شعر امروزبه نام خدا بحثی در مورد شعرامروز وتطبیق آن با شعر هایی که امروزه ارائه می شود بازبینی هر شعری در نقد و تفسیر و تاویل احتیاج به منظری زیبایی شناسانه دارد .آیا شعر تو را به تعمق وا داشته یا نه ؟امروزه ما احتیاج به تجربه ها ی مطلق و شخصی داریم .و رفتاری مسولانه نسبت به کلمه !تا می توانیم باید ترک عادت کنیم و مدام تجربه ها ی تازه تری را به میدان بفرستیم .کوروش به قولی وقف ادبیات شده و زندگی اش را در این راه طی می کند .برای شناخت هر چیزی باید به قول نیچه ، نیمچه دردی کشیده باشی.هر چیزی که ساده به دست بیاید ساده هم فراموش می شود.باید خبر، گزارش ، تفسیر، را از فضای شعر بگیریم و به زبان ، پیشنهاده ای تازه ارائه دهیم.کوروش سالها ست از یک محدوده ی بسته و مشخص هویتی فاصله گرفته است .شعر خوب شعری ست که حال درونی انسان رامنقلب کند و برای کشف هر شاعری باید ...ما درون را بنگریم و حال را .در مرکز هر شعری باید ما را ارجا ع به چیزی دیگر بدهد . امروزه زیبایی ها ی ساختاری و تنوع انگیز جهان ، هر لحظه فرمی و ساخت شکنی ِجدید به خود می گیرد چه کسی می گوید شعر ِ با عاطفه مرده است ؟ شعر به قدرت ِ تخیل و جوشش عاطفه است که سرا پا می ماند .گوشه ای کم مقدار از مناسبات اجتماعی را در جامعه ی بسته بسازیم و سعی کنیم چیزی تازه خلق کنیم .و هر تجلی و جلو ه گا هی تازه ، فقط در خود شعر رخ می دهد..زبان اگر در خدمت و وظیفه ی به سر انجام رساندن معنا و ساختار متن نباشد ، یک متن بی روحی از آن بیرون می زند که برای بررسی زبان شناسان در خور توجه است نه چیز دیگر !ما در چند صدایی ، پلی فونیک در شعر ، می خواهیم انعکاس صدا ها ی خفه شده را از حاشیه در آوریم و در لذت وقت! آن را به التذاذ ها ی واقعی کلام بکشانیم .عشق به خودی خود صرف نظر از درجه ی حرارت و شور و شیدایی اش ، چنانچه از واقعیت زندگی، نشات و ریشه گرفته از قدرت باشد... حتماً ویرانگر است.عشق کار اش توسعه و عمل ِ آفرینش کلمه است. زندگی معنوی جایی برای نفسانیات باقی نمی گذارد .هر استعاره ای ! زمانی موجودیت پیدا می کند که عملی با واسطه در جامعه و در زبان و زمان رخ بگیرد .باید استعاره ها را خوب در شکل ِ شعر پیدا کنیم .به قول استیو نز : انسان تنها در سر زمین استعا ره شاعر است.ما از زمان ارسطو خیلی دوریم که زبان را به منطق ، فن خطابت ، و فن شعر تقسیم می کرد.زبان امروز هدفی دیگر را دنبال می گیرد .ما زمانی ، منظور شعر را به لذت تبدیل می کنیم که برایمان قابل درک باشد .به قول یونگ : هر کشف تازه ای ، هر اندیشه ی نوینی ، می تواند به دنیا چهره ی تازه ای بدهد .شاعر به مدد ساخت و سازشی که از تصویر ارائه می دهد ، خود نیز باید با آن دگرگون شود و یا ذات خود را با این تصویر ها به محک قضاوت گذاشته تا شکل درونی خود را بسط دهد ..اگر به یک زندگی کوتاه و بسته دل خوشیم ... هستند کسانی که علاقه ای درونی به زندگی برای عشق دارند تا اولویت ها ی خود را خلاق! و خود ِ خویش را در این راه فدا کنند . روح احتیاجی مبرم به تکامل و کرامت ها ی انسانی دارد تا از طریق تجربه ها ی زندگی از زبان هنرمند وارد جرگه ی انسان - دوستی شود .گاهی چه گفتن، زیاد مهم نیست ، چگونه گفتن مهم است تا مخاطب را به تحرک وا دارد تا با نحوه ی این گونه زبان، چطور ی بر خورد پیدا کند ..چه گفتن ، عادت هایی را که از قبل در ذهن جمع شده را بررسی می کند که به درک گفتار منجر می شود که در مجموع اطلاعاتی را جمع آوری کرده که کمتر در آن کشف و بیشتر میزان تجربه را مشاهده خواهیم کرد .اما در چگونه گفتن ، واقعیت ها ی مربوط به زبان را نشان می دهد که از اعتبار عام برخوردار نیست و همین موجب کنش و واکنش نسبت به تحلیل ِ گفتار می شود که منحصر به فرد خواهد بود .زبان از روان تبعیت می کند تا استعداد ها ی شگفته ی انسان را تعیین کند. برای مواجهه با شعر ،ما با دو امکان زبانی برخورد می کنیم یکی روبنا یا روساخت شعر و دیگری زیر بنا یا ژرف ساخت شعر.روبنا ی جمله همان تفسیر بیت ها ست که مخاطب، شعری را تفسیر می کند اما واسطه ی اصلی معنایی جمله نمی تواند باشد ،فقط روابط معنایی را بسط می دهد و پدیده ی ضمیر سازی را روشن می کند .اما ژرف ساخت ،معناها ی ذهنی که از تجارب و تخیل شاعر منشعب شده ، در بر گیرنده ی ساخت ها ی صوری ست و منظور ها ی دیگری از شعر مفاد می شود .*میان ساخت* نیز پیوند بین روساخت و ژرف ساخت را معین می کند .روابط روساخت و ژرف ساخت دارای یک قواعدی ست که برای بعضی از عزیزان پست مدرن به نقش! در آوردن بازی ها ی زبانی ست که اصطلاحاً گشتار ها ی دستوری نامیده می شود که می تواند زبان را کج و کوله کند و مخاطب را به بازی بگیرد .برای تطبیق این بازی ها، مخاطب دچار یک چالش ها یی می شود و اگر بیت ها خوب اجرا شده باشد سرگرمی زیبایی در این بازی نصیب ما می شود و اگر فقط خود شاعر دانسته چه نوشته و دیگری از آن سر در نیاورد می شود همین بازی ها ی من در آوردی که نمونه ها ی اش را در شعر امروزبه کرات دیده ایم .و شعر امروز را دل زده کرده و دچار بحث ها ی جدی در بحران مخاطب گردیده است . وقتی ما با شعری جدی برخورد می کنیم به یک سری ابهامات می رسیم که اینجا نیازمند آن هستیم که در کشف آن ممارست کنیم .زبان، خود ریشه اش روان شناختی و فلسفه ی شناخت انسان است که به طور سلبی در تقابل با سایر اقلام موجود در همان نظام زبانی تعریف می شود و ما می توانیم تفاوت ها ی شعری را در خود آن زبان تعیین کنیم. ماهیت زبان در شکل گیری تفکر و شهود ها ی ذهنی بسیار مهم است و هدف هر هنرمندی ، انتقال موضوع و کشف و تجارب مورد وصف اش به فضا ی درکی تازه و عینی ست.یکی از رخداد ها ی مهم شعر امروز که بارها شنیده ایم عادت زدایی ست که شکلوفسکی می گوید :نقش ادبیات امروز آشنایی زدایی از موضوع مورد وصف است . وقتی با یک موضوع ساده و عادت شده برخورد می کنیم و در برابر چشمان ما قرار می گیرد هیچ کنشی ایجاد نمی کند . وقتی می گوییم فلان شاعر مدرن و پیشروست منظور آن رابطه ای ست که با زمان ایجاد کرده و حرکت ها ی تازه اش به سمت توسعه یافتگی و خلاقیت در زبان و ایجاد کنش ها ی دیگر گونه ست.هستی هر انسان مدرن، گذار از لحظه ی اکنون به فراسوی آینده ای ست که چشم به سوی آن دارد تا در تلاقی دیدگاه ها نیروی جدیدی ایجاد کند .همین تفاوت ها ست که گفتار و کنش را برای فهم به دیگری به آزمون هنر کشانده ایم تا هویت ها ی خود را در گستره ی همگانی آشکار سازیم.و نحوه ی تفکر خود را در فرایند آگاهی یافتن انسان در پیرامون دنیایی که در آن زندگی می کنیم هویت بخشیم.مسئول بودن، وظیفه ی خطیریست که رسالت هنرمند را در مقابل دیگری بصورت یک تکلیف در می آورد تا آزادی انسان را در بیان و اندیشه شکل دهد. وقتی که ما در مورد مدرنیته صحبت می کنیم الگوی ما یک جهان بینی ست ،نحوه ی چگونگی تبادل اندیشه ، نحوه ی چگونه زیستن و چگونه فکر و اندیشه داشتن.اگر شعری را مورد بررسی قرار می دهیم و یا لذتی از متن می بریم بخاطر زیبا کردن جهان است ،شاعر توانسته جهانی را دوباره باز سازی کند نه تقلید و یا کپی برداری.ما همگی به دنبال حقیقتی هستیم که در زبان بتواند زیبایی را ترسیم کند اما نگرش و سلیقه ها مان ممکن است متفاوت باشد.حالا باید دید که حس و تخیل شاعر نسبت به پدیده ها چگونه است .در لایه ها ی عمیق روان ِ انسان ، گستره ای از خاطرات و عواطف گذشته نقش بسته که ذهنیت را با آن جمع می بندد و از ناخودآگاه ِ ضمیر ها ی شخصی حرف به میان می آورد ،اما در عوالم عینی ،ما از واقعیت ها یی حرف می زنیم که به ضمیر خودآگاه انسان بر می گردد و مشتمل بر جمع انسان ها ست .یعنی تجربه ای عینی شده به مثابه ی تعمیم دادن اش به دیگری.و هر تجربه به گونه ای شکلی از فراروی در اندیشه است تا بتوانیم با روش ها ی گوناگون به چیزی فرم و ساخت بدهیم، یا به پرسش ها ی خود بنابه ضرورت آینده ی جامعه و جهان ، به نقش امروزمان استواری ببخشیم .گذر از حد و حدود مان به مفهوم نشان دادن هدف و راهی ست که طی می کنیم .و همین هدف و انتخاب راه ممکن است بارها راه ِ ما را گم کند اما گام نها دن در بی راهه نیز میسر می شود تا به حدود و توانایی ها ی خود پی ببریم تا آنجا که بدانیم هدف را اگر اشتباه آمده ایم در پی هدفی دیگر و تازه برویم .رسالت ِ هر ایده ی فلسفی، راه ها ی ست که پیش پای ما قرار می دهد و همان پرسش ها یی که در مسیر ما ایجاد می کند خود می تواند راهگشا باشد ..اندیشه باید زبان خاص خویش را پیدا کند و تازگی را بکار ببرد . هر تازگی ، زبان تازه ای را می طلبد ما باید بتوانیم به یاری کلمه و اسم ها و سنبل ها و کنایه ها ،بیانگری را پیش ببریم. خود واژه ها را مفهومی کنیم به کمک فعل ها و مصدر ها ،عنصر کنش گر را فعال کرده و به معنا ها ی دیگرشان باز گردانیم. در نو آوری ِ زبان، معنا ها یی که بکار برده می شود باید یک پدیداری را آشکار کند .آنجاست که ذهنی عمل می کنیم و از ضمیر ناخود آگاه استفاده می کنیم و ممکن است منفی فکر کرده باشیم و دقیقاً همینجاست که ما می توانیم گریزی در ویران کردن زبان،و به معنا ها ی منفی آن توجه داشته باشیم .ما باید تاریخ تحول و تکامل کلمه را مهم بدانیم نه در افق معنایی آن کلمه پرسه بزنیم..باید به هر چیزی نگاهی تازه بیندازیم و به شکلی دیگر مورد توجه شان قرار بدهیم.از نظر منتقیون ،تجربه ی ما از جهان مقدم بر زبان است ،زبان چیزی نیست که دیرتر از تجربه و اندیشه پیدا شود .بیان آن کنش ها ی ذهنی و فعالیت ها ی عملی ست که اندیشه و مفهوم را در ذهن قابل فهم می کند و در مدار ارتباط انسانی قرار می دهد.معنا برای مخاطب بیگانه نیست ما باید بتوانیم معنا را بسازیم .معنایی که در خود زبان اتفاق می افتد و باعث تحول در دیدگاه ما می شود.ما فکر می کنیم و در بعضی مواقع مخاطب را دست کم می گیریم و احساس می کنیم باید برای این پاراگراف توضیحاتی بیشتر بدهیم.در نتیجه گفتار بی هوده ی ما و کشش ها ی نامربوط بر درازای شعر لطمه می زند و چیز ها یی را پوشیده نمی گذارد و با آشکار شدن آن بیت ِ معنایی، امکان توسع زبانی را از خواننده سلب می کند .یادم هست که استادم احمد شاملو می گفت طوری شعر ات باید نمایان شود که مخاطب نتواند بیتی یا حتا کلمه ای را جابجا کند .برای منی که سی بار کم و زیاد شعری را ادیت می کنم به تمام زوایای آن نظر دارم نه بخواهم کمپوزسیون شعر را بهم بزنم .ساعت ها در خلوت خود می نشینم تا از شعر ام یا شعری لذت ِ زیبایی هنر ی اش را ببرم .و به تجربه ام چیزی به مفهوم انسان تر شدن بیاموزم ما باید بتوانیم فاکتوری از واژه ها بگیریم و ارتباط درونی آنها را بیان نکنیم چون برای خواننده ، آن معنا ها قابل فهم بوده و دستمان برای آنها روست .ما باید رابطه ی سنتی واژه ها را کنار بگذاریم و اجازه ندهیم که نحوه ی گفتار ما در واج ها ی آوایی ،اشاره به همان چیز ها یی داشته باشد که منظورمان را از قبل برای مخاطب آماده کرده باشیم .ما باید بتوانیم آوا ها ی تازه و صداها یی دیگر را به گوش مخاطب برسانیم .در چگونه گفتن است که حتا راه ها ی غیر زبانی را هم می توانیم تجربه کنیم و در سکوت!معنا می تواند خود به خود ایجاد شود بی آنکه در بیت ، معنا را به آن شعر تحمیل کنیم.حال ممکن است برای ذهنیت ها ی چارت بندی شده اینگونه آزمون ها کمی سخت به نظر بیاید .و دیگر یکی از مسائل بسیار مهم در شعر ایجاد ترکیب ها ی تازه و حتا کلمات نیمه جانی ست که کمتر قابل استفاده بوده که بر زبان ها رایج نیست تا بتوانیم به آن کلمات جان بخشی تازه ای بدهیم .معنا ها ی قدیمی را در جای مناسب و تحت پوشش زبانی تازه به میدان آوردن از قدرت ها ی بیانی یک شاعر است مهمترین شگرد یک شاعر در هنر اش عشق است .حتا خود نفهمد که چه نوشته و فقط یک حس شور و شیدایی در لحظه ی وقوع تجربه، ما را به بیان آورده باشد .تا می توانیم حس را محدود نکنیم و عرصه ی هنر را یک بعدی نینگاریم .یکی از پتانسیل ها ی متن مدرن ، لذت بخشیدن است .بعد دور شدن ، از وصف و گزارش! و مفهومی را قالب کردن و نه اخبار صادر کردن باید اتفاق را در لحظه ی وقوع یک حادثه به نوشتار آوریم .یعنی اتفاق در خود اثر بیفتد مثل لبخند ژوکوند !از تجارب شاعران مطرح دنیا :اثر هنری زمانی بوجود می آید که فرم، دریافت محتوا را به تاخیر بیاندازد .وظیفه ی هنرمند این است که خودش را به تمامی در یک تجربه ی بدست آمده پرتاب کند و به زیبایی بتواند آن را تولید کند .بگذاریم خواننده در یک شعر به راحتی نفس بکشد به سهولت در تمام لحظه ها ی کلمه شرکت جوید و خود سهمی از شعر گردد .رولان بارت می گوید :یک متن تنها توده ای بهم ریخته از نشانه ها ست تا آنکه خواننده از گرد راه فرا برسد و آنها را به هم پیوند داده و انسجام ببخشد .بنابر این مقصد یک متن ، لحظه ی خوانده شدن آن است.برای شاعر مدرن تجربه ی شخصی و زبانی در سبک بروز می کند .اگر در شعر گفتن به یک رکود زبانی می رسیم و شناسنامه ی ما بر آن شعر حک نمی شود و مثلاً از این نوع سبک و سیاق شعری شنیده باشیم و تکرار مکررات شود نباید دوباره در آن فضا ها شعر گفت.تکرار هیجان بر انگیز نیست .نباید درآخرِ شعر، فضا را بسته کنیم باید به مخاطب این اجازه را بدهیم که بتواند در شعر وارد و خارج شود و او را ارجاع به تنش و کنش ها ی دیگری از متن وا بداریم .یعنی هر کلمه در شی شدگی اش ، بتواند از راه زیبایی و احساس بوجود آمده ما را به فراسوی معنا ها ی ناشناخته بکشاند .هدف شعر کشف و اجرای حالات و وضعیت ها ی بشری ست . امروزه بسیاری از تقابل ها یی که بر سر عادت بر شعر تحمیل شده اند قدرت ماندگاری خود را از دست داده اند. شعر باید چنان ابعاد وسیعی در خود پیدا کند که معنا ها یی گوناگون از خود بروز دهد.الگو ها یی در شعر قرار بگیرد که مطابق شرایط جامعه ی جهانی باشد و در هر زبانی قابل ترجمه تا اثر گذار باشد .زبان در متن می تواند ما را با نوع دیگری از شاعر مواجهه کند و هر چقدر حس قوی تر بیان گردد آن اثر هرگز نمی میرد .امروزه لذت ِ نوشتاری ام را در پی خواننده ای می جویم که لذت خوانش او از متن ام را ، دوباره به من باز گرداند . در حادثه ی شعری که رخ می دهد ما باید حالت زبانی و لحن را درخود متن ببینیم، بشنویم،لمس و احساس کنیم ، نه فقط بفهمیم !ادبیات امروز روی خواسته ها ی مخاطب شکل نمی گیرد یا برای ارضای او به میدان نمی رود ، تنها مخاطب در پی کشف و شهودی ست که در ذهن مولف خطور نکرده است .شعر امروز هویتی برای انسان ِ تنها، صادر می کند .اجازه بده سخت بدستم آوری تا آسان از دستم ندهی . بحثی بود از شاعر کوروش همه خانی در وبلاگ ایشان که با اجازه شان در اینجا آوردم....امید که مفید بوده باشد.... حالا یه شعر هم از کوروش خالی از لطف نیست...از کتاب (ورق ام بزن) ماه به چشم چرانی پنجره میآید و سکوتی خیس روی طاقچه میگذارد و صبح از چشم آفتاب می ریزد بازار دست فروشان لباسی کهنه به قواره ای دیگر میرود ...............................................................ارسال: مهدی گوران اوریمی
|