او خفتن سخن میگوید، مثل رباعی زیر: ماأطیب ما بتنا معـافی بـرد اذلا صق خـده اعتناقاً خدی حتی رشحت من عرق وجنته لا زال نصیبی منه ماء الورد[26] "چه نیکو بود زمانی که با محبوب شبی را به صبح رساندیم، در یک لباس آنگاه که در هم پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 69) آغوشی گونهام به گونهاش میچسبید"؛ "تا اینکه فرو میچکید عرق پیشانیاش و پیوسته نصیب من از آن عرق معشوق عطر گل بود". گاهی از معشوقی نام میبرد که دارای لبهای سبزه و گندمگون است و این نشانی میدهد که ابن فارض عنایتی به معشوقانی داشته است که در آن محیط جغرافیایی گرم نمیتوانستهاند لزوماً دارای چهرههای سپید و لبهای سرخ باشند، گر چه خود این ابیات بیشتر در وصف کعبه آمده است و او کوشیده است تا در جملاتی سمبلیک و نمادین از آن حرم مقدس یاد کند ولی در این گونه اشعار که در چند جای دیوان خویش آورده نیم نگاهی به معشوق زمینی نیز دارد. معشوقی که با او خلوت میکند و حتی سر بر بازوان او میگذارد. این همه نشان میدهد که زندگی ابن فارض به احتمال زیاد از معشوق زمینی تهی نبوده است، همچنان که برای حافظ نیز این تجربه به صورت تجربهای عینی مطرح است؛ حتی بزرگانی مانند محیالدین عربی تجربه عاشقانه خویش را با نام و نشان معشوق در آثار تغزلی خویش آوردهاند. محیالدین از معشوق جوانش نظام دختر مکین الدین اصفهانی سخن میگوید و او را با تمام وجود مورد ستایش قرار می دهد. طـال شـوقی لطـفله ذات نثـر و نـظـام و مـنبـر و بـیـان من بنات الملوک من دار فرس من أجل البلاد من اصبهان[27] "علاقه و اشتیاق من به دخترکی که دارای توان نویسندگی و قدرت شاعری و سخنرانی بود طولانی شد". "او دوشیزهای بود از شاهزادگان سرزمین فارس، از باشکوهترین شهرها یعنی اصفهان". نه عارف بودن مانع از داشتن چنین تجربههایی میشود و نه چنین تجربههایی آفت و مانع تعالی میگردد، حقیقت در نگاهی است که این بزرگان به تجربههای عشق زمینی خویش داشتهاند و تقریباً همه یکدل و یکصدا توجه به زیبایی صورت و سیر در جلوههای جمال الهی را نه تنها مانع ندانستهاند که حتی وسیلهای برای رفتن به مراتب بالاتر و ابزاری برای تربیت و آمادگی روحش پنداشتهاند. از میان عارفان بزرگ ما حتی کسانی مثل شیخ فریدالدین عطار نیشابوری و جلال الدین رومی منکر این راهیابی نشدهاند. پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 70) در حقیقت زیباییهای صورت به پنجرههایی میمانند که شاهد ازلی از پشت آن پنجرهها لبخند میزند و قلب زیباییشناسان و نظربازان را به حادثه پیوند میدهد. جلال الدین رومی در غزلیات شمس این تجربه را به شمشیر چوبینی مانند میکند که انسانی جنگجو به دست فرزند خود میدهد تا تمرین جنگاوری کند و فنون رزم و کار زار را بیاموزد، مگر بتواند در سختیهای روزگاران حادثه جان سلامت بدر ببرد و دشمن کام نگردد. این از عنایتها شمرکزکوی عشـق آمـدضـرر عشق مجازی را گذر بر عشق حق است انتها غازی بهدستپورخودشمشیرچوبین میدهد تا اودر آن استا شود شمـشیـر گیـرد در غـزا عشقی که با انسان شمشیر چوبـین آن بـود آن عشق با یزدان شود چون آخر آیـد ابتـلا[28] ابن فارض بر آن است که با فرورفتن در اعماق عشق یاد قیس ابن فدیم، عاشق لبنی را میرانده و نابود ساخته است. علاوه بر این افتخار میکند که معشوقش در زیبایی بر معشوق قیش پیشی گرفته، معشوق خود را به ماه تمام مانند میکند و خود را به آسمان او و ساعد خویش را منزلگاه آن ماه میداند. هی البدر أوصافا و ذاتی سماوهـا سمت بی الیها همتی حین همت مـنـازلـها مـنـی الـذراع تـوسّـدا وقلبی و طرفی أوطنت أو تجلّت[29] "او ماه شب چهارده است، و ذات من آسمان او است؛ بلندی همت من با نیروی عزیمتم مرا بدین مقام بلند رسانده است". "از منازل آن ماه بازوی من است وقتی که بر بالش من سر میگذارد، و قلب من و چشم من منزلگاه اوست آنگه که ساکن میشود یا زیباییهای خویش را آشکار میکند". از موضوعاتی که نشان میدهد حافظ و ابن فارض هر دو نیم نگاهی به عشق زمینی داشتهاند، آوردن پارهای از صفات و حالات معشوق های زمین است، مثل بیمیلی زیبایان نسبت به عاشقان پیر و سالخورده. درست است که انسان سالخورده و خسته در ادبیات عرفانی نماد کسی است که سالها در خانقاه مانده ولی در انجام مراسم واذکار و عبارات و معاملات عرفانی به آن توفیقی که باید میرسید نرسیده است و یا بارها حرکت کرده و در راه گرفتار موضوعی شده که نتوانسته به اوج تعالی عرفانی دست یابد، با این همه اصطلاح پیر خسته دل و ناتوان بیتوجه و بیعنایت به عشقهای زمینی و جلوههای زیبایی خارجی نمیتواند باشد. این پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 71) از مشترکات حافظ و ابن فارض است که هر دو به گونهای بیمیلی معشوق را نسبت به عاشقان سالخورده و خسته میرساند؛ از سوی دیگر بیانگر این موضوع نیز هست که عشقهای زمینی هرچه باشد از آب و رنگ ونشاط جوانی نیرو میپذیرد و با افول جوانی و آغاز پیری عشق نیز افول میپذیرد، یعنی بارقههای محبت در دل معشوق سرد میشود و رفتهرفته میرود تا ریشه کن گردد و از میانه برخیزد. حافظ در گفتگویی با معشوق از او میخواهد در عین پیری و خسته دلی و ناتوانی او را بپذیرد و به عنایت خویش دلگرم سازد که او نکته دانی خویش را مرهون درس آموزی در مکتب غم اوست و در غزلی دیگر که خود را طایر قدس معرفی میکند و مژده وصالی میطلبد تا از سر جان و دام جهان برخیزد از معشوق میخواهد که با وجود پیری وافتادگی او را درآغوش خویش بپذیرد تا این عاشق سوخته، سحرگه از کنار او جوان برخیزد. این ابیات با توجه به غزلهایی که خواجه شیراز آورده و این اشعار را در آن درج کرده است حال و هوایی عرفانی دارد و بیش از همه نشان میدهد که او میخواهد از جذبه و عنایت دوست بیبهره نماند و هر چند خود کوششی کرده است، اما به آن نتیجه مطلوب دست نیافته و تا جذبه و کشش معشوق نباشد، کوشش او نشاط حضور و شهود را به او نخواهد چشانید. با این همه، ایهامپردازی حافظ مانع از آن نیست که او نیم نگاهی به صورت هم داشته باشد. مژده وصل تو کو کز از سرجان برخیزم طـایـر قدسـم و از دام جـهـان بـرخیزم به ولای تو که گر بنده خویشـم خوانی از سر خواجـگی کـون و مـکان بـرخیزم خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان بـرخیزم گرچه پیرم توشبی تنگ در آغوشم کش تا سـحرگـه ز کـنـار تـو جـوان بـرخیزم[30] سخن ابن فارض در توجه به این حالات معشوقههای صوری صریحتر است، گر چه همه عبارات نیز میتواند سمبلیک باشد و معانی عرفانی داشته باشد ولی برخی از مفسران دیوان او کوشیدهاند تا این بیتها را به معانی مجازی برگردانند و از تفسیر عرفانی آن سرباز زدهاند. او از سیر خویش در صحاری و بیابانها سخن میگوید و حالات عاشقانه خود را جزء به جزء شرح میدهد، آورده است که دوری از چهار چیز، جوانی و عقل و آسایش و سلامت مرا از پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 72) منزلگاههای خودم دور کرد و به بیابانگردی و انس با وحشیان و دوری از انسانها واداشت. آنگاه پیری و خستگی خودش را معلول این سرگردانیها میداند و چنین میآورد که به هنگام روشن شدن صبح پیری در شب موهای بناگوشم زنان زیبا روی از پیوند با من اظهار بی رغبتی کردهاند و همانند ملامتگران منکر عشق شدند. وزهّد فی وصلی الغوانی اذ بدا تبلّح صبح الشّیب فی جنح لمّتی فرحن بحزن جازعات بُعید مـا فرحن بحزن الجزع بی لشبیـبـتی جهلن کلوّامی الهـوی لاعلمنـه وخابوا و انّـی منـه مکتـهل فتـی[31] "زنان زیبا روی از وصال با من پرهیز کردند و بی رغبتی نشان دادند، آنگاه که روشنی صبح پیری در شب موهای بناگوشم ظاهر شد". "اندکی پس از آنکه زنان زیبا همراه من در ناهمواریهای میان دره مسرور بودند وحشتزده و با اندوه از نزد من رفتند". "مثل ملامت گرانم عشق مرا منکر شدند، گویی چیزی از آن نمیدانستند و ناامید شده بودند، در حالیکه من به سبب عشق علائم پیری در جوانیم روئیده بودولی خود جوان بودم". پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 73) پی نوشتها 1- ر.ک مقدمه دیوان حافظ به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، چاپ اول، تهران، 1362،ص سیام 2- ر.ک حناالفاخوری، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، 1368، ص516 و 517. 3- ر.ک معنی هنر، هربرت رید، ترجمه نجف دریا بندری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1371، ص2. 4- ر.ک کلیات زیباشناسی، اثر بندتو کروچه، ترجمه فؤاد روحانی، چاپ چهارم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1372، ص 54 و 55. 5- افلاطون، دوره آثار، برگردان ح لطفی، جلد1، ص464. 6- ر.ک عبهرالعاشقین، به اهتمام هنری کربین و محمد معین، چاپ سوم، تهران، انتشارات منوچهری، 1366، ص39. 7- مقدمه عبهرالعاشقین، ص56 و57 به نقل از سعدی و سهروردی- سعدی نامه از انتشارات مجله تعلیم و تربیت، تهران، 1316، نوشته بدیع الزمان فروزانفر. 8- ترجمان الاشواق، ترجمه و شرح از رینولد نیکلسون، ترجمه به فارسی و مقدمه از دکتر گل بابا سعیدی، چاپ اول، تهران، انتشارات روزنه، 1377، ص57. 9- دیوان حافظ، به تصحیح خانلری، غزل 204. 10- دیوان ابن الفارض، الطبعه الاولی، قم، انتشارات الشریف الرضی، 1369، ص164. 11- دوره آثار افلاطون، مکالمه فایدون و سقراط، ص464. 12- نسخه قزوینی، غزل 111. 13- دیوان، همان چاپ، ص85 و 86. 14- خ، غزل 182. 15- دیوان، ص16 و 17. پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 74) 16- ق، غزل126. 17- دیوان، ص43 و 160. 18- ق، غزل127. 19- دیوان، ص219. 20- ق، غزل231. 21- ق، غزل219. 22- خ، غزل329. 23- دیوان، ص185. 24- دیوان، ص22 و 23. 25- ر.ک.ابن الفارض و الحب الاهی،الدکترمحمدمصطفی حلمی، قاهره،انتشارات دارالمعارف به مصر،ص151، 153 و 154. 26- دیوان، ص221. 27- ترجمان الاشواق، همان چاپ، ص62. 28- گزیدهای غزلیات شمس،به کوشش دکترمحمدرضا شفیعیکدکنی،تهران،شرکت انتشارات کتابهای جیبی،1367، ص18. 29- دیوان، ص49. 30- ق، غزل 336. 31-. دیوان، ص56 پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان » شماره 14 (صفحه 75) منابع 1- شمس الدین محمد حافظ، دیوان، به تصحیح وتوزیع پرویز ناتل خانلری، چاپ دوم، تهران،با آخرین تجدید نظر، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1362. 2- شمس الدین محمد حافظ، دیوان، به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، کتاب فروشی زوار. 3- دکتر خلیل خطیب رهبر، مقدمه دیوان حافظ، چاپ اول، تهران، 1362. 4- حناالفاخوری، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، 1368. 5- هربرت رید، معنی هنر، ترجمه نجف دریا بندری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1371. 6- بندتو کروچه، کلیات زیباشناسی، ترجمه فؤاد روحانی، چاپ چهارم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1372. 7- افلاطون، دورة آثار، برگردان، محمد حسین لطفی، جلد 1. 8- روزبهان بقلی شیرازی، عبهرالعاشقین، به اهتمام هنری کربین و محمد معین، چاپ سوم، تهران، انتشارات منوچهری، 1366. 9- بدیع الزمان فروزانفر، سعدی و سهروردی از کتاب سعدی نامه، انتشارات مجله تعلیم و تربیت، تهران، 1316. 10- محی الدین عربی، ترجمان الاشواق، ترجم
|