شعرناب

قهر


دردود براحسان عزیزم
داداش گلم
احسان جان آوردنش با من نگهداشتنش با تو- یه خاطره از خو دم تعریف کنم
یک هفته بعد از ازدواجمون وقتى از دانشگاه خسته به خونه اومد خانمم گفت که باید بریم خونه بابا اینا گفتم عزیز من تو برو من شب میام آقا همین حرف باعث بحث ما شد و خانم رفت قهر من همون شب رفتم اونجا ویه ساک بزرگتر از خانم همراه خودم بردم آقا یه روز دو روز یه هفته دو هفته ما اونجا موندیم بدون اینک حرفى بزنیم مادر خانمم که خدا خیرش بده (فامیل دورم هست)به من گفت از خانومت معذرت خواهى کن گفتم چرا دعواى ما سر خونه شما بوده که مشکل حل شده و ما هم خونه شدیم دیگه چه معذرت خواهیى -هر کجا خانمم باشه منم هستم
حالا هر موقع خودش مصلحتبدونه فکر بهترى میکنیم من اگر امروز به جرم نکرده معذرت بخوام تا آخر عمرم باید معذرت بخوام
فرداى اون روز خانمم زنگ زد و گفت من خونه هستم بیا خونه بچه پر رو
الان ۲۲ سال از این خاطره میگذره هر موقع مى خواد بره خونه باباش من بهش میگم بر میگردى یا میمونى اونم با حالت عصبانیت میگه خدائیش خیلى رو دارى
حالا زندگى باسیاست همراه صداقت خیلى زیباست


0