نامه ای از لندن: «فکاهه، طنز، و طنز فکاهی» با چهارصد و پنجاهمین نامه ام از لندن سلام عرض می کنم، و به همین مناسبت می گویم اگر شما هم مثل بعضیها می خواهید گله مندانه بفرمایید که «طنزِ» (۱) این بندۀ حقّ خیلی جدّی است، و گاهی وقتها خیلی هم تلخ، حقّ به جانبِ شماست، و اگر مثل بعضیها انتظار دارید که گاهی هم با یک «فُکاهه» (۲) شما را قاه قاه بخندانم، انتظارتان به جاست. امّا خودتان حتماَ تصدیق می فرمایید که هر کاری را باید از کسی خواست که «اهلیت» آن کار را داشته باشد. مثلاً «کلاغ»، از عهد «هابیل و قابیل» (۳) تا همین چند وقت پیش،«آوازخوان» نبوده است. سرِ در خت یا بر لب بام می نشسته است و «قار قار» می کرده است، و مردمی را که منتظر «خبر خوش» بوده اند، خوشحال می کرده است و به ش می گفته اند: «خوش خبر باشی!» امّا وقتی موضوع «آواز» پیش می آمده است، کلاغ در«بد صدایی» معروف بوده است، و ضمناَ گفته اند که عربها، در عهد بادیه نشینی، صدای کلاغ، یا «غراب» را شوم می دانسته اند وُ نشانۀ کوچ قبیله و جدایی عشّاق (۴). حالا خیال کنید که این بندۀ حقّ «کلاغ» باشد، و «خبرآوَر». در آبادیهای دنیا و خرابه های تاریخ بگردد، و واقعیات را ببیند و با قارقارش آنها را بی «تفصیل اِطنابی»، و با «تفسیرِ ایجازی» به عرضتان برساند. امّا اگر از این «کلاغ» انتظار داشته باشید که با آواز «بلبل» و «قناری» دلتان را برانگیزد و با قصّه های دلچسبِ «طوطی»ها سرتان را گرم کند، اعتراف می کند که برای این کار اهلیت ندارد. در ادبیات کلاسیک فارسی نمونه هایی از هنرمندانه ترین نکته های طنزآمیز را خواجه حافظ شیرازی در غزلهایش دارد و دربارۀ این جنبه از هنر کلامی او صاحبنظرهای دورۀ ما مقاله و رساله بسیار نوشته اند. این نوع طنز را بعضی از شاعرهای معاصر هم، به شیوه هایی خاصّ خودشان به کار برده اند (۵). حافظ ، مثلاً ،گفته است: «واعظان کاین جلوه در محراب و مِنبَر می کنند، چون به خلوت می روند، آن کارِ دیگر می کنند.» من به این نوع طنز، با هر ظرافت هنری ای که گفته شود، عنوانِ «طنز رسوا کننده» می دهم. «مردمِ»عادّیِ هر دوره ای در جریانِ تجربه های روزمرّۀ خودشان با ظاهر و باطنِ اهل هر مقام و حرفه ای حسابی آشنا می شوند، و بینِ خودشان با طنزِ تلخ و شیرین، «نامردم»های جامعه شان را «رسوا» می کنند، و خیلی از نکته هاشان ضرب المثل می شود. در زمان حافظ هم فقط حافظ نبود که از «تو» و «بیرون» بعضی یا بسیاری از واعظها خبر داشت. حالا با نثار صد آفرین بر استادهای «طنز رسوا کننده»، می خواهم بگویم که ما «طنز آگاه کننده» هم داشته ایم و داریم. در این نوع طنز نویسنده یا شاعر به «آن کارِ دیگر کردنِ» واعظها در «خلوت» کاری ندارد. هدفش این است که آنچه را که این واعظها در محراب و بر مِنبر می گویند، حلاّجی کند، و «جلوۀ» حرفهای عتیق و از اعتبار افتادۀ آنها را با «طنز آگاه کننده» اش بشکند. به نظر من که می تواند نظر خیلیها باشد، «طنز رسوا کننده» در ادبیات ما هزار سالی «سابقه» دارد و با ماهیت و کیفیت این «سابقه» در هر دوره ای خودش را با مشخّصاتِ «نامردم»های آن دوره «نو» و «دوره پسند» کرده است. امّا آن «طنز آگاه کننده» است که کم داشته ایم و کم داریم، و شاید به همین دلیل هم باشد که پانصد سالی از «رُنسانس» عقب مانده ایم، و همین طنز است که معمولاً جدّی است و گاهی وقتها خیلی هم تلخ. ___________________________________________ ۱- در لغتنامۀ دهخدا کلمۀ «طنز» این طور تعریف شده است: «افسوس کردن، افسوس داشتن، بر کسی خندیدن، عیب کردن، لقب کردن، سخن به رموز گفتن، طعنه، سُخریه.» در ویکی پدیای فارسی (دانشنامۀ آزاد) دربارۀ طنز نوشته اند: « طَنز هنری است که عدم تناسبات در عرصههای مختلف اجتماعی را که در ظاهر متناسب به نظر میرسند [می رسد]، نشان میدهد و این خود مایۀ خنده میشود. هنر طنزپرداز کشف و بیان هنرمندانه و زیباییشناختی عدم تناسب در این «متناسبات» است ... طنز تفکّر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، امّا خنده را تنها وسیلهای میانگارد برای نیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالتها. گرچه در ظاهر میخنداند، امّا در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را میخشکاند و انسان را به تفکّر وا میدارد. به همین خاطر [دلیل] در بارۀ طنز گفتهاند: «طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آه آه.» در نتیجه طنز را می توان مانند یک تیغ جرّاحی فرض نمود زیرا کار تیغ جراحی برش جایی به منظور بهبود آن می باشد.» ۲- فکاهه در لغتنامۀ دهخدا، به نقل از «منتهی الارب» و «اقرب الموارد»، خوش منشی، لاغ، و مزاح برای انبساط نفس تعریف شده است. در انگلیسی با کلمۀ «هیومِر» (humour) شناخته می شود و با طنز که «ساتایر» (satire) است، فرق می کند. البتّه بسیاری از فکاهه ها علاوه بر خنداندن و انبساط خاطر، کنایه هایی در انتقاد از رفتارهای اجتماعی و نارواییهای سیاسی در خود دارد، ولی جنبۀ تفریحی آن قوی تر است. ۳- می دانید که در اسطورۀ آدم و حوّا و خانواده شان، وقتی قابیل برادرش هابیل را می کشد، مدّتی هر جا می رود، جسد او را به دنبال خود می کشد و نمی داند با آن چه کار کند. یهوه یک «کلاغ» را مأمور می کند که در جلو چشم قابیل با نوک و پنجه هایش یک چاله بکند و یک گردو را توی آن دفن کند. پس اوّلین راهنمای دفن مردگان، به امر یهوه، «کلاغ» بوده است. ۴- عربها نوعی از کلاغ (غراب) را پرنده ای شوم می دانستند و منوچهری دامغانی که در شعر خود از شعر عربی تأثیر زیادی پذیرفته است، طبیعت محیط شاعران عرب و فرهنگ آنها در قصیده هایش بیش از طبیعت و فرهنگ خود او به نمایش در می آید. از موضوع بد شگونی صدای کلاغ در مطلع قصیدۀ معروفش این طور یاد می کند: «فغان ازین غراب بین و وای او / که در نوا فکندمان نوای او!» و ملک الشعراء بهار در ساختن قصیدۀ «جغد جنگ» خود از این قصیدۀ منوچهری تأثیر پذیرفته است و گفته است: «فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/ که تا ابد بریده باد نای او!» و قصیده اش را این طور به پایان آورده است: « شد اقتدا به اوستاد دامغان / فغان از این غراب بین و وای او!» ۵- آنها که دوستدار شعرند و با آثار شاعران برجستۀ معاصرآشنایی دارند، چه آثار آنها که در ایران هستند و چه آثار آنها که مقیم کشورهای خارجی شده اند، نمونه هایی از «طنز رسوا کنندۀ» آنها را در شعرهای معروفشان دیده اند. نیازی به ذکر نامها و نمونه ها نیست.
|