شعرناب

تعریف شعر از منظر یک حقوقدان/

/تعریف ﺷﻌﺮ از منظر یک آشنا/ ...ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﯼ ﻓﻬﻢ ﻧﺎﻓﻬﻤﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﺎ ﮐﺠﺪﺍﺭ ﻭ ﺑﻌﻀﺎ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ..... ﻭﻫﻢ ﻧﺎﻭﺍﻗعﯾﺴﺖ ﺍﯾﺴﺘﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺭﺍﯼ ﺧﯿﺎﻻﺕ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽﻣﯿﮑﻨﺪ ....ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺳﺮﮐﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻣﯿﮑﺸﺪ ... ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺑﺎﻻ ....ﺁﻟﻮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ....ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﮔﻮﯾﻢ / ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺎﻝ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﻫﻮﻝ ﻻﻏﺮ ﺷﺪﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﺮﺳﯽ ﯾﮑﺮﯾﺰ .....ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﭘﺴﺘﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﮓ ﺗﻮﺧﺎﻟﯽ ....ﺳﺮ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﺪ ....ﮔﺎﻫﯽ ﭘﺮﻃﻤﻄﺮﺍﻕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﯾﺪﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﺮﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺶ .... ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﯿﮕﺎﻫﺎﻥ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭﻭﻥ ﻋﺒﺚ ﻣﺸﻮﺵ ﻧﺰﺍﺭ ﺭﺍ .... ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﯾﮏ ﻫﻤﺎﻭﺭﺩﯼ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺱ ﮔﺮﺧﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﻦ ﭘﯿﭻ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﻣﺮﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻭﯾﺰ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖ/ اتوبیوگرافی تامه ای از شاعر نیست بر خلاف گفته ها...لیکن بعدها تو گویی یک الهام بوده تو گویی یک هاله ی ناباور کور سو در روزنه ی امیدی نو است که نوید نمیدهد /... هراسان مینگارد پشیمانی خویش...هر روز ابایی ندارد که بی اساس و ناخوانده ، طفل کولی درگاه را شرحه شرحه به قربانگاه میبرد...و بار سترگ الفاظ با اشتقاق حوالی روح درمیآمیزد و امتزاج بین عشق و عقل را انکار .../ این شعر یعنی همان مشوش عمیق نایاب هر صبح سری تکان میدهد...و قربانی خویش میشود به خویش...و سایه سرد هبوط میشود وقتی رویای ابرها و رقص سمای اندیشه ها بر بیرق کاوه میشود آنگاه که کودکانه دخیل عرض نرفته اش را حنا بندان صومعه و روشنی شمعی میشود که هر لحظه به انتظار حالات بچه ی شبان کوهستانهای معابد پرپیچ و خم تیرانا میگردد... شعر است دیگر..... عیسی نصراللهی شهریور 94


1