شعرناب

علیرضا آیت اللهی (شاعر) کیست ؟


مروری بر شعر و شاعری در پنجاه سال اخیر ایران ؛ از یک دیدگاه
* اصل و اساس شعر حقیقی مبتنی بر طبع یا غریزه و قریحه فرد است .
* هنر سرودن بسیار بیش از آنکه ناشی از محیط و به اصطلاح اکتسابی باشد ، به اعتبار فطری بودن ، ژنتیک و به اصطلاح ارثی است .
پدرم در جوانی خود شعردوست ؛ و حتی گاه در انجمن ادبی یزد حاضر بوده است ؛ امٌا احتمالا" به دلایل اقتصادی ( و اینکه مبادا شعر به درس و مشق من لطمه وارد کند ) ، به این بهانه که شعر در اسلام توصیه نشده است و حتی برخی از آیاتِ عظام آن را مکروه دانسته اند ... ، از شاعر شدن من استقبال نمی کرد . تعدادی از شش برادرش کم و بیش شاعر بودند که بیش از همه « ادیب یزدی » به شعر می پرداخت و دیوان شعرش هم موجود است . می گفتند که پدرِ پدر بزرگشان ، آیت الله آقا شیخ محمد باقر شریف ، مؤلف جامع الشواهد ، تا حدودی شاعر ، و به ویژه بزرگترین ناقد ادبی شعر عربی در زمان ناصر الدین شاه ، بوده است ؛ و کتابش در تمام حوزه های علمیه آن زمان تدریس می شده است . البته نُه (9) پشت من از طرف پدر از روحانیان ، غالبا" بزرگ ، بوده اند ...شخص پدرم ، روحانی ، امٌا از نظر شغلی مصدر امور اداری و از زمان تولد من سردفتر اسناد رسمی و سردفتر ازدواج بوده است .
مادرم که از سادات حسینی بود و نسبش به شاه نعمت الله ولی می رسید بعضی از اجداد خود را شاعر معرفی می کرد و خود نیز دوبیتی گونه ها و ترانه مانند هائی می سرود .
نیمه شب شنبه چهارم اسفند ( برخی می گفتند در واقع سوم اسفند ) 1324در محله مصٌلی یزد پلاک 43کنونی خیابان آیت اللهی در چنین خانواده و خاندانی بسیار مذهبی به عنوان فرزند چهارم خانواده ای شش فرزندی به دنیا آمده ام .
ازسه - چهار سالگی در یزد چهل - پنجاه هزار نفری آن زمان (1328 به بعد ) من یکی از چهل - پنجاه کودکِ کودکستانی شهر بوده ام که آموزش سرودها و ... در آن سن بر من بی تاثیر نبوده است . درپایان آن دوره به پدرم گفته بودند که استعداد من در امور هنری بیش از امور علمی است ؛ و در طول دوره دبستان تقریبا" همیشه در دروس خط - نقاشی - سرود - انشاء- حفظ کردن شعرهای کتاب فارسی و... نمرات 20 داشتم امٌا در حساب و هندسه ....
در طول دوره دبستان چیزهائی به هم می بافتم که معلوم شده بود اندکی قریحه دارم ....و البته گوش دادن به شعر های نسیم شمال که بقٌال محله مان می خواند بسیار بیش از شعر های شاهنامه که اکثر روزها در بازارچه محله مان « شاهنامه خوانی » می شد بر من تاثیر نهاد .
پس از قیام ملٌی و دولت مصدق ، ایران دچار فقر مالی بسیار شدید بود و مردم کوچه و بازار گناه آن را متوجٌه بی کفایتی شاه و فلان کشور غربی می دانستند و تقریبا" در میهمانی ئی نبود که از سیاست و برعلیه این دو مرجع صحبت نشود ؛ با این تاکید که دموکراسی نسبی وجود دارد ... امٌا بر علیه شاه گفتن تقاصش چشمگیر است . در مرداد 1336 تحت تاثیر این انتقادات مردمی و تا حدودی نیز شعر های نسیم شمال چند بیت شعر سرودم و یادداشت کردم . به یاد می آورم که مصراع دوم هربیت این بود : « اقبال هم حیوان شده دوره آخر الزمان ! » .جرئت آنکه آن را جلوی بزرگترها بخوانم نداشتم . یک روز موقعیتی پیش آمد که آن را نزد پیرمرد ی دانا در همسایگیمان بنام حاج محمد علی . پ ،که از ملٌاکان و بازرگانان بزرگ یزد بود ، و چند نفر از زنان افراد خانواده اش با افتخار بخوانم . بر خلاف انتظارم مرا بسیار شماتت کرد و مجبورساخت که شعرم را پاره کنم و به دور بریزم ... این موضوع بسیار بر من تاثیر نهاد . شاید اگر یک شعر هجویه نبود سرنوشت دیگری می یافتم . امٌا من تحت تاثیر همنشینی هائی سراسر سیاسی - انتقادی - ایراد گیری - عیب جوئی ! ... و نیز شعر های هجویه یا هجویه مانند نسیم شمال قرار گرفته بودم ....
و به این ترتیب از شعر و شاعری در تابستان 1336 بریدم ....
درزمستان 1336 با وجود آنکه ( پنهان از خانواده مذهبیم ) بازیگر اوٌل تآتر مدرسه مان شدم و نگارش روزنامه دیواری دبستانمان را بر عهده گرفتم از شعر دوری می جستم ! ... تا رمضان 1380 قمری در اسفند 1339 .


2