مادر سلام به همه ی دوستای نابم همیشه این موقع ها هیجان عجیبی واسه خرید داشتم عین گنجیشکا میشدم اصلا یه جا بندنمیشدم...اما امسال ...دیروز رفته بودیم خونه مامان بزرگم دیگه مثل ثابق نبودمریض و بی حال خوابید بود.کاش می شد برگردیم به قدیما....مث وقتایی که بچه بودم بلوک 65، ردیف 21، قطعه ی 5.. سرزمین مادری که باشد، مادر خودش که نباشد، انگار هیچ کس نیست یعنی هیچ کس نیست سرزمین مادری که باشد، مادر خودش که نباشد، یعنی تنهایی ات در این سرزمین جا نمی شود یعنی تمام زندگی ات را باید بریزی توی یک چمدان چرخدار یعنی 4تا کتاب، دو دست لباس، یک لپ تاپ، یک دفتر شعر، دو سه تا عروسک، یک شمع نیم سوخته از شب اول قبر مادرت، سه چار تا عکس سیاه، سه چار تا عکس سفید، سه چار تا عکس سیاه و سفید را بریزی توی یکچمدان چرخدار. یعنی تمام زندگی ات را بریزی توی یک چمدان چرخدار هل بدهی جلو به زور از پله ها بکشی بالا همه ی زندگی ات را به زور از پله ها ببری پایین همه ی زندگی ات را یعنی زندگی ات را هل بدهی تا ایستگاه قطاری که در سرزمین مادری ات نیست یعنی تمام زندگی ات را ببری در قسمت بار اتوبوسی جا بدهی که یک شماره بدهند دستت به عنوان رسید زندگی ات سرزمین مادری که باشد، مادر خودش که نباشد، یعنی تنهایی ات در این سرزمین جا نمی شود یعنی بروی از تنهایی صندلیهای خالی ایستگاهی که نیست را بشمری یعنی بروی از تنهایی صندلیهای پُر اتوبوسی که هست را بشمری که کی حرکت می کند! که کی کنده می شود از این سرزمین مادری!! سرزمین مادری که باشد، مادر خودش که نباشد، همه ی فکرت می شود بلوک 65، ردیف 21، قطعه ی 5 می شود یک تل خاک که نمی توانی با خودت ببری 19:50 | مریم بهروزی
|