در آغوش دردآخ که چقدر خسته بودم خیلی بیشتراز روزای قبل پیاده روی ام طول کشیده بود ومسجد کوچک سر راهم جای دنجی بود برای استراحت گوشه ای نشستم ،زن میان سالی روبروی محراب زانوزده بودوصدای گریه هاش درتمام مسجد پیچیده بود انگار متوجه آمدنم نشده بودحسابی باخدای خودش خلوت کرده بود اما گریه اش تمام شدنی نبودوداشت از حال می رفت نتونستم بی خیالش شم رفتم کنارش گفتم چی شده چرا این قدر بی تابی می کنی کشتی خودتو خواهرم انگار کمی خجالت کشید فوری خودش راجمع وجورکردواشکهایش را پاک کرد. کنارش نشستم پیشانی اش خراش بزرگی داشت گفتم چی شده اتفاقی افتاده ؟ مثل کودکی بی پناه خودش رادر آغوشم انداخت وکمی که آرام شد شروع کرد به گله گذاری ازدنیا وشوهرش بدنش رانشانم داداثر یه کتک کاری خشونت بار روی پوستش مشهود بود. زیاد جوان نبود اما هنوز آثارزیبایی درچهره اش پیدا بود دستش درد می کرد وتوان نداشت حتی زیب کیفشو محکم کنه یا بلندکنه کیف کوچکش رو حس فضولی ام بدجور گل کرده بود کنجکاو شدم وزیر زبانش راکشیدم واونم که ازخداخواسته کلی برام درد دل کردوگفت شوهرم بد اخلاقه دست بزن داره تازه گی ها هم ورشکست شده ومشکل مالی داره خیلی اخلاقش بدتر شده ومدام کتکم می زنه !! ازدواجم اجباری بوده واصلن علاقه ای به اون ندارم اما هرجور بوده باهاش ساختم بیست ساله مقاومت می کنم تمام جوانی ام را پاک بودم ودست به کار خلاف شرعی نزدم اما الان شوهرم با رفتاراش اون قدر از زندگی سیرم کرده که بایک مرد غریبه که دوسال ازخودم کوچکتره دوست شده ام ومی ترسم که آخرش کم بیارم وآلوده به گناه شم! مدام وسوسه می شم وبا خودم ونفسم می جنگم تا بیراهه نرم رفتاربد همسرم باعث میشه که یک سره به فرار ازخانه وخیانت فکرکنم ! صدی گریه اش دوباره بلند شد وگفت دیگه نمی دونم این دردبی درمونو به کی بگم این قدر توخودم ریختم که دارم دیونه میشم به هرکی بگم سرزنشم می کنند! باور کن دیگه از خداخدا کردنم هم خسته شدم چند وقته کلن کافر شدم دیگه نماز نمی خونم الانم اومده بودم خونه خواهرم که کنار این مسجده خودش نبوداومدم اینجا که همسایه هاش حال وروزمو نبینن وابرومون بره!! خیلی ناراحت شدم بیچاره اون قدر عاصی شده بود که تمام زندگی اش را دریک دقیقه برای من که غریبه ی هفتاد بیگانه بودم تعریف کرد گفت شبی چند قرص اعصاب می خوره تا بخوابه وهمش وسوسه میشه که خودکشی کنه نمی دانستم چه بگویم کاری هم نمی توانستم بکنم ازمن بزرگتر بود چند سالی وخجالت کشیدم نصیحتش کنم معلوم بود خیلی تنهاست دلم براش سوخت بهش گفتم کجا زندگی می کنی ادرسشو که داد متوجه شدم یک کوچه پشت خونه ی خودم ساکنه ازش خواستم از این به بعد هر روز بامن بیاد پیاده روی واونم که انگار ازخداخواسته بود قبول کرد ازاون روزبه بعد هر روز زودتر ازمن حاضر می شد ومیومد درخونه وباهم به پیاده روی می رفتیم هم هوا به کله اش می خوردوسرحال می شد وهم کلی برام درد دل می کرد وخالی میشد ومن هم خواهرانه راهنمایی اش می کردم وسنگ صبورش می شدم درطی مسیر هم هرروز به همان مسجد سر می زدم وبه بهانه ی استراحت دورکعت نماز می خوندیم . کم کم با خدا آشتی کردجوری که ازمن بیشتر نماز می خوند وهرشب هم به مسجد همسایگی خانه مان می رفت برای نماز وهر روز حالش بهتر از دیروز میشد بیشتر مشکلاتش هنوز سرجا بود اما کاملن تغییر کرده بودافسردگی اش خوب شده بود و توان جنگیدن دوباره با مشکلات رو پیدا کرده بود وخودمم هم بسیار شاد می شدم وانرژی می گرفتم از اینکه اون اینقدر تغییر کرده بودوسلامتیشو به دست آورده واعتماد به نفسم روزبه روز بیشتر میشد وبیشتر ازهمه وقتی خوشحال می شم که می بینم خالصانه روبه آسمون می کنه ومی گه خداروشکر که این بنده تو سر راهم قرار دادی وازش تشکر می کنه وبارها تکرار می کنه که اگه تواون روز تو اون مسجد به پستم نخورده بودی من الان معلوم نیست چه حال وروزی داشتم ومطمانم از روی نفهمی ولج بازی دست به خیانت می زدم وبیشتر درگرداب گناه وناامیدی گرفتار می شدم ومن هم مثل همیشه با لبخندی برگوشه ی لبم می گم خدا دوستت داشته من بنده ی خداهستم کاره ای نیستم وطبق معمول این شعر حافظ مدام در ذهنم تداعی میشه که می گه گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پربلا کند حقا کز این غمان برسد مژده امان گر سالکی به عهد امانت وفا کند گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست فهم ضعیف رای فضولی چرا کند مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد وان کو نه این ترانه سراید خطا کند ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عیسی دمی کجاست که احیای ما کند پانوشت: قبول کنیم این مشکلات نیستند که مارا از پا درمی آورند این ضعف ماست که باعث افسر دگی مان می شود وتوان مبارزه با آن ها ازدست می دهیم وگرنه دنیا هیچ وقت بدون مشکل وسختی نبوده ونیست ما بچه های آدم باید خودمان را واکسینه کنیم تا درمقابل این همه درد ورنج اخرالزمان دوام بیاوریم! ومطمانن یکی از بهترین راههای قوی کردن خودمون توکل وتوسل به خود خداست ! یعنی به نظرمن زود زود بریم سقاخونه خیلی صفا داره هاااااااااا عید سعید فطر را به همه ی شما دوستان نابم تبریک عرض می کنم امیدوارم همیشه بخندین دوستان گلم هرچند دنیاشادی وغمش باهمه
|