شعرناب

بیاموزیم نه گفتن را ! {عرفان}


(مقاله)
بخدا از این همه همهمه که چُنانِ کندوی زنبور عسل در ذهنم وزو وز می کنند خسته شدم.
ازین همه حساسیت های نابجا وبی موردی که عمری مرا به خود مشغول داشت ،و خودی برایم ساخت
به تعداد همه ی آدمهایی که میشناسم وحتی نمی شناسم ولی شاید تنها نامشان را شنیده باشم ونیز،
به اندازه ی همه آن چیزهایی که یا دارم وسخت دلبسته شان هستم ؛ مانند خانواده ، دوستان ،پولم،مقامم،اتومبیلم......
ویا ندارم وبه امید داشتنشان زندگی می کنم ؛ مانند همه آرزوهای به ثمر نرسیده که قرار است در آینده بر آورده شود .
ویا اصلاً داشتن ونداشتنشان هیچ اهمیتی در روند زندگی" من ندارد .
مانند علاقه مفرط ومتعصبانه به ورزشکاران -هنرمندان -ادیبان –قهرمانان - قدرتمندان - سیاست بازان– سریال ها وفیلم های
سینمایی واعتیاد به شنیدن اخبار خوب وبد و الخ..........
ایکاش بی خود بودم ،ایکاش به بیخودی که اصل من است واصل همه ی انسانهای دیگر می رسیدم .
ایکاش به این خودی که حتی به دشمن نیز نیاز دارد ،وبی دشمن دوام وقوامی ندارد اینقدر دلبسته و وابسته نبودم .
( جنگ های قومی ومذهبی وفرقه ای ونژادی وملی ....را در طول تاریخ تاامروز ببینید!!)
ایکاش به این خودِخودخواه –خودپرست-خودنگر-خودشیفته-خودرای-خودمحور-خوددار-خودبین وخودباور وهمه ی
خودهایی که در جهتِ بزرگ کردن من دروغین- خودِ دروغین که برای کوچک کردن دیگران بمنظوربزرگ
کردن (خود)
ویا بزرگ جلوه دادن خود باز هم در جهت کوچک کردن دیگران ازهیچ پستی ورذالتی دریغ نمی ورزد ،
می توانستم خیلی راحت و رک وپوست کنده بگویم که : من همینی هستم که هستم !
دیگر بس است نه ..نه...نه !
آخه چرا باید اینقدر نگران قضاوت های پوچ دیگران باشم ؟
چرا باید در زندان ابدِ ترس از قضاوت های دیگران محبوس باشم ؟
زیرا چه بخواهم وچه نخواهم از نیش قضاوت های مردمی که (چگونه بودن مرا به چگونه نمودن) تبدیل کرده
وشخصیت من کاردستی قضاوت های آنان قرارگرفته مصون نخواهم ماند .
اصلا چه اهمیتی دارد که دیگران در مورد زندگی من ونحوه زیستن -دوست داشتن -سلیقه ،عقیده ،لباسم -آرایشم -خانواده ام
مبلمان خانه ام -برخورد با همسرم وباورهایم.....وبالاخره صدها چیز دیگربخواهند که فضولی کنند؟
اظهار فضل کرده ،نصیحت کنند ،قضاوت وتجزیه تحلیل های روان شناختانه کنند ، نظر داده وانتقاد کرده وغالباً در
مقایسه دیگران با من بر آمده و بگونه ای بگویند که توبیعرضه ای ،نالایقی ،ناتوانی ،سست رایی ،کم اراده ای، بی
سلیقه ای، سست ایمان و سست عقیده ای و.........
ولی اگر من زندگیم را بر اساس راستی ودرستی و بیخودی وبریدن از همه ی بندها واتصالاتی که مرا در
زندانِ ذهنِ احمق دنیا مدار " محبوس وگرفتارکرده ،بنا کنم وبر اصل خویش،اصل خدایی خویش قائم شوم ،
مرا چه باکی ،چه هراسی ،چه حرصی، چه اندوهی وچه خشمی است از اینکه دیگران در مورد من چه میگویند
واز نگاه آنان من در ابعاد مختلف ومتفاوت چطور وچگونه ام ؟ ….
وآنگاه است که شجاعانه ودر کمال احترام به آنها خواهم گفت : من همینم که هستم ! من خود می خواهم از خردم
از شعورم از معرفتم ازدانش واطلاعاتم از خلاقیتم در بهبود زندگی خویش بهره ببرم !
این زندگی من است و نه زندگی شما .....
فکر شما ، برای زندگی شماست .واگر روزی به راهنمایی کسی نیازمند باشم چه بسا از شما یاری بگیرم
ولی الان نه ..نه ....نه .....نه .....
بیائیم نه گفتن را بیاموزیم ودر زندگی مان نهادینه کنیم.....بدان امید .
شعر عرفان واعتراض
محمد کدخدایی (عرفان)


1