شعرناب

نامه ای از لندن: «فرق بُت و مجسّمه»


این را صادقانه عرض می کنم که نمی دانم چی باعث شد آدمیزاد «مجسّمه ساز» بشود. خود پرستی؟ بُت پرستی؟ یا یک چیزِ دیگر! امّا در این هشتاد سال زندگانی و زنده مانی، درست یا غلط، این را فهمیده ام که آدمیزاد از همان اوّلِ کار می دانسته بود که «بُت» مجسّمه هست، امّا هر «مجسّمه»ای بُت نیست.
پیش از آنکه، در جای نامعلومی از هزارۀ دوّمِ پیش از میلادِ مسیح، «ابراهیم» خلیل الله، (۱) جدّ اعلای بنی اسرائیل و بنی اسماعیل (۲)، در عصرِ «نمرود»، پادشاه اساطیریِ «بابل» (۳)، بتها را بشکند و دینِ «توحیدی» (۴) یا «یکتا پرستی»ِ یهودیت، مسیحیت، و اسلام را بنیاد بگذارد، قومهای مختلفِ دنیا در عالم خیالی خودشان خداها یا ربّ النّوعهای زیادی داشتند و خیلیهاشان هم با تصوّری که از هر خدایی در ذهنشان نقش می بست، مجسّمه ای می ساختند تا بتوانند در مقابلش وایستند و ستایشش بکنند و خواستهاشان را به عرضش برسانند.
در واقع آنها بتهاشان را با نیازها و آرزوهاشان می ساختند و قدرتهایی را که می خواستند خودشان داشته باشند، و نداشتند، به بتهاشان می دادند. به عبارت دیگر بتهاشان نماینده های خودشان بودند. بتهاشان، زبانم لال، وجودِ کمال یافته و به خدایی رسیدۀ خودشان بودند.
خوب، حالا اگر قبیله هایِ کوچکِ روستانشینِ این هنرمندهای بت ساز، بعد از چندین و چند هزار سال، بشوند ملِتهای بزرگِ متمدّنِ جهانگیر و جهاندار و جهان آشوب، و روستاهای کوچکشان شهرهای بزرگ با قصرهایِ باشکوه، و کدخداهای کوچکشان جاشان را بدهند به پادشاههای بزرگ و خودشان بشوند دستیار و خدمتگزار آنها و اصحابُهُم، می شود تصوّر کرد که ...
... که چی؟ که امپراتورها و پادشاهها، و حتّی سر به فرمانهاشان، دیگر دلشان نخواهد مردم «بُت پرست» بمانند و چندین و چند برابر آنها «خدا» داشته باشند و همه ش بروند پیش «مجسّمۀ» این خداها سر تعظیم فرود بیاورند و آنها را ستایش کنند، بلکه دلشان بخواهد مردم فقط یک خدا داشته باشند، و آن هم یک خدای نادیدۀ برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم (۵).
آنوقت «بُت سازی» موقوف شد، ولی، الحمد لله، هنرمندهای «بُت ساز» شدند «مجسّمه ساز»، و دل و رودۀ قصرها و سرسرای حکومتخانه ها و خیابانهای شهرها و باغهای عمومی و هر جای عمومی دیگر، پر شد از «مجسّمه» های «از مردم بهتران» و «از خدا بالاتران».
این بود و بود تا اینکه «مجسّمه»ها خیلی اهمیت پیدا کردند و شدند «رمز»، یا «مظهر»، یا «سمبول»ِ قدرتهای حاکم، و لازم شد که وقتی یک «قدرتِ کهنه» عمرش به سر آمد، یا «به سرآورده شد» و رفت، یا «رفتانده شد»، مجسّمه هاش هم مثل همۀ چیزهای دیگرش برچیده شود و ...
و اینجایش خیلی تأمّل انگیز است که معمولاً می گویند «و به زباله دان تاریخ انداخته شود!» راستش چیزی که این بندۀ حقّ را به صحبت دربارۀ فرق «بُت» و «مجسّمه» ترغیب کرد، خیابانهای شهر لندن است. نه فقط خیابانهاش، بلکه می بینم، به یک حساب، همه جاش «زباله دان تاریخ» (۶) است. «دولتها»، کم خوب و کم بد، می آیند و می روند، و بر عکسِ خیلی جاها، «مجسّمه»ها و «قانون»ها به جای خود می مانند (۷) تا، لابُد، ثابت کنند که «تاریخ زباله دان نیست»، شرح واقعیتها و واقعه های گذشته در حیات ملّتهاست.
_____________________________________
۱- ابراهیم خلیل الله: «خلیل لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرّحمن و خلیلﷲ نیز می گویند (لغتنامۀ دهخدا). خلیل الله یعنی «دوست خدا»، چنانکه لقب موسی کلیم الله است، یعنی سخنگوی خدا. قابل تأمّل آنکه گفته اند «آزر»، پدر ابراهیم، کارش بُت تراشی بود: پدر بت تراش، پسر بت شکن!
۲- ابراهیم یک پسر، به نام «اسماعیل» از کنیزی به نام «هاجر» داشت، و بعد همسرش «ساره» پسری آورد که «اسحاق» نامیده شد. «اسرائیل» هم لقب «یعقوب»، پسر اسحاق، نوۀ ابراهیم بود. قوم یهود را فرزندان «اسرائیل» می دانند و «بنی اسرائیل» می خوانند. دربارۀ «اسماعیل» در لغتنامۀ دهخدا، به نقل از «سفر پیدایش» در کتاب عهد عتیق آمده است که «اسماعیل...زوجه ٔ مصریه ای برای خود نکاح کرد و دوازده پسر که هر یک رأس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید کرد». بنابراین، به فرزندان اسماعیل، که عربها باشند، می توانیم بگوییم «بنی اسماعیل».
۳- نمرود: «ابن کنعان بن کوش، پادشاه اساطیری بابِل است که دعوی خدایی کرد. ابراهیم در عهد او به پیغامبری مبعوث گشت و خلق رابه پرستش خدای یگانه دعوت نمود، و بتهای بابلیان رادرهم شکست. به فرمان نمرود آتشی برافروختند و ابراهیم را در آتش افکندند، امّا به خواست خدا آن آتش بر ابراهیم خلیل اﷲ گلستان گشت (لغتنامۀ دهخدا).
۴- مراد از «دین توحیدی» یا «یکتا پرستی» که در انگلیسی به آن «Monotheism» می گویند، اعتقاد به وجود خدای یگانه، آفریدگار کلّ عالم هستی است. معتبر ترین دینهای توحیدی سه دین یهودیت و مسیحیت و اسلام است که اصل و منشأ آنها یکی است. امّا دین زردشتی را هم توحیدی می دانند و می گویند اعتقاد به وجود اهریمن، الزاماً اعتقاد به وجود دو خدا، یا «دوتا پرستی» نیست.
۵- «برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم» مصراعی است از یک شعر سعدی شیرازی در دیباچۀ کتاب «گلستان»: «ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم / وَز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم؛ / مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر، / ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم.»
۶- در فارسی نمی دانم اوّل بار کِی و کی عبارت «زباله دان تاریخ» را به کار برده بوده است. شاید تصوّر بعضیها این باشد که تاریخ «بدها» و «بدیها» را در «زباله دانِ جهنّمیِ» خود نگاه می دارد و «خوبها» و «خوبیها» را در «تالار بهشتیِ» خود، حال آنکه اگر تاریخ را حافظۀ سرگذشت ملّتها بدانیم، در رقم زدن سرگذشت هر ملّتی همۀ افراد آن ملّت در حدّ خود سهمی دارند. در دانشنامۀ انگلیسیِ «ویکی پدیا» آمده است: «زباله دان تاریخ (هچنین آشغالدان تاریخ، تلّ آشغال تاریخ، یا گود زبالۀ تاریخ) مجازاً جایی است برای انبار کردن اشخاص، وقایع، آثار، اعتقادات و غیره، وقتی که در تاریخ فراموش یا بی اعتبار می شوند. این اصطلاح در قرن نوزدهم در جاهای مختلف به کار رفته بود، امّا بعد از آنکه آن را «لئون تروتسکی» در واکنش به رفتار «منشویکها کنگرۀ دوّم شوراها در پتروگراد را، در ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ ترک کردند و مو جب شدند که «بلشویکها» موقعیت خود را مستحکم کنند، به کار برد، این اصطلاح بر سر زبانها افتاد. تروتسکی در خطاب به منشویکها گفته بود: «شما افرادی بیچاره و منزوی هستید! ورشکسته اید. نقشتان را بازی کرده اید و کارتان تمام شده است. از این به بعد بروید به جایی که در انتظار شماست: زباله دان تاریخ!»
۷- از جملۀ بزرگانی که مجسّمه هاشان مانده است، یکی «اولیور کرامول» (Oliver Cromwell) [۱۶۵۸-۱۵۹۹] نظامی و سیاستمدار معتبر انگلیسی و نمایندۀ پارلمان است که در اختلاف چارلز اوّل، پادشاه انگلستان با پارلمان، طرف پارلمان را گرفت و جنگ نیروی وفادار به پارلمان با نیروی وفادار به سلطنت را رهبری کرد و با رأی پارلمان پادشاه را به جرم خیانت به ملّت اعدام کرد و خودش زمام حکومت را در مقامی مشابه «وکیل الرعایا» به دست گرفت؛ و دیگری همین «چارلز اوّل» (Charles the First) پادشاه انگلستان است که به حکم «اولیور کرامول» اعدام شد؛ و یکی هم «هنری هشتم» (Henry the Eight) [۱۵۴۷-۱۴۹۱] است که یکی از با قدرت ترین و در عین حال بدنام ترین پادشاهان انگلستان بود که در مخالفت با «پاپ»، کلیسای انگلستان را از کلیسای کاتولیک روم جدا کرد و خودش شد هم پادشاه و هم رئیس کلیسا و در قانون اساسی پادشاهی را حقّی اعطاء شده از جانب خدا اعلام کرد، و شش زن گرفت و دو تا شان را طلاق داد، دو تاشان را به جرم زنا اعدام کرد و یکیشان هم در ۳۶ سالگی مرد، و ششمین و آخرین زنش که ۲۱ سال از او جوان تر بود، زنده ماند و او را در گور کرد، ولی متأسفانه ۱۵ ماه بعد به دیار باقی شتافت.
علیزاده طوسی


1