شعرناب

شناخت و بررسي آرايه هاي ادبي (بخش اول)

با سلام خدمت دوستان و سروران عزيز
قسمت دوم بخش اول شناخت آرايه هاي ادبي .
اميدوارم كه اين مطالب مفيد واقع شوند .
با سپاس از همه ي شما بزرگواران .
استعاره ي مُصَرَحه ( آشكار ) :
بيان (( مشبه به )) و اراده ي تمامي اركان تشبيه .
در استعاره لفظ در غير معني اصلي به كار مي رود .
مُصَرَحه ( : آشكار ) ناميدن اين استعاره به سبب آن است كه از طريق )) مشبه
به (( ، به آساني مي توان به ))وجه شبه (( و (( مشبه )) دست يافت .
غرض از استعاره ي مُصَرَحه :
اغراق ، تاكيد ، مجاز ، محسوس و عيني كردن امور و ... است .
تشبيه ، ادعاي همانندي و استعاره ادعاي يك ساني است .
استعاره از تشبيه رساتر و خيال انگيز تر و در برانگيختن عواطف ، مؤثرتر
است . زيرا خود از درون تشبيه بليغ ، كه رساترين تشبيه است خلق مي شود .
مثال :
بتي دارم كه گرد گل ز سنبل سايه بان دارد بهار عارضش خطي به خون ارغوان دارد
(( حافظ ))
به كلمات بت ، گل ، و سنبل دقت فرماييد
آيا اين كلمات در معني اصلي خود به كار رفته اند يا شاعر توصيفي خيالي از كسي كه به او عشق مي ورزد را نمايان ساخته است .
با كمي دقت مي فهميم كه حافظ براي آن كه اغراق را در بيان زيبايي به اوج
برساند و كلام خود را خيال انگيز سازد ، از يار خود (( بت )) ، از چهره ي
او به (( گل )) و از زلف او به (( سنبل )) تعبير مي كند .
آنچه به شاعر اجازه مي دهد تا اين واژه ها را در معني مورد نظر خود به كار
برد ، پيوند شباهتي است كه ميان معني اصلي واژه و معني غير اصلي آن وجود
دارد .
بت ، گل ، سنبل زيبا هستند ، معشوق و روي و موي او نيز زيباست و همين
زيبايي يعني صفت مشترك ميان اين دو گروه ، به شاعر امكان استفاده از اين
واژه ها را در معاني مورد نظر خود مي دهد . زيبايي اين هنر شاعرانه در
اين است كه شاعر شباهت يار را به بت و
چهره و موي او را به گل و سنبل به حدي مي داند كه يك ساني آن ها را ادعا مي كند و اين
يك ساني را غير قابل انكار مي انگارد .
اين صورت خيالي (( استعاره ي مُصَرَحه )) است كه معمولا آن را استعاره مي ناميم .
پس در اين بيت :
بت : استعاره از معشوق است
گل :استعاره از روي زيبا معشوق
سنبل : استعاره از موي زيبا معشوق
مثال :
هزاران نرگس از چرخ جهان گرد فرو شد تا بر آمد يك گل زرد
(( نظامي ))
نرگس : استعاره از ستارگان است
گل زرد : استعاره از خورشيد .
در اينجا شاعر ستارگان را به نرگس و خورشيد را به گل زرد تشبيه كرده است .
كه در اينجا ما تنها با ((مشبه به )) كه همان نرگس و گل زرد مي باشد رو به رو هستيم .
مثال :
نفسي بيا و بنشين ، سخني بگو بشنو كه به تشنگي بمردم بَرِ آب زندگاني
(( سعدي ))
تشنگي : استعاره از نيازمندي شاعر .
آب زندگاني : استعاره از دوست و يار مي باشد .
استعاره ي مكنيه )كنايي ) ، شخصيت بخشي ( تشخيص ) :
(( مشبهي )) است كه به همراه يكي از اجزا يا ويژگي هاي (( مشبه به )) مي آيد .
اين ويژگي (( وجه شبه )) يا يكي از(( وجه شبه هاي )) بين (( مشبه )) و (( مشبه به ))
است .
اين جزء يا ويژگي مي تواند به (( مشبه )) اضافه گردد يا به آن اسناد داده شود .
استعاره ي مكنيه اي كه از اضافه شدن چيزي به مشبه ، به دست آيد ، همان است
كه (( اضافه ي استعاري )) خوانده مي شود .
استعاره ي مكنيه اي كه (( مشبه به )) آن انسان باشد ، (( تشخيص )) يا (( انسان انگاري )) نام دارد .
زيبايي استعاره مكنيه در گرو جزئي است كه از (( مشبه به )) انتخاب و به همراه
(( مشبه )) ذكر مي شود .
استعاره ي مكنيه از استعاره ي مصرحه و تشبيه بليغ تر و مؤثر تر مي باشد .
استعاره ي مكنيه بر دو نوع است :
1) جزء يا ويژگي (( مشبه به )) به (( مشبه )) اضافه مي شود كه آن را
اضافه ي استعاري مي خوانيم .
2) جزء يا ويژگي (( مشبه به )) به صورت يك گزاره به (( مشبه )) كه نهاد جمله
است نسبت داده مي شود .
مثال :
به صحرا شدم ، عشق باريده بود .
(( بايزيد بسطامي ))
در اين جمله عشق به فعل باريدن نسبت داده شده است
از آنجا كه مي دانيم عشق باريدني نيست در مي يابيم كه عشق در معناي غير
اصلي خود به كار رفته است . يعني عشق به چيزي مانند شده كه باريدني است .
مانند باران يا برف .
عشق : مشبه
باران : مشبه به
شاعر براي اينكه مخاطب نشانه اي داشته باشد تا از طريق آن ، باران ( مشبه
به ) را بيابد ، يكي از ويژگي هاي آن را كه باريدن است ذكر مي كند .
اين كار سبب پيدايش (( استعاره ي مكنيه )) مي شود .
مثال :
تو را ز كنگره ي عرش مي زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است
(( حافظ ))در اين مثال با كمي دقت در مي يابيم
كنگره ي عرش : اضافه ي استعاري است و كنگره در معناي اصلي خود به كار نرفته است چون عرش كنگره ندارد
و عرش به كاخي تشبيه شده است كه كنگره دارد
و كنگره يكي از ويژگي هاي كاخ مي باشد نه عرش .
پس :
عرش : مشبه
كاخ : مشبه به
مثال :
ديده ي عقل مست تو،چرخه ي چرخ پست تو گوش طرب به دست تو،بي تو به سر نمي شود
(( مولوي در اين بيت شاعر عقل را به انساني تشبيه كرده است و بارزترين
ويژگي آن كه چشم و ديدن مي باشد به آن نسبت داده است و شخصيت بخشيده است .
ديده ي عقل : اضافه ي استعاري است .
و چون (( مشبه به )) آن انسان مي باشد يعني انسان انگاري يا تشخيص دارد .
ديده ي عقل
عقل : مشبه
انسان : مشبه به
ديده : از ويژگي هاي مشبه به ، وجه شبه
همچنينين در مصراع دوم :
گوش طرب
طرب : مشبه
انسان : مشبه به
گوش : از ويژگي هاي مشبه به ، وجه شبه
در اينجا نيز چون (( مشبه به )) انسان است باز با تشخيص رو به رو هستيم .
مثال :
گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد / شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت / فكر بازي مي كرد .
در اولين جمله شاعر (( نهاد )) يعني (( تنهايي )) را به انساني تشبيه كرده
كه صورتش را به پس پنجره مي چسباند . ما (( مشبه به )) يعني (( انسان
)) را از طريق گزاره اي مي شناسيم كه شاعر براي تنهايي مي آورد .
تنهايي : يك استعاره ي مكنيه از نوع دوم است . ( يعني اضافي نيست )
و اين استعاره را ( تشخيص ) نيز مي ناميم ، زيرا (( مشبه به )) آن (( انسان )) مي باشد .
در جمله دوم و سوم (( آمدن )) ، (( دست در گردن انداختن )) و (( بازي كردن ))
افعال انساني مي باشند و وقتي شاعر اين افعال را به (( شوق )) ، (( فكر )) اسناد مي دهد ،
در مي يابيم كه شاعر ، آن دو را به انسان تشبيه كرده و به آن ها شخصيت بخشيده است .
گردن حس نيز اضافه ي استعاري از نوع انسان انگاري و تشخيص است .
حس : مشبه
انسان : مشبه به
گردن : وجه شبه يا ويژگي مشبه به
تفاوت (( اضافه ي استعاري )) و (( اضافه ي تشبيهي )) در اين است :
كه در اضافه ي استعاري (( مشبه )) به همراه يكي از ويژگي هاي (( مشبه به )) مي آيد و اين ويژگي در معناي اصلي خود نمي باشد .
مانند :
چنگال مرگ
در اينجا چنگال در معني حقيقي خود به كار نرفته است چرا كه مرگ چنگال ندارد
بلكه مرگ به حيوان درنده اي مانند شده است كه چنگال دارد .
حيوان درنده مي شود (( مشبه به )) و چنگال يكي از ويژگي هاي (( مشبه به )) مي باشد .
مرگ : مشبه
حيوان درنده : مشبه به
چنگال : ويژگي مشبه به است ، وجه شبه
در اضافه تشبيهي (( مشبه )) به همراه (( مشبه به )) مي باشد و(( وجه شبه )) و ويژگيهاي (( مشبه به )) در آن حذف مي شود .
مانند :
باران رحمت
در اينجا رحمت به باران تشبيه شده است كه بر زمين مي بارد . و باريدن ويژگي باران
( مشبه به ) مي باشد .
رحمت : مشبه
باران : مشبه به
باريدن : وجه شبه
حقيقت و مجاز :
حقيقت :
اولين و رايج ترين معنايي است كه از يك واژه به ذهن مي رسد .
مجاز :
به كار رفتن واژه اي است در غير معني حقيقي ، به شرط وجود علاقه و قرينه .
علاقه :
پيوند و تناسبي است كه ميان حقيقت و مجاز وجود دارد .
اگر علاقه نباشد ، مجاز هم نخواهد بود .
قرينه :
نشانه اي است كه ذهن را از حقيقت باز مي دارد و بر دو نوع است :
1) لفظي
2) معنوي
بيشتر قرينه ها لفظي اند و منظور از قرينه ي معنوي ، شرايط زمان و مكان و ... است كه مجاز بودن واژه را نشان مي دهد .
مجاز از اين رو در زبان پديد مي آيد كه الفاظ محدود و معاني نا محدودند .
مجاز علاوه بر خيال انگيز بودن ، زبان را وسعت مي بخشد و در سخن موجب ايجاز و مبالغه مي شود .
استعاره از سويي با تشبيه و از سوي ديگر با مجاز مرتبط است .
توجه : كلماتي مانند شير كه چند معني لغوي دارند ، مجاز نيستند .
مثال :
طاقت سر بريدنم باشد وز حبيبم سرِبريدن نيست
(( سعدي )
در اين مثال كلمه (( سر )) دوبار استفاده شده است .
در مصراع اول سر ، حقيقت و �


3