به خاطر بیاور متن عاشقانهبه خاطر میاوری که چگونه دلم تنگ نگاهت میشد وقتی روشنی چشمهایت خواب رااز چشمان من می ربود و رویا را با تمام شیرینی اش تقدیم نگاهم میکرد؟ به خاطر بیاور همان نیمکت تنهایی کوچه های باورمان را پشت بوته های شمشاد و بید مجنون پیر. به خاطر میاوری که بید آرزوهایمان را سر بریدند و من و تو که پشت آن از نگاه خیره ی نامحرمان پنهان میشدیم بی خانمان شدیم؟ به خاطر میاوری اتاق عشق بی در و پیکرمان را با یک سقف؟ تو نام آنجا را اتاق عشق گذاشتی و من ذره ذره ی وجودم را به امید رفتن به آن اتاق. به خاطر بیاور روزهای سرد و گرم زیر آن سقف را اما دیدی که چگونهدست بی رحم زمانه آن سقف را خراب کرد و دوباره بی خانمان شدیم. بیزارم... بیزارم از تمام دستان پشت پرده. دستانی که خواه یا ناخواه به عظمت غم درون سینه ام دامن زدند و تو را که امید من بودی، تو را که نگاه پر مهرت آرام جانم بود را از من گرفتند. ای کاش باز میگشتی... باز میگشتی و این غم سنگین را که در اعماق زندگی و روحم ریشه دوانده است را نابود میکردی. به خاطر بیاور ای آنکه تار و پود زندگی ام هستی به خاطر بیاور که زمانی دیر رفته است و من همچنان دوستت دارم. به خاطر بیاورپاکی نگاهم را وترنم صدایم راکه چگونه محو میشدی؟ گویی پرواز را به تو هدیه میکردم...این همان جمله ای بود که تو بارها و بارها به من گفتی... مرا به خاطر بیاور و برگرد و بمان...
|