هــــــــــیچ چــــــــیز به خداوند بخشنده مهربان بعضی وقت ها ادم چقدر دلش می گیرد ، کم می اورد از آن کم اوردن ها که دوست دارد خودش را در گوشه ای پرت کند. و خودش هم سراغ خودش را نگیرد .... کاش می شد ... در یک جزیره ی دور ساکن شود و تا چشم کار میکند ارامش ببیند و تا قلبش می تپد ارامش لمس کند ! دستش به میوه ی درختان برسد و با ولع سیب بخورد وقتی خسته شد از خوشی ... برگردد ... بچسبد کنج دیوارو خیره نگاه کند ، به هیچ چیز ! سپیده صبح (---)
|