شعرناب

عاشق دیگری بودی

آن روز که با حسرتي پشت کوپه هاي قطار منتظر بودي که صدايم را لابه لاي دود ها بشنوي
حتي کفشي براي دويدن نبود تا بگويم نرو
آن روز و تنها دسته گلي براي بخشيدن کنار ساعت خرابي که هميشه دست ات مي کردي گواه اشک هايي بود براي نيامدن
يادم نمي رود که نوشتي منتظر ات بودم تا بيايي و بگويي نرو
آه که دست ها کولي پينه بافته اند و چشم ها خيال باريدن
تنها بهانه ايي بود جامه ها براي رفتن ات وگرنه زودتر آمده بودم و خاطرات وصله و پينه شده را آويزه ي کفشهاي نيامده ات مي کردم
آخر ميداني دروغ گوي خوبي نبودي مثل هميشه، اينها را خودم شنيدم
از همان تابش اشکهاي ات
فهميدم که نيامدي
قبل کوچ دلت عاشق ديگري بودي


1