رنج مقابله سطربه سر و مچگیری!احمد پوری، مترجم و نویسنده اصولا نقد ادبی در ایران آن گونه که در غرب متداول است جا نیافتاده است. اگر گاهگاهی نقدی درباره اثری ادبی نزدیک به معیارهای نقد ادبی جهان میشود باید آن را استثنایی تلقی کرد. البته آثار متنوعی در چگونگی نقد و معرفی انواع آن از سالها پیش ترجمه شده اما این آثار برای منتقد ایرانی بیشتر مجموعهای از نقل قولهاست و در بسیاری از نقدها این جملات و نقل قولهای گاه نسبتا مفصل از این و یا آن چهره معروف نقد جهانی به اضافه واژه و ترمینولوژی نقد است که در کار نقد یک اثر بومی خود را نشان میدهد و در بیشتر موارد چنان از موضوع اصلی دور میافتد که که پس از خواندن نقد مشخص نمیشود بالاخره کالبدشکافی اثر مورد نظر منتقد به چه نتایجی منجر شد. با این وضعیت میتوان حدس زد که نقد ترجمه که نسبت به نقد عام ادبی به حوزهای تخصصیتر تعلق دارد پریشانتر ار نقد ادبی باشد و آثار دندانگیری در این زمینه وجود نداشته باشد. بیشتر نقدهای ترجمه که اغلب در نشریات چاپ میشوند در واقع نوعی مطابقه لفظ به لفظ ترجمه با متن مبدا است. طبیعی است که در این روش که البته میتواند تنها بخشی از یک نقد ترجمه خوب باشد، ناقد به قصد یافتن ایرادات که گاه حتی به صورت مچگیری در میآید با رنج مقابله سطر به سطر تنها دنبال اشکالات نحوی و معادل یابیهای واژگانی میگردد. این نوع نقدها که اتفاقا بخش غالب نقدهای موجود ترجمه در ایران هستند هرگز سخن از این نمی آورند که مترجم تا چه اندازه توانسته فضا و حسی را که اثر مبدا به مخاطبانش در آن زبان میدهد بازآفرینی کرده و آن را از نظر حسی و زیبایی شناسی به اثر مبدأ نزدیک کند. معمولا این ناقدان معتقدند که اگر ترجمه دارای اشتباهات نحوی و واژگانی باشد دیگر اعتباری نخواهد داشت. درست است که وجود کج فهمیها در برخی از سطور یک برگردان میتواند به آن در زبان مقصد لطمه زند اما محدود کردن ایراد تنها به این دو مورد هرگز نمیتواند نقد اصولی ترجمه به حساب آید. از نقدهای ترجمهای که تا حال خواندهام حتی یک مورد هم در ذهنم به عنوان نقد خوب و اصولی باقی نمانده که البته باید شرط انصاف را رعایت کنم و بگویم که من همه نقد ترجمهها را نخواندهام و نقدهای خوبی اگر بوده مطمئنم چنان اندک هستند که نتوانستهاند با تکرار و انعکاس در نشریات بیشتری چشمگیر شوند. ترجمه دوباره اثر، بهترین نقد ترجمه علی عبداللهی، شاعر و مترجم زبان آلمانی وضعیت نقد ترجمه در ایران، نیز مانند وضعیت نقد در معنای عام کلمه، پریشان و نامطلوب است. یکی از نخستین موانع شکل گیری نقد خوب علمی، نبود آزادی لازم برای منتقد است و نابردباری نقدشونده. بارها پیش آمده نقدی را نوشته ای و داده ای به مجله ای، اما سردبیر، بنا به ملاحظات مختلف، از چاپ آن تن زده یا اگر چاپش کرده، بعدها، هم خودش و هم منتقد، آماج قهر، ناخرسندی و دلخوری مترجم یا ناشر وحتی اطرافیان و نوچه های هر دو طرف قرار گرفته. از آن سو نیز گاهی نبود دلیری کافی برای ابراز نقد در منتقد، مانع ایجاد فضای نقد واقعی شده است. تعارف نداریم، اینها مسائلی واقعی و ملموس در جامعه ادبی ما هستند. شرایط اقتصادی از قبیل کم بودن یا نبود حق التالیف کافی نیز، به همان میزان مهماند و تعیین کننده. فرض کنیم منتقدی با دقت تمام در طول یکی دوهفته، کاری را می خواند و با متن اصلی تطبیق می دهد، آیا آن موجود بینوا، بابت نقدش، پاداش مادی لازم و کافی را می گیرد تا در این بین، گوشه ای از زحمتش جبران شود؟ به هر حال منتقد هم که نمی تواند با امداد غیبی اجاره خانه اش را بپردازد! از سوی دیگر، کم سوادی هم مانع بزرگی است بر سر شکل گیری چنین نقدی. بدیهی است که دانش ناقد، اگر نگوییم بیشتر، دست کم باید همتزار مترجم باشد که بتواند نقدی به دردبخور بر اثری بنویسد. در کشورهای بهسامان، این وظیفه، بر گردن دانشگاهیان است، ولی شوربختانه، اینان نیز، در سرزمین گل و بلبل ما، عمدتاً نه توان کافی برای چنین کار خطیری را دارند و نه اصلاً برایشان چنین چیزهایی اهمیت دارد، برای آنها اضافه کاری البته مهمتر است از نقادی! به جرات می توان گفت در خوشبینانه ترین حالت، دانشگاهیان ما ریزهخوار خوان فرآوردههای فرهنگی عمدتاً خلق شده در خارج از محیط دانشگاهها هستند، گاهی این ارجمندان، نه همتراز، که حتی از آنچه در خارج از آن فضا شکل می گیرد، فرسنگها عقب ترند و حتی –با پوزش- نمی توانند از این تلاشها، چنان که باید و شاید بهره ببرند. نقد ترجمه البته، فقط نقد ملانقطی نیست بلکه کنشی است چندسویه که وظیفه اش هم، آموزش است و هم بررسی میزان همجواری متن ترجمه شده به متن اصلی و هم آگاهانیدن خواننده از لحن اثر و هم توجه به زبان و کلیت متن در زبان فارسی. درست است که ترجمه، امری اساساً نسبی است و ترجمه عاری از کاستی ابداً وجود ندارد، ولی ترجمه ای که در درک متن اصلی تا حد زیادی می لنگد و فارسی درست و درمانی هم ندارد، قطعاً ترجمه ای ناموفق و ابتر است و باید نقد شود. ولی اگر فرض را بر این بگذاریم که همه موانع بر طرف شوند و ترجمه ای به خوبی نقد شود و نقد هم از قضا، کاملاً علمی و دقیق باشد، باز هم نه خوانندگان آن نقد که اغلب در مجلات و روزنامه ها منتشر می شود، با خوانندگان ترجمه ناقص و ضعیف و پر ازکاستی برابری می کنند -که در قالب کتاب در دسترس همگان است-، و نه تاثیر آن دیرپا و عمیق است، چون با چاپ شماره بعد مجله یا روزنامه، آن نقد، خود به خود به محاق می رود و باز خوانندگان می مانند و ترجمه ضعیف که عجالتاً میخش را کوبیده و به خانه ها و کتابخانه ها راه پیدا کرده. پس نوع آرمانی و عملی نقد ترجمه، به باور من، همانا ترجمه دوباره اثر است. در این صورت است که خوانندگان فرهیخته، بی هیچ تعارفی ترجمه بهتر را برمی گزینند، و ترجمه ضعیف تر، خود به خود کنار می رود. احدی دلخور نمی شود و این است که کار برخی مترجمان بر برخی دیگر برتری می یابد. بیهوده نمی گویند، فلانی مترجم خوبی است و فلانی متوسط یا بد. ترجمه مجدد را هم، خداوند برای همین جور مواردی آفریده! ترجمه انتقال رخداد زبانی در یک اثر به زبان دیگر است شهریار وقفیپور، مترجم شاید تصور شود منزلتِ مترجمان در ایران از وضع همگنانشان در اروپا و امریکا بهتر باشد: در ایران نامِ مترجم در کنار نام نویسنده و روی جلد میآید؛ حال آن که در وادی فرنگ چنین امری متصور نیست: مگر نام ویراستار، غلطگیر، صفحهآرا و غیره جایی در کتاب ذکر میشود؟ چنین برخوردی ناشی از این تصور است که مترجم کارِ ویژهای برای متن نمیکند؛ یعنی در صورتِ انجامِ درستِ وظیفه، کار دو مترجم از یک متن یکی خواهد بود: در چنین برداشتی، مترجم چیزی نیست جز یک انباردارِ معنوی یا ناملموس (intangible). البته نادرستیِ این برداشت عملاً پذیرفته شده است: ترجمه بودلر از داستانهای ادگار آلنپو و ترجمه فیتزجرالد از خیام دو نمونه شهره خاص و عام در اثباتِ نادرستیِ نظریه فوق است؛ اگر چه عمدتاً گفته میشود ترجمه فیتزجرالد نه ترجمه که نوعی بازآفرینی یا آفرینش با الهام است، باید گفت اتفاقاً ترجمه همین است: انتقال رخدادِ زبانیِ محقق در یک اثر به زبانی غیر از زبانِ اثر. پیامد منطقی چنین نظریهای از ترجمه، چیزی به نامِ «نقد ترجمه» بیموضوع است؛ چرا که رخداد زبانی امری نیست که بشود توصیفش کرد؛ مثلاً هیچ توضیحی در باب رخدادِ ظاهرشده در این مصرع از غزل حافظ که «سمنبویان غبارِ غم چو بنشینند بنشانند» نمیتوان داد و اشاره به صنایع بلاغیای چون جناس، همآوایی و ... نیز حرفی در باب آن رخداد نمیزند؛ به عبارت دیگر، ترجمه درست و غلط وجود ندارد؛ بلکه ترجمه توانا است یا ناتوان، و تعیین چنین امری نیز از یک منتقد برنمیآید چرا که تنها تاریخ میتواند مشخص سازد کدام ترجمه از اثبات خویش برخواهد آمد. با این همه، چیزی به نام "نقد ترجمه" وجود دارد و باید هم باشد؛ آن هم با این شکل که تنها معطوف به معرفیِ یک جنایت باشد؛ یعنی بسط و توضیح این حکم باشد که "فلان اثرِ ترجمهای که خود را منتسب به فلان اثر میسازد، دروغ میگوید"؛ مثلاً ترجمههای مترجمی در ایران که یکی از کتابهای منتشرشدهاش، عنوانِ لیلیبازی کورتاسار را بر خود دارد و عملاً نیمی از کتابِ اصلی را ندارد: اشتباه نکنید؛ پای سانسور در میان نیست؛ این اثر کورتاسار مشتمل بر چندین کتاب است؛ یعنی میتوانید کتاب را به ترتیب فیزیکی کتاب بخوانید، میتوانید به طریق لیلیبازی؛ حال آن که اثر فارسی فقط یک کتاب است و تنها میتوان به ترتیب فیزیکی کتاب قرائتش کرد. برای جلوگیری از یک سوءتفاهم، باید مثالی دیگر زد: درست است که بسیاری از کتابهای ذبیحالله منصوری نوشته خودش هستند نه مثلاً میکا والتاری و غیره؛ باید گفت ترجمههایش از الکساندر دوما ترجمههایی توانایند؛ چرا که پرگوییهایی که مترجم از خود درآورده است، جانشین پرگوییهای دوما شدهاند و از قضا، اتفاقی که باید منتقل میشد، همین پرگوییهای غیرروایی است، گپ زدنهای تکنفره یا موعظههایی که سرشتنمای آثار عامهپسند است. با این مثالها، میتوان گفت نقد ترجمه عملی حقوقی است که مرجع آن یا بازار کتاب یا محیط دانشگاهی است؛ از همین رو، در جایی که قانونِ جهانیِ کپیرایت برقرار نیست، تنها با رجوع به گفتار یا دیسکورس دانشگاهی موضوعیت مییابد؛ یعنی در ایران، نقد ترجمه فقط میتواند ناظر به کتابهای علمی و اطلاعاتی باشد یا کتابهای نظری. اما در نهایت، میماند این انتخاب که آیا "کلهپاچه مورچه" ارزش دعوا را خواهد داشت؟ تیراژهای ۴۰۰ جلدی واقعیتی بیرحم و سنگین دارند. از طرف دیگر، بارها شده که دستِ فلان مترجم یا منتقد رو شده که کلِ کارشان دزدی بوده و آب از آب تکان نخورده است: غیر از دو کتابی که دو استاد دانشگاه ایرانی درباره لاکان تألیف کرده بودند و مصداقِ سرقتِ ادبی عین به عین بودهاند، یعنی ترجمهای بد به اسم تألیف؛ خودِ من نیز منتقدی را در روزنامهای سراسری رسوا کرده بودم که نقدِ یک ستونیاش از کتاب آمستردام ایان مکیوئین، بازنویسیِ چیزهایی بوده که از سخنرانی من یادش مانده بوده است. امروزه مشکل ما چندان رمانهای درخشانی نیست که برگردانِ فارسیشان نوشتههای نکبتآلودی از آب درمیآیند که حتا دانشآموزِ دبیرستانی را هم به کرنش وا نمیدارند؛ مشکل مؤلفانی است که نوشتههایشان چسباندنِ دو مقاله خارجی به هم، آن هم با آب دهان و کشِ تنبان است. وقتی چند دهه است که هایدگر فیلسوف معظمِ جمعی پرشمار است که افتخارشان آشنایی با صرفاً یک زبان، یعنی فارسی، باشد و شاهکارِ «هیدگر»شان که منتشر میشود، به اندازهی یکدهمِ آن جمعیت هم به فروش نمیرسد. نقد ترجمه؛ مجلهها و تلاشها محمد جواهرکلام، مترجم آثار ادبیات عرب نخست به مجلاتی که در این زمینه بعد انقلاب فعال بودند نگاهی بیفکنیم. بعد از انقلاب انتشارات آگاه کتاب نقدی به نام نقد آگاه در آورد که تا چهار شماره بیشتر منتشر نشد. و به این بهانه که این کتاب حالت مجله ادواری دارد و باید تغییر شکل دهد جلویش گرفته شد. نقد آگاه از لحاظ نقد کتاب به طور کلی و نقد ترجمه به طور اخص غنی ترین نشریه ای بود که بعد از انقلاب منتشر می شد. مجله مترجم، نشر دانش و مجله کیهان فرهنگی (در دوره خاصی) هم به طور جدی به این کار می پرداختند. کیهان فرهنگی که می گویم قبل از مدیریت فعلی مد نظرم است که من چند نقد حسابی آنجا خواندم از جمله نقد ترجمه شهریار داریوش آشوری توسط سید جواد طباطبایی. نشر دانش هم که توسط مرکز نشر دانشگاهی و در دوره آقای پورجوادی منتشر می شد، آن هم از لحاظ تقد ترجمه خیلی غنی بود. البته نشر دانش بیشتر کتابهای دانشگاهی و حوزوی را نقد می کرد و کمتر به کتب ادبی می پرداخت. مجله مترجم هم که از طرف چند تن از علاقمندان ترجمه مثل آقای علی خزاعی و عبدالله کوثری در مشهد منتشر می شود کارش همین نقد ترجمه و به طور بحث درباره کتابهای ترجمه است. می دانید که عصر ما عصر ترجمه است و ما باید در همه زمینه ها کتابهای خوب غربی و عربی (البته ادبیات جدید عرب) را ترجمه کنیم و بخوانیم تا بفهمیم در دنیای دانش و ادب چه می گذرد. وزارت ارشاد هم در دوره ای از این لحاظ فعال بود و با کمک عده ای علاقمند نشریه ازغنون را منتشر می کرد، که از لحاظ درج ترجمه های نو بسیار خوب بود. متاسفانه الان که مدیریت فرهنگی کشور عوض شده و مثل اینکه رژیم تازه ای بر سر کار آمده باشد (حکومت آقای روحانی را می گویم که بعد از هشت سال پر ماجرا بر سر کار آمد) این مدیریت جدید مشکل بتواند همه چیزهایی را که در دوره هشت سال حکومت قبلی خراب شده اند آباد کند و به حال اول درآورد. اتفاقا کانون نویسندگان در این دوره جدید از فعالیتش اولین نشستش را به ترجمه اختصاص داد که از آن نشست جلوگیری شد. وضعیت فعلی ترجمه در ایران تابع نشر کتاب و فعال شدن محفلهای علاقه مند به این رشته است. الان می توان گفت که تعداد مترجمین ما بیشتر از مؤلفان شده و (ترجمه علمی و ادبی خیلی جدی گرفته می شود و باید هم همین طور باشد) و مترجمان خوبی به وجود آمده اند، ولی چون فضای فرهنگی کشور در حالت انقباض است فعالیتی در این زمینه به چشم نمی خورد و محافل فرهنگی سوت و کور هستند. عربها از ما جلوتر هستند در این زمینه، و من می بینیم که مرکز دراسات الوحده العربیه که دفترش در بیروت است اساس کارش را بر روی ترجمه آثار معتبر غربی متمرکز کرده و حتی مجله ای راه انداخته که مباحث مربوط به ترجمه را در آن دنبال می کند و شش هفت شماره ای در این مورد انتشار داده که من فقط عناوین شماره های آن را در سایتشان دیدم و مجله ای کاملا جدی و پر و پیمان است. متاسفانه این مرکز با اینکه هفت هشت سالی به طور مستقل در نمایشگاه کتاب شرکت می کند مسئولان فروشش این نشریه را نمی آورند بفروشند. و به آن قدر لازم را نمی دهند. وضع نشر ما هم به واسطه گران شدن قیمت کاغذ راکد و ناشران کم کار هستند. ولی خب در همین وضعیت سرد، بازهم چند جا هست که به نقد کتاب و ترجمه اهمیت میدهند مثل مجله "نگاه نو" که نشریه ویژه ای به این کار اختصاص داد و بعدا آن را ضمیمه خود مجله کرد، یا مثلا مجله مهرنامه هم همین طور به نقد کتاب و ترجمه اهمیت می دهند، یا مثلا مجله جهان کتاب، ولی چنان که گفتم به تبع کسادی بازار کتاب، کتاب زیاد ترجمه نمی شود و آنچه به نام ترجمه منتشر می شود، چون از دید نقادانه بررسی نمی شود، همین جوری به دست خواننده می رسد. اگر ترجمه رونق قبلی خود را پیدا کند، نقد ترجمه، بحث راجع به ترجمه و دست یافتن به افقهای نو از طریق ترجمه هم فعال و احیا می شوند. شما ببینید که در سی و چند سال اخیر چقدر مجله خوب بسته شده (و می دانیم که بهترین وسیله برای چاپ نقد ترجمه، مجله است.) مجله مدرسه که سروش و اصحابش منتشر می کردند و یا مجله کیان را هم نباید فراموش کرد. آنچه در یک ترجمه مهم است این است که چقدر تاثیرگذار است و چقدر می تواند ما را با افقهای و فعالیت علمی و ادبی در خارج کشور آشنا می کند. و کتاب ترجمه شده را اول از این زاویه باید ارزیابی کرد. چون کمتر خواننده ای پیدا می شودکه کتاب ترجمه شده را صرفا به قصد ارزیابی ترجمه آن بخرد ــ سواد اعظم خوانندگان را می گویم. نقد خوب ترجمه هم خوانده ام. آقایان منتقدان بنام کشور (یکی شان نجف دریابندری) ما نقدهای خوب نوشته اند. البته مقاله یا مبحث اگر صرفا مربوط به ترجمه باشد، خیلی کم در ذهن آدم می ماند، ولی اگر نقد ترجمه در یک دیدگاه وسیع تری گنجانده شود بهتر در خاطر می ماند. نقد ترجمه خوب از علی اشرف صادقی خوانده ام در نقد آگاه که کتاب کوچه شاملو را نقد کرد و نیز کتاب آدام متز به ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو (تمدن اسلامی در قرن سوم و جهارم هجری). و در زمینه نقد جای آقایان دکتر براهنی، و امثالهم خالی است. البته چنانکه عرض کردم اگر مقاله فقط منحصر به ترجمه باشد حالتی از مباحث زبان شناسی پیدا می کند و زود از خاطر می رود.
|