شعرناب

ادم ها

میدانند همه
میدانند که ازادند برای زندگی
میدانند که میتوانند ازادانه زندگی کنن
اما خود را در قفس
زندانی کرده اند
_____________________________________________
چرا ما مردم ازادی را برای خودمان ممنوع کردیم ؟؟؟
((شاید دست و پایم را بسته باشند اما روحمان را نه ))
ازادانه باید زندگی را کرد
یکی از محبوب ترین داستان های من ازادی فردی را بهتر میگوید ::
برای شاهزاده ای خردمند تعدادی برده جدید آورده بودند. برده ها در غل و زنجیرهای سنگین، سرخود را پایین انداخته و ایستاده بودند.
فقط یکی از آن ها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد! او با وجود این که طعم تازیانه نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت.
شاهزاده با تعجب از او پرسید:
ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم.
برده جواب داد : چرا شاد نباشم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند کشد.
شاهزاده به نگهبانان دستور داد :
این مرد را آزاد کنید. زنجیر کردن او بیهوده است.
"انسان خوشبخت کسی نیست که در شرایطی خاص به سر می برد، بلکه کسی است که «دیدی خاص» دارد.
"هود اونز"


2