شعرناب

شعر شهادت امام علی(علیه السلام)


هوای کوفه آن شب بوی خون داشت سفیر یاغیان شب جنون داشت
زمین لرزید واز گردش فرومانددرآن شب مرغ حق صد پرده می خواند
ولی هرپرده اش باغم عجین بود توگویی مرگ ابناء زمین بود
قمردرهاله ای از غم فرو رفت غمی از جنس بغضی تیره وسخت
علی ازعشق جانان درتب وتاب ولی نابخردان کوفه درخواب
همان خوابی که هم معنی مرگ است به دام افتادنش آلام ودرداست
علی و شب سکوت وراز دارند شبانه عاشقان پرواز دارند
شبی کوجان احمد درخطر بود علی شب را به جای یار آسود
نماز شب نیاز مرتضی بود علی شب را به جای یار آسود
نماز شب نیاز مرتضی بود علی شب را کلیم کبریا بود
عزیز وهم دمش زهرای اطهر قتیل اشقیا باضربه در
شبانه عازم ملک بقیع شد زداغ هجرتش غمگین علی شد
علی شب رازخود درچاه می گفت علی اسرارخود باماه می گفت
خلیفه درشب تاریک تنها به دوشش کیسه ای از نان وخرما
به سوی خانه ایتام درراه مبادا آیداز آنان دمی آه
مبادااشک غم از دیده بارند مبادا بی طعام وجابمانند
سحر مهمان کلثوم است مولا شده شیر ونمک باهم مهیا
خلیفه بانهیبی گفت دختر مرا نان ونمک درسفره بهتر
اگر مردم زبی نانی بنالند وگر قوت کمی درسفره دارند
امیرالمومنین راننگ باشد که اورا سفره ی صد رنگ باشد
درآن حال آمد از مسجد صلایی نسیم آسا صفیر آشنایی
به سوی مسجد اومی رفت آرام که تا بیدارسازد مردم از نام
ولی مرغابیان وحلقه در شدندش مانعی که ای شیر مگذر
اگر توبگذری افلاک لرزند زمرگ شیرحق برخویش ترسند
زبند ماکیان وحلقه در علی بگذشت وراهی شد به مقتل
به خواب افتادگان را اوصلاداد به سوی حق خلایق را نداداد
زخواب ظاهری دیوی به پاخاستولی از خواب باطن اونشدراست
به دستش دشنه ای از زهرجانکاهفرود آورد تیغش را به ناگاه
صدای فزت ورب الکعبه آمد علی را روزگارغم سرآمد
خروشی ازملائک زاسمان خاست که اینک درزمین آشوب برپاست
علی دربسترش افتادبیماریتیمان بردرش باحالتی زار
به دست کودکان پیمانه شیر که تاکم گردداز آثار شمشیر
به هنگام وداعش گفت مولا عدالت بااسیرم هست اولی
اگر به گشتم از این زخم جانکاه ببخشایم گناه دیو بدخواه
وگرکشته شدم باضرب تیغش زنیدش ضربه ای نه بیش ازاینش
به بالینش چوآمد مردجراحبه چشمش دید منشق فرق آن ماه
چومرحم می نهاد اوآه می گفت زهجران قریب ماه می گفت
شبانگاهی بلند وسخت وجانکاه به سوی آسمان می رفت آن ماه
ولی جسمش میان خاک خوابید زرنج این محن افلاک نالید
زداغ روی اوماهم بنالیم زهجران رخش افغان برآریم
اگرچه بارها ماهی برآمدولی همچون علی هرگز نیامد.
شعر از: مفید آقااحمدی


2