شعرناب

نامه ای از لندن: «صدای فکر و صدای دل!


خواهش می کنم به این چیزی که حالا می خواهم ازتان بپرسم، خوب توجّه بفرمایید. سؤالم این است: «اگر فرضاً معجزه ای بشود و با این معجزه شما بتوانید، در موقعی که دارید به حرف کسی گوش می کنید، دو تا صدا بشنوید، یکی صدای آن آدم را از «زبانِ» آن آدم، یکی هم صدایِ «فکرِ» آن آدم را از «دلِ» آن آدم (۱)، چه حالی پیدا خواهید کرد؟
مثلاً وقتی یک دوستِ خیلی نزدیکتان در جوابِ شما به «زبان» بگوید: «حتماً، به روی چشم، با کمالِ میل، خیلی هم خوشحال می شوم که این کارِ کوچک را برایِ دوستِ عزیزی مثلِ تو انجام بدهم.» و بلافاصله صدای «دلِ» او را بشنوید که می گوید: «چی خیال می کنی؟ نَفَست از جای گرم در می آید! انگار توی این دور و زمانه زندگی نمی کنی که بدانی مردم خودشان چه گرفتاریهایی دارند! دوست! دوست! نخواستیم بابا! کاشکی روم می شد، به ش می گفتم: خدا حافظ، عوضی! دیدار به قیامت!» چه حالی به تان دست می دهد؟
فکر می کنید الآن توی این دنیا، رابطۀ آدمها در جامعه چه اصل و اساسی دارد؟ همین نظمِ نسبی ای که در جامعه های دنیا، از عقب مانده ترینِ آنها تا پیشرفته ترینشان برقرار است، به برکتِ همان اصل و اساسِ «دو زبانه» است، زبانِ صدا دارِ «مصلحت»، و زبانِ بی صدای «واقعیت» (۱). برویم زبانِ مصلحت را شکر کنیم که از عهد حضرت آدم تا حالا زورش بیشتر بوده است وُ زبانِ واقعیت را بی صدا نگهداشته است (۲).
ببینید، الآن اگر ما یک بوق اسرافیلی برداریم، برویم سرِ قطب شمالِ زمین وایستیم، و فریاد بزنیم: «آهای، گوسفند!» تمام هزار و دویست میلیون جمعیت گوسفندهای دنیا یکصدا خواهند گفت: «بع ع ع ع ع له!» چرا؟ برای اینکه همه شان یک «نوع» حیوان هستند. همه شان گوسفندند! شخصیت یکیشان با شخصیت همه شان ذرّه ای فرق ندارد.
اگر بعضی از حامیان شخصیتِ حیوانات به این حرف اعتراض داشته باشند، بدون جواب، به حقّ اعتراضشان احترام می گذارم و می گویم: «امّا ما انسانها، با وجود همۀ شباهتهایی که در خیلی چیزها داریم، الآن در حدود هفت هزار میلیون «نوع» موجود دوپایِ مُتَفکّرِ متخَیّلِ مُتعقّلِ مُتَکلّمِ متَحَیّر هستیم. در سراسرِ عالم یک انسان پیدا نمی شود که عیناً «کُپیه» یا «المثنّا»ی یک انسان دیگر باشد، حتّی دوقلوهای ظاهراً یکسان.
هر کدام از ما، از موقعی که از رحِمِ مادر بیرون می آید، تا موقعی که به رَحِم زمین بر می گردد، در هر لحظه از زندگیش چیزی در کامپیوترِ مغزش، یا در دفتر روحش، ضبط می شود، که عینِ آن در کامپیوترِ مغز یا دفتر روحِ هیچکسِ دیگر ضیط نشده است و نمی شود و نخواهد شد. به عبارت دیگر، هر انسانی که به دنیا می آید، در عین حالی که در جامعۀ انسانها زندگی می کند و با انسانهای دیگر روابط اجتماعی دارد، در موجودیتِ کاملِ مستقلّ خودش، منحصر به فرد است.
می گویید از این حرفها چه نتیجه ای می خواهم بگیرم؟ هر نتیجه ای، یا هیچ نتیجه ای، حکمش با شماست.اگر خودم، فقط برای خودم خواسته باشم نتیجه ای بگیرم، این است که هر دین و آیینی دارم، از هر قوم و قبیله ای هستم، نخواهم که این «هفت هزار میلیون منهای یک» نوع آدمیزاد
همه کُپیه یا المثنّای من باشند. با صلح و صفا، در جامعه، و با جامعه، زندگی خودم را بکنم.» (۴)
____________________________________
۱- اسکار وایلد (Oscar Wilde)، شاعر و نمایشنامه نویس ایرلندی (۱۹۰۰-۱۸۵۴) گفته است: «آدم وقتی دارد با زبان دلش حرف می زند، خودش نیست؛ یک نقاب به ش بدهید تا بتواند حقیقت را بگوید!»
۲- اُتو فُن بیسمارک (Otto von Bismarck) که معروف حضورتان هست. اوّلین صدر اعظم آلمان بود، که بعضی از مورّخها او را سیاستمداری هوشمند و میانه رو دانسته اند که توانست مدّتی اروپا را در حالت صلح و آرامش نگهدارد. گفته اند که گفته است: «اگر می خواهید همۀ مردم دنیا گول بخورند، عینِ حقیقت را بگویید!» به عبارت دیگر هیچکس انتظار ندارد که از کسی حرف راست بشنود. خدا کند این طور نباشد!
۳- شاید به همین دلیل باشد که مارک تواین (Mark Twain)، داستان نویس آمریکایی (۱۹۱۰-۱۸۳۵) گفته است: «حقیقت تا بخواهد کفشهاش را پاش بکند، دروغ نصف دنیا را سیر کرده است.»
۴- به عبارت دیگر(چنانکه این بندۀ حق گوید): «آدم با «حقیقتِ خود»ش در دنیای درونش زندگی می کند، با «واقعیت همه» در دنیای بیرون. کسانی که بخواهند این دو دنیا را یکی کنند، یا از روی خوشخیالی زندگی خودشان را حرام می کنند، یا از روی جهل زندگی دیگران را.
هم‌رسانی چگونه می‌توانید این مطلب را به دیگران برسانید؟
علیزاده طوسی


1