جوان کاشی! شعرت را بخوان ...حضور من در روزنامه ی اطلاعات در دهه ی 60 این فرصت طلایی و استثنایی را برایم فراهم آورد تا به عنوان مشاور ادبی و مسئول صفحات شعر در مجله ی پر شمارگان «جوانان امروز» بتوانم با اغلب چهره های روشن فرهنگی -ادبی و هنری آن زمان آشنا شوم و به خلوت انس برخی از آنان راه یابم. به یاد می آورم که در یکی از روزهای زمستانی سال 60 که بیش از سه ، چهار ماه از استخدامم در روزنامه ی اطلاعات نمی گذشت ، همراه با استاد فقید «محمود منشی کاشانی» قصیده پرداز توانا و نویسنده ی برجسته ای که دو کتابش با عنوانهای «صادق آل محمد(ع)» و «سلام بر حسین(ع)» در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی جایزه ی کتاب سال را به خود اختصاص داده بود ، برای شرکت در محفل ادبی ای خصوصی به منزل استاد فقید «ابوالحسن ورزی» غزلسرای بزرگ معاصر رفتم. آن روز در آن محفل که برای من جنبه ی تاریخی داشت ، چندتن از چهره های روشن شعروادب معاصر از جمله اساتید «مهدی اخوان ثالث» و «عماد خراسانی» حضور داشتند. پس از پذیرایی مختصری توسط همسر(1) بسیار مهربان و فهیم استاد «ورزی» ، «اخوان ثالث» بزرگمرد اقلیم شعرو ادب معاصر لب به سخن گشود و از جمله گفت: -ما اینجا جمع شده ایم تا «سید عمادالدین حسن» را از حال و هوای ابری این روزهایش در آوریم....بعد اشاره کردبه زندگی سراسر حرمان و رنج و مرارت «عماد خراسانی» که در کودکی والدین خود را از دست داده بود و تحت ولایت جد و جده ی مادری اش بالیده بود.هنگامی که در جوانی با دختر مورد علاقه اش ازدواج کرده بود ، آن زندگی گرم و عاشقانه بیش از هشت ماه دوام نیاورده بود و همسر وی در عنفوان جوانی به بیماری سل استخوان مبتلا شده و رخت از جهان بربسته بود. در این هنگام استاد «ورزی» با بیان خاطره ای شیرین و خنده دار حال و هوای محزون محفل را عوض کرد و سپس پیشنهاد نمود که هریک از حضّار ارتجالا شعری با مضامین طنز و فکاهی و حتی هزل برای استاد «عماد» بسرایند تا روحیه ی وی عوض شود. من که آن زمان جوانی 23 ساله و پر شروشور و جویای نام و احترام در دنیای شعروادب بودم سه بیت شعر در قالب قطعه سرودم ، اما آن را درِگوشی برای استاد «منشی» خواندم و جرئت نمی کردم در جمع بزرگان آن را بخوانم. استاد «منشی» با شنیدن سه بیت شعر من چنان خنده ای سر داد که توجه دیگر اساتید را به خود جلب کرد.اساتید حاضر در آن محفل انس اصرار کردند که حتما شعرم را بخوانم. اما من طفره می رفتم.ناگهان استاد «اخوان ثالث» با لحنی شوخی - جدی گفت: -جوان کاشی! شعرت را بخوان.پایت به این محفل که باز شد باید «بین الاحباب تسقط الآداب» را آویزه ی گوش کنی. اصرار دیگر اساتید و از همه بیشتر خود «عماد خراسانی» باعث شد تا با صدایی لرزان سه بیتی را که سروده بودم و چنین بود بخوانم: علاج درد «عمــــاد» است این که «م.امید» به پـــای خیـــــزد و پیرانه ســـر زنش بدهد و یا به توس بــــــرد پیش قبر «فردوسی» اگر که بخت شــــود یـــــار ، مدفنش بدهد گر ایــن دو نیست میسّـــر، ز تاکسیدرمی مدد بگیــــــرد و بر مـــوزه ی منش بدهد!! همزمان با شلیک خنده ی اساتید حاضر در محفل ، استاد فقید «عماد» شروع به کف زدن کرد و حال و هوای محفل به سمت شادمانی و شعف بیشتری رفت. به یاد می آورم که هنگام خداحافظی از استاد «عماد» ، نشانی منزلش را خواستم تا اگر موافق بود مصاحبه ای با او انجام دهم و در روزنامه ی اطلاعات چاپ شود.استاد «عماد» موافقت نکرد ، اما با خواندن این بیت ، نشانی منزلش را داد تا من تصور نکنم دوست نمی دارد کسی به منزلش برود: منزلگه «عماد» بدون حصار و مرز بلــــوار شهـرزاد - خیابان چالهرز!(2) و «اخوان ثالث» به مزاح گفت: -جوان کاشی!فقط مواظب باش هرز نروی... خدا همه ی آن اساتید بزرگوار تکرارنشدنی و مهرپرور را بیامرزاد.آمین. ____________________________________ 1-بانوی هنرمند و هنرشناس روانشاد «فرح رکنی قاجار» متولد 1303 شمسی و از شاهزادگان قاجار-نوازنده ی ویولن و از شاگردان استاد «ابوالحسن صبا».این بانوی متین و موقّر که همسر دوم استاد «ورزی» محسوب می شد ، پس از ازدواج با استاد از همه ی فعالیتهای هنری اش دست کشید و با تمام وجود در خدمت استاد «ورزی» بود که به علت سانحه ی رانندگی از هردو پا فلج شده بود. 2-چالهرز یکی از روستاهای قدیمی شمیران بود که امروزه محله ی قبا نامیده می شود.
|