یک خاطره دوستی که به اسپانیا سفر کرده بود ، خاطره ی جالبی را تعریف کرد : می گفت در یکی از روستاهایاسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم. در حالی که پشت میز منتظر سفارشمان بودیم ، در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند ، سفارش دوتا چای و یا دوتا قهوه می دادند و می گفتند : یکی برای خودم و یکی برای دیوار! از نوع سفارش در حیرت ماندیم. متوجه شدیم که بعد از همچین سفارشی پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن چای یا قهوه نوشته است ، به دیوار پشت سرمان می چسباند و جالب اینکه دیوار پشت سر ما پر از این برگه ها بود. در ذهنمان هزاران فکر به وجود آمد که دلیل این کار چیست و این حرکت یعنی چه؟ در افکار خود غوطه ور بودیم که… آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد ، اما با این جمله : ببخشید ، بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار! و پیشخدمت یکی از کاغذها را که روی آن قهوه نوشته بود از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد ، بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد… منبع:بازهم زندگی
|