شعرناب

شعر ،سبک هندی

بازتاب غم، رنج و ناامیدی در سبک هندی (با تکیه بر غزلیات طالب آملی)
شناسنامه علمی شماره، دوره 1، شماره 1، زمستان 1390، صفحه 83-98 XML
نویسندگان
فریده داودی مقدم
چکیده
با تأمل در شعر سبک هندی، بویژه غزلسرایان این سبک در می‌یابیم که غم و ناامیدی و رنج از پر بسامدترین واژگان در غزلیات شعرای سبک هندی می‌باشد که علت آن را در عوامل گوناگونی چون جریانات اجتماعی و مسائل اقتصادی، فرهنگی و سیاسی عصر صفویه، و به دنبال آن فردگرایی شدید شعرای این دوره و مهاجرت و اندوه و غم ناشی از فراق و دوری از وطن،بازتاب اندوه، ستم و بیداد بر مردم روزگار خود و تأثیر اندیشةی غم و رنج‌های سه‌گانه در مکاتب فلسفی هند و ... می‌توان جستجو کرد. با تحلیل غزلیات شعرای این مکتب و بخصوص غزلیات طالب آملی -که این تحقیق با تأکید بر آن می‌باشد- می‌توان به شاخص‌های زیر در موضوع غم و رنج دست یافت: تفکر جبرگرایانه، ایجاد تصاویر پارادوکسی با موضوعات غم وشادی و یأس و امید، اصالت دادن به موضوع غم در هستی، همت بلند و غم جویی، استفاده از عناصر طبیعت برای توصیف غم و اندوه چون شاعران رمانتیسم و استفاده از کلمات عامیانه و بازاری در القای ملموس‌تر و بهتر غم و اندوه و ... اشاره کرد. هم چنین با تحلیل اشعار سبک هندی از این منظر می‌توان به برخی ازباورها و نکات دقیق و مبهم زندگی و عصر شاعر پی برد
کلیدواژگان
رنج؛ اندوه؛ غزل؛ سبک هندی؛ طالب آملی
شناسنامه علمی شماره
مقدمه
با تأمل در شعر سبک هندی، بخصوص غزلیات این سبک در می‌یابیم که غزل سبک هندی سرشار از مضامین رنج آلود، یأس‌آور و غم‌انگیز می‌باشد که برای توجیه آن دلایل مختلفی وجود دارد که این تحقیق هم در پی کاوش و فهم دلایل این مسأله می‌باشد و هم با آوردن نمونه‌های مختلف از شعر شاعران این سبک، به بررسی و تحلیل بیشتر این موضوع می‌پردازد. از شاعرانی که موضوع رنج و اندوه در شعر او بسیار تکرار شده و بسامد بالایی دارد، طالب آملی است که این نوشتار در نهایت با تأکید بر غزلیات وی نوشته و پرداخته می‌شود.
1. علل غم دوستی در سبک هندی
1-1 جلوه‌های رنج و اندوه در پرتو جریانات اجتماعی
یکی از عواملی که شعر اندوهگین سبک هندی را می‌پرورد، جامعة فردگرا و تراژیک عصر صفوی است. درین باب گفته شده که رشد فعالیت‌های بازرگانی و درهم ریختن ارزش‌های ملی و گروهی، جامعة عصر صفوی را به سوی فردگرایی می‌کشاند. گرچه با حملة مغول چنین فضای فردگرایانه و تراژیکی بر جامعة ایران سایه افکنده بود، اما ظهور دولت قدرتمند صفوی دگرگونی چندانی در این فضا ایجاد نکرد. فردگرایی حاکم و تفکر تراژیک و منزوی خلاء جهان‌بینی جمعی را که نتیجة کار گروهی و اجتماعی است به دنبال دارد. در چنین جامعه‌ای ارزش‌های فردی، قدرت طلبی، شهرت و آوازه و جاه‌طلبی، جایگزین ارزش‌های تاریخی، اجتماعی می‌شود (فتوحی، 1385: 58).
طبیعی است که وقتی شاعر در جامعة مورد نظر خویش از برآورده شدن اهداف فوق و آمال و آرزوهای فردی خویش باز می‌ماند به سرشت سوگناک هستی بیش از پیش می‌اندیشد و در تخیل دور پرواز خویش آنها را منعکس می‌کند.
"شاعر این عصر تنهاست، تنها می‌اندیشد و مستغرق در لحظه‌هاست و به اندیشة جمعی وابسته نیست. انسانی که به تعبیر پاسکال میان توانایی و عجز شناور است، انسانی تراژیک است. بینش تراژیک درماندگی میان دو خواست متناقض را برای آدمی به ارمغان می‌آورد. شخص میان امید و نومیدی متردد است. هم به خود می‌بالد و هم اظهار عجز می‌کند. شاعر سبک هندی موجودی تناقض آمیز است. از سویی حماسه وار به هنر و استعداد و توانایی ذوق و قریحة خویش می‌بالد و جهان را به تیغ سخن تحت سیطرة خویش می‌آورد و از دیگر سو پیوسته سخن از درماندگی، یأس، بی‌کسی، تنهایی، خموشی و ... سر می‌دهد." (همان، ص 60)
بیدل دهلوی و طالب آملی دو شاعر معروف سبک هندی این مضامین را بارها در غزلیات خویش آورده‌اند، در اندیشة اندوهناک شاعر ساغر فریب تنها جام صبح دنیاست و جوانمردی تنها نامی است که از اساطیر بر می‌آید:
خلقی است شمع وار در این قحط جای فیض
از صبح این چمن کشی ساغر فریب
نام کرم اگر شنوی در جهان بس است
قانع به اشک و آه ز آب و هوای فیض
خمیازه موج می‌زند از خنده‌های فیض
اینجا گذشته است ز عنقا همای فیض
(بیدل، 1376: ج 2، ص: 916،915).
1-2 مهاجرت، ریشه‌ها و باز تاب آن در تولید ادبیات غم انگیز
"شبه قاره هند هم از نظر اقلیمی و نعمت‌های طبیعی و هم از نظر اجتماعی و فرهنگی، سرزمینی مهاجرپذیر بوده است." ( فرهنگ ارشاد، 1379: ص 198)
دربارة دلایل مهاجرت شاعران، عارفان، دانشمندان و هنرمندان ایرانی در دورة صفویه و روزگار حیات شاعران سبک هندی سخن‌های بسیاری گفته شده است. از عمدة این دلایل نابسامانی و بی‌ثباتی اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بی‌توجهی سلاطین صفوی به شعر و ادب و تعصب شدید مذهبی و تقرب گروه خاصی از فقیهان و محدثان به دربار را ذکر کرده‌اند (رک: امیری: 1374، 108. عبدالرفیع حقیقت: 1368، ج 4: 36 – 35).
مؤلف «با کاروان هند» علاوه بر دلایل فوق، دلایل دیگری چون گریز از تهمت و بدمذهبی، قلع و قمع سران در عهد شاه عباس اول، آزردگی از خویشان یا هم شهریان، درویشی و قلندری، سفارت، تجارت، خوش گذرانی، ناسازگاری روزگار، .... را ذکر می‌کند (گلچین معانی، 1369، ج 1: پنج).
برخی، عامل اصلی مهاجرت ادبای ایرانی به هند را روحیة تسامح و تساهل پادشاهان گورگانی هند و اساسا آسان گیری مذهب هندو می‌دانند ( قنبری، 1383، ص 124)
ملک‌الشعرای بهار نیز شرایط پرآشوب زمانه و رفتار بد حکام صفوی را عامل مؤثری برای مهاجرت ایرانیان به سرزمین‌های دیگر می‌داند و از طرفی طمع ورزی و سودجویی برخی از مهاجران را نیز بر این مسأله می‌افزاید. (ملک الشعرای بهار، 1381، ج 3: 71 – 70)
آنچه که زوایای ذهنی روح حساس شاعر را آزار می‌دهد، بیدادگری‌ها و بی‌ثباتی‌های سرزمینش می‌باشد که دربارة حکومت عصر صفوی صادق است. گفته شده با اینکه حکومت صفوی، هرج و مرج سیاسی و ملوک الطوایفی را بر انداخت و نوعی وحدت دینی برقرار ساخت، اما در برابر، ستم‌ها و بی‌ثباتی‌های فراوان نیز گسترش یافت. در این دوره تازیانه زدن و کشتن دادخواهان و رها کردن بیدادگران، کشتارهای دسته‌جمعی، کورکردن، پایین انداختن از منارة مسجد و .... از کارهای جاری و عادی بود. در این دوران بسیاری از ایرانیان برای حفظ ادب و فرهنگ خود دست به دامان ترکان عثمانی و گورکانیان هند شدند (تمیم داری، 1389: 29).
شاعر یا نویسندة مهاجر از وطن مألوف خود به هر دلیلی که باشد کوله‌باری از اندوه جدایی از سرزمین خود و مردم آن را در شعر و اثر خویش منعکس می‌کند. ادبیات مهاجرت همیشه پیوند عمیقی با این بن مایه‌های رنج و اندوه داشته است. شاعر خودآگاه یا ناخودآگاه سرگشتگی و دوری خویش را در قالب کلمات با این مضمون پدیدار می‌سازد.
1-3 سنت‌های شاعرانه
چنانکه می‌دانیم استقبال از غم واندوه در اشعار فارسی بخصوص اشعار غنایی فراوان دیده می‌شود. به طوری که این مضمون به عنوان یکی از موتیف‌های معروف اشعار کلاسیک و معاصر شناخته شده است و در تبیین این مطلب گاه به مباحث روانشناسی چون نوستالژی در اشعار شاعران پرداخته می‌شود که خود بحثی دراز دامن است.
غم‌گویی با شعر فارسی پیوند و نسبتی ازلی به درازای همان تاریخ شعر و شاعری دارد و کمتر شاعری است که به جلوه‌های مختلف آن نپرداخته باشد. قیصر امین پور تصویر این ناخودآگاه جمعی را در شعر خود زیبا آورده است:
هفتاد پشت ما از نسل بودند ارث پدر ما را اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد بوی تو می‌آید تنها تو می‌مانی ما می‌رویم از یاد
(امین پور، 1381: 120)
قابل ذکر است که این غم پیوندی ناگسستنی با عشق و جلوه‌های مختلف آن در شعر فارسی دارد:
قوم و خویش من همه از قبیلة غم‌اند عشق خواهر من است، درد هم برادرم (امین پور، 1386: 38).
به نظر می‌رسد در ادبیات سبک هندی غیر دلایل مذکور در این نوشتار، موتیف غم و اندوه به عنوان دستاویزی برای شاعران مطرح است تا بتواند نازک خیالی و ژرفای اندیشه و انزوای جبری و ناکامی خویش را به تصویر بکشد و این بیان رنج و اندوه بیشتر از آنکه نمود ظاهر و واقعی داشته باشد در پرتو تخیلات شاعرانه و سنت شعر غنایی قابل توضیح است.
تصویر سازی‌های زیبا و همنوایی با عناصر طبیعی در خدمت این نوع شعر بسیار بدیع و دلپذیر به کار گرفته می‌شود:
سوخته لاله زار من رفته گل از کنار من
بی تو نه رنگم و نه بو ای قدمت بهار من
گر به تبسمی رسد صبح بهار وعده‌ات
آیینه موج گل زند تا ابد از غبار من
(بیدل، ج 2: 1235)
1-4 اندیشة غم و رنج و تفکر هندی
آیا نگاه غم پرستانة شعرایی چون طالب، بیدل و حزین تحت تأثیر جریانات اجتماعی ایران است یا تفکر هندی نیز بر شیوة فکری آنها تأثیر داشته است؟
با تأمل و تعمق در مکاتب فلسفی هند و ریشه‌یابی تفکرات و آیین‌های هندی در می‌یابیم که شاید بتوان ردپای این اندیشه‌ها را در هند جستجو کرد.
فرضیة رنج جهانی در مشرب فکری و معنوی بودا و اوپانیشادها و به طورکلی در تمام مکاتب فلسفی هند پذیرفته شده است و جنبة بدبینی معنویت هندوست و ارتباط نزدیکی با قانون "کارما" و دایرة حیات و مرگ دارد (شایگان، ج 1: 127).
بودا پس از ریاضت و رنج فراوان به کنه چهار حقیقت شریف آگاه می‌شود:
1. هر آنچه به هستی می‌گراید محکوم به رنج و درد بی پایان است.
2. مبدأ رنج جهان تولد و پیدایش است.
3. ایستادن گردونة مرگ و حیات باعث رهایی از رنج خواهد بود.
4. راهی که به سوی آزادی مطلق می‌رود هشت گانه است (همان، ص 141).
همچنین در مکتب وی شیشکا مبحث رنج‌های سه‌گانه و تنگنای هستی و راههای رهایی از آنها عنوان می‌شود. (ر.ک: شایگان، ج 2: 500)
مبحث رنج‌های سه گانة هستی در بند نخست رسالة " سانکهیا کاریکا " نیز آمده است (همان: 564).
بنابر مبانی آیین یوگا، این دیر فانی مملو از ناکامی و مشحون به مشقت است و جسم رنج است. زیرا خود موضع رنج است و حواس و اشیا و ادراکات نیز رنج به بار می‌آورند و بار آوردة رنج‌اند و لذایذ هم آبستن ناکامی و مشقت‌اند و همه چیز برای فرزانة حکیم رنج است. پس باید به هر ترتیب از منجلاب این رنج و از محنت این نابسامانی خویشتن را خلاصی بخشیم (ر.ک: همان: 650).
در میان شاعران سبک هندی، به نظر می‌رسد که بیدل بیش از دیگران این معنا را در غزلیات خویش منعکس کرده است و غم و رنج این جهان را دست مایة شادی جهانی دیگر می‌شمارد:
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم
چون سحر در نفس آیینة شبنم داریم
زندگی پردة سحر است چه باید کردن
عشرت هر دو جهان زین دو نفس غم داریم
(بیدل، ج2: 1116)
1-5 غم و اندوه شعرای سبک هندی و مکتب رمانتیسم
اگرچه شعر شاعران هندی را به این سبب که برای شعر اندیشه و عقل قائل هستند در مقابل الهام شاعرانة رمانتیک‌ها قرار داده‌اند. (ر.ک: فتوحی:40) اما ویژگی‌های مشترکی میان اندیشه‌های غم پرستانة شاعران این عصر و تخیلات گستردة آنها با شاعران رمانتیسم وجود دارد که خود می‌تواند موضوع پژوهشی گسترده باشد. توجه خاص شاعران سبک هندی به طبیعت و انعکاس وضعیت روحی غمگین یا شادمان وی در عناصر طبیعت که به نمونه‌های آن اشاره خواهد شد، از شمار این ویژگی‌های مشترک است .
گاه در شعر این شاعران و از جمله طالب آملی نوعی رمانتیسم مأیوس و نیهیلیستی نیز دیده می‌شود، همان که پکهام از آن تعبیر به رمانتیسم منفی می‌کند. (رنه ولک: 38) که در جای خود با ذکر شواهدی به طرح و تحلیل آن خواهیم پرداخت. این رمانتیسم منفی بیشتر به نوعی حالت‌های وجودی رنج‌آلود در شخصیت رمانتیک‌ها و قهرمانان آثارشان اطلاق شده است (جعفری، 205).
در شعر طالب آملی و دیگر شاعران هندی جلوه‌های گوناگون این غم و رنج موج می‌زند. به هر حال در این نوشتار، در پی این نیستیم که طالب و شعرای هندی را تابع مکتب رمانتیسم معرفی کنیم بلکه هدف بیشتر بیان برخی خصایص مشترک میان غزل‌های آنها و اشعار شعرای رمانتیسم است. البته این نکته مهم به نظر می‌رسد که گاه اندوه طالب و بیدل و برخی دیگر از شاعران این عصر بر خلاف برخی شاعران رمانتیسم، فلسفی و ژرف نیست و در مواردی کاملاً سطحی، تصنعی و تقلیدی می‌شود که بیشتر همسو با جریانات غم پرستانة روزگار و سبک رایجش می‌باشد تا بیان درونیات و ژرفای غمگنانة شاعر.
تخلص، نمودار تفکر غم انگیز و یأس آلود سبک هندی
تخلص را معرفی‌نامة شاعران کلاسیک خوانده‌اند که با خاستگاه‌های متفاوتی چون نام ممدوح، زادگاه، معشوق و ... ارتباط دارد. با نگاهی به تخلص شعرای سبک هندی می‌توان نگاه تراژیک و حسرت آمیز آن‌ها را به هستی دریافت. تخلص شعرایی چون: بیدل، حزین، آرزو، آشوب، شیدا، فانی، تنها، اسیر، اشکی، وحشت، فقیر و ... گویای این امر است.
دکتر شفیعی معتقدند: " انتخاب تخلص‌هایی چون اسیر، حزین، کوهی، وحشی، حقیر، مسکین، مجروح، مجرم، تائب، چاکر و... با بار معنایی غم و اندوه، رنج و گدایی انگار لازمة شاعری در این سرزمین بوده است که می‌توان برای برخی از این تخلص‌ها مانند فانی، فنایی، مهجور و هجری دلایل عرفانی معقول و قانع کننده‌ای پیدا کرد؛ ولی برای تحلیل روانشناسانة غلبة بار معنایی رنج و اندوه در این تخلص‌ها می‌توان دلایل زیر را برشمرد:
1. حملات وحشیانة مغول و تیمور و تاتار و وجود نظام مستبدانة حاکم در ایران.
2. ورود شعر فارسی به سرزمین هند و تأثیر غم پرستی و ویژگی مازوخیسم هندیان بر شعر فارسی.
3. آموزش غلط مذهبی در جامعه و در نتیجه ممنوعیت روابط اجتماعی زن و مرد.
4. تصوف و عرفان" (شفیعی، 1381: 85).
استقبال از مشکلات و غم پرستی در شعر بیدل دهلوی:
چنانکه قبل از این ذکر شد، مضمون غم‌پرستی از مضامین شایع و رایج سبک هندی است که قبل از پرداختن به جلوه‌های مختلف غم و اندوه در غزلیات طالب به بیان برخی از نمونه‌های این موضوع در شعر بیدل، عرفی و حزین که از سرآمدان این سبک هستند می‌پردازیم:
در شعر بیدل سوختن از غم مایة عیش و عشرت است :
فیضی نمی‌توان برد تا دل به غم نسازد
آتش زن و طرب کن، کاین خانه را عروسی است
(بیدل، 1376، ج 1: 617)
پیکر افسردة شاعر خاکستر صد گلخن است و صدها بار در حیات خود می‌سوزد تا راحتی سوزناک نصیبش شود:
سوختم صد رنگ تا یک داغ راحت دیده‌ام
پیکر افسرده‌ام خاکستر صد گلخن است
(همان: 621)
سوختن مایة نشو و نمو ونماست، همچنانکه شمع با سوختن شعله ور می‌شود:
مایة بالیدن ما پهلوی خود خوردنست
در گداز استخوان شمع شیردایه بود
(همان، ج 2: 83)
موارد دیگر: سوختن مرهم داغ عاشقان و وسیلة پرواز آنان است.
(همان، ج 1: 846، ج2: 269)
همچنین بیدل به برخی از زمینه‌های اجتماعی در پدیداری حسرت و اندوه در این دنیا در غزلیاتش اشاره می‌کند:
بس که می‌جوشد از این دریای حسرت حب جاه
قطره هم سعی حبابی دارد از شوق کلاه
گر سلامت خواهی از ساز تظلم دم مزن
دادرس در عهد ما سنگ است و مینا دادخواه
این زمان عرض کمال خلق بی تزویر نیست
جوهر آیینه آبی دارد اما زیر کاه
(همان، ج 2: 1289)
درد و اندوه و اشک در شعر حزین لاهیجی
در شعر حزین، درد و اندوه مایة شادمانی است و داغ و حرارت چون شمع مانند زیور و سرمایه‌‌ای برای زندگی شاعر است:
ای درد تو یار جانی من
اندوه تو شادمانی من
پیرایة داغ تست چون شمع
سرمایة زندگانی من
(شفیعی، 1385: 487)
گرامیداشت اشک و آه و سوز:
شاعر از چشم اشک آلود همانند دریا از ابر بهره می‌گیرد.
راه از همه سو بر خبر خویش گرفتیم
از سنگ فروغ شرر خویش گرفتیم
هرگز نگرفته ست رگ ابر ز دریا
این بهره که از چشم تر خویش گرفتیم
(همان: 450)
غم در شعر عرفی شیرازی
عرفی شیرازی هم که از شاعران معروف سبک هندی است در شعرش از غم‌های جهان بسیار سخن می‌گوید و شب غم در نظر او بهتر از صبح عید است:
منم که یافته‌ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده شام ماتم را
(عرفی شیرازی، ص 210 )
عرفی دل خویش را از دست داده و آن را گم کرده و غم‌های جهان همه طلبکاران دل او هستند. او نیز ناچار در پی غم‌های جهان می‌رود تا دل خود را بازیابد:
دلم گم گشت و غم‌های جهان عرفی طلبکارش
به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را
(عرفی شیرازی، ص 210 )
همه چیز حتی جان خود را بر سر غم دل بر می‌افشاند و اگر غم دل از او جان طلب کند، دل غم را نمی‌رنجاند و بی‌محابا جان می‌دهد:
عرفی غم دل گر طلب جان کند از تو
زنهار بر افشان و مرنجان دل غم
(عرفی شیرازی، ص 211 )
جلوه‌های مختلف غم و اندوه و یأس در غزلیات طالب
مختصری از زندگی طالب آملی
سید محمد طالب آملی از مردم آمل مازندران بود که احتمالاً در حدود سال 996 ق به دنیا آمد. روزگار جوانی را در وطن خویش گذرانید و همان جا به تحصیل علوم رایج زمان پرداخت. پیش از بیست سالگی، هندسه و منطق و هیئت و حکمت و فلسفه و عرفان و خوش نویسی را فراگرفت و در این فنون مهارتی کامل یافت. در جوانی رهسپار هند شد. ابتدا در قندهار و ملازم میرزاغازی خان توفان ( متوفی 1021 ق.) شد و چند قصیدة مشهور خود را در ستایش او سرود. پس از مرگ وی به اگره و سپس به بندر سورات نزد ملک چین قلیچ خان رفت و او را ستود و نهایتاً به بارگاه جهانگیر شاه راه یافت و در دستگاه او در سال 1028ق. لقب ملک‌الشعرایی گرفت و این دلیل آن است که طالب شخصی فاضل و دانش آموخته و در شاعری قوی مایه و خوش قریحه و چیره دست بوده است. زیرا جهانگیر شاه از علم و شعر و ادب بهرة کافی داشت.
در سال 1035 یا 1036ق. در گذشت. محمد مرسلین استاد دانشگاه دهلی، رسالة دکتری خویش را دربارة طالب آملی تألیف کرده، دیوان او را مشتمل بر 19 هزار بیت می‌دانند.
طالب آملی با پرداختن به مضمون غم و اندوه و ناامیدی در جلوه‌ها و وجوه مختلف، شعاع اندیشه‌های دور پرواز خویش را در طیف‌های گوناگون می‌نمایاند که هر یک از این طیف‌ها، منعکس کنندة وجهی از زوایای اندیشه و تفکر اوست که مادر این نوشتار با آوردن برخی از این مضامین در غزلیات وی، به تبیین افکار او در این مقوله می‌پردازیم. از موضوعات مهم غزل‌های طالب دربارة غم و اندوه می‌توان به مضامین زیر اشاره کرد:
1. چیرگی و تسلط بی چون و چرای غم و اندوه بر ساحت هستی شاعر، نشان دهندة تفکر جبرگرایانة وی در باب هستی است. وی سرشت سوگناک هستی را جزء لایتغیر هستی خویش می‌انگارد:
گریه می‌آید به استقبال چشم این آه کیست
این گل خون گرد این صحرا شهادتگاه کیست
هر کرا بینی ز دور چرخ دارد شکوه‌ای
من ندانم گردش افلاک خاطر خواه کیست
غزل 596
منم کز هر طرف دردی دلم را پیش می‌آید
به هر جاپای راحت می‌نهم بر نیش می‌آید
سپهرا سرد مهری تا به کی کافرنه‌ایم آخر
مسلمان با برهمن گرم‌تر زین بیش می‌آید
غزل 611
هر دم فلک غمی به سلام من آورد
زهری به تلخ کردن کام من آورد
هر بار عشرتی که رسد از بهار فیض
بوی مصیبتی به مشام من آورد
هر غم که صبح ماتمیان را کند وداع
شبگیر کرده روی به شام من آورد
غزل 835
جهان را گلی می‌داند که رنگ و بویش (ظاهرش) از باطنش فریبنده‌تر است و نمونه‌ای از لالة خونین دل است حتی شاعر از آه آتشین خود پرهیز می‌کند که مبادا فتنه‌ای بر او برانگیزد زیرا که سرشتی چون آسمان دارد.
جهان گلی است که رنگش زبویش افزونست
نمونة ز گل داغ و لالة خونست
ز دود آه شرر بار خویش در حذرم
که فتنه‌ای نکند ز آنکه آسمان گونست
غزل 102
شادی و طرب در کلبة وجود طالب بدشگون پنداشته می‌شود و فلک همواره برای آزار و نابودی او همت می‌گمارد:
بساط عیش یاران درنوردید
طرب در کلبة ما بد شگونست
فلک راضی به قتل ماست هیهات
محیطی تشنة یک قطره خونست
دلی هم بازوی فرهاد ما را
غمی همدوش کوه بیستونست
غزل 394
همچنین در این موضوع ر.ک: غزل‌های 101، 102، 113.
2. ایجاد تصاویر زیبای پارادوکسی، بخصوص در تقابل میان موضوع غم و شادی، یأس و امید از تصاویر شایع و بدیع غزل‌های طالب است که دربارة تناقض و پارادوکس در شعر شاعران سبک هندی و طالب سخن‌ها گفته شده است. (ر.ک: حسن پور آلاشتی، 1384: 155)
طالب، ماهرانه واژگان و تصاویر پارادوکسی را در بافت کلام خویش می‌نشاند و موضوعات متناقض را چنان به هم پیوند می‌زند که مرزی میان آنها احساس نمی‌شود:
به گیاهی نوزیدیم که بی شعله نسوخت
بر غباری نگذشتیم که بر باد نرفت
هرگاه آتش درون ما بر هر گیاهی بوزد بدون شعله آن را می‌سوزاند و وجود ما بر هر غباری پا گذارد، بر باد می‌رود و نابود می‌شود، در بیت دوم از فرزندان روزگار می‌گوید که به دلیل سلطة غم جهان، رقص‌کنان به سوی عدم آباد می‌روند:
کس نیامد به جهان کز غم ابنای زمان
کف زنان رقص کنان تا عدم آباد نرفت
غزل 118
جسم خود را از غم فربه و بسیار ، لاغر و ناتوان می‌داند:
جسم از غم فر بهم نزارست
یک برگ گلم دو جامه دارست
غزل 100
با اینکه شاعر خویش را باغ یأس معرفی می‌کند اما در دنباله می‌گوید که از ثمره‌های نارسیدة ما، میوة امید است.
باغ یأسیم و میوة امید
از ثمرهای نارسیدة ماست
غزل 119
در بیت زیر شاعر می‌خواهد با هیجان و جوش تبسم برای گریه ماتم برپا کند، در جهانی که عشرت هرگز خنده رو نیست:
در غمستانی که عشرت را نیابی خنده روی
من به صد جوش تبسم گریه را ماتم کنم
گاهگاهی کز هجوم شادی یاد غم کنم
گریه را شاداب سازم خنده را درهم کنم
غزل 672
صبح شاعر با همه روشنی، فرستانندة ظلمت به سوی شب است :
صبح ما سرمایة ظلمت فرستد سوی شام ( غزل 390 )
آشوب حیرت تا ابد او را آرام می‌سازد:
آشوب تحیر دهدش تا ابد آرام (غزل 417 )
قابل ذکر است که یکی از تخلص‌های طالب را آشوب آورده‌اند اگرچه برخی این نظر را نمی‌پذیرند و غزلیاتی با تخلص آشوب را متعلق به ملاحسین آشوب مازندرانی از معاصران طالب دانسته‌اند (طاهری، بی‌تا: 48) اما بینایی بر این باور است که "وی در آغاز کار آشوب تخلص می‌کرد و بعداً هم که تغییر تخلص داده، به مناسبتی که بر بنده مجهول است باز هم این کلمه را رها نکرد" (بینایی، 1380: 81).
در تأیید این موضوع غزل‌های 632 و 636 هم شاخص هستند .
3. شاعر اصالتاً وجود خود را قرین غم می‌داند و در غزلیات گوناگون دیدار و مواجهة دیگران را با خود مساوی با فراموشی شادی و خوشدلی‌های جهان می‌پندارد، هر که شاعر را ملاقات کند بردلش غم و اندوه می‌نشیند:
کس نیامد بر ما شاد که نا شاد نرفت
خوشدلی‌های جهانش همه از یاد نرفت
غزل 118
اشک غم چنان بر وجود او مستولی است که آتش درونش را خاموش و بی فروغ و سرد کرده است:
ز ما ایمن نشین کز آتش ما گل نمی‌سوزد
و گر دوزخ شویم از ما پر بلبل نمی‌سوزد
ز بس باران رحمت [بهر] ما باریده بر گیتی
ز موج شعله بر دریای آتش پل نمی‌سوزد
غزل 608
نه دلی از شاعر شاد ونه خاطری از وی ایمن می‌گردد:
نه خاطری ز من آسوده نی دلی شاد است
وجود ناقص من چشم زخم ایجاد است
غزل 219
دلی که طعم میوة اندوه را چشیده باشد می‌داند که خنده ارزش و اعتبار گریه‌های مستان را ندارد:
دلی که نوبر اندوه کرد می‌داند
که خنده را نمک گریه‌های مستان نیست
غزل 111
با اندکی تأمل در این غزل‌ها به نوعی حسرت درونی شده در وجود شاعر می‌توان پی برد که از جنس تقلید و تصنع نیست. در بعضی اشعار طالب حسرت و غمی موج می‌زند که با مخاطب ارتباطی درونی برقرار می‌کند. به عنوان نمونه درین غزل شاعر از حسرت تلخی می‌گوید که چون آبی زهرآلود در گلویش روان است و باغ دلش را تشنة برقی می‌داند که چون شعله بر جوی آب آن باغ روان شود:
بی تلخی حسرت به سبویم نرود آب
تا زهر نگردد به گلویم نرود آب
من باغ دلم تشنة برقست گیاهم
بی خاصیت شعله به جویم نرود آب
غزل 311
خود را گبری می‌داند که حتی کفار نیز او را نفرین می‌کنند. خطاب به دل خویش می‌گوید که در به دست آوردن راحت ابرام و اصرار نکن که قصد آرام گرفتن و نشستن در دل را ندارد :
من آن گبرم که طعنم از لب کفار بر خیزد
نشیند سبحه گر با من دلی زنار برخیزد
چه ابرامست ای دل چند گیری دامن راحت
سر و برگ نشستن نیستش بگذار برخیزد
ز صد دردم چو درد رفته‌یی در سینه باز آید
خروش مژدگانی از در و دیوار برخیزد
غزل 622
4- در غزل‌های طالب، حزن والامرتبه است و عدم طلب معاش دنیا بلند همتی است.
ما را تلاش برسر مال و معاش نیست
در دودمان همت ما این تلاش نیست
گو خوشدلی مکن بر لب بام ما گذر
حزن بلند مرتبه کم از انتعاش نیست
غزل 114
با اینکه روزگار سرشار از نعمت‌های فراوان است، اما همت شاعر از طلب آن سرباز می‌زند:
وگر جذب کمندی می‌کشد از هر طرف ما را
عجب گر اختیاری بعد ازین ماند به کف ما را
بود پر چشمه و پر سبز صحرای سپهر اما
فرو ماند سر همت بدین آب و علف ما را
غزل 77
به عبارتی دیگر طالب غم پرستی خویش را ناشی از همت بلند می‌داند:
این دل نشیمن مژة اشکبار کیست
وین شمع نیم مرده چراغ مزار کیست
پهلو به عرش می‌زند از همت بلند
این گرد بر فلک شده یا رب غبار کیست
غزل 218
5- همنشینی با غم‌های دنیا چنان برای شاعر مغتنم است که گویی با شاهد زیبارویی همنشین شده است. جان‌های غمگین در نزد طالب بس گرامی و محترم است:
وصال شاهد اندوه را وسیله تراش
که صحبت غم اگر یکدم است مغتنم است
غزل 110
گرامی دار جان‌های حزین دل‌های غمگین را
به زلف پر شکن ترجیح ده، ابروی پر چین را
غزل 86
6. طالب همانند شاعران رمانتیسم از طبیعت برای توصیف غم وناامیدی خویش مدد فراوان می‌گیرد و نوعی همدلی و وابستگی میان اندوه ژرف او و عناصر طبیعی موج می‌زند:
گل صبحیم اشکِ پا برجای
شبنم آفتاب دیدة ماست
باغ یأسیم و میوة امید
از ثمرهای نارسیدة ماست
موج دریای اضطراب جگر
جنبش نبض آرمیدة ماست
غزل 119
در غزل زیر شاعر عدم شکوفایی غنچة وجودش را آشفتگی و حیرانی‌اش می‌داند که سبب ناشناختن باد صبا شده است همان که در سنت ادبی سبب شکوفایی غنچه‌ها می‌گردد:
در سلسلة زلف چه داری دل ما را
زنجیر به پا کس نزند مرغ هوا را
ما غنچة دردیم به گلزار جهان لیک
ز آشفتگی دل نشناسیم صبا را
ادامه دارد.......... در کامنت زیر همین پست!!


2