شعرناب

خوابي شبيه خداحافظي ، شبيه مرگ


نمي دونم داستان زندگي منو كي نوشته
كه اينطور غمگينه
شايد كه داستان نويسم،
غماي زندگيشو برا من نوشته باشه
يا شايد مي خواسته منم
مثل خودش غمگين باشم
فردا به محض اينكه بيدار شم
دوش مي گيرم تا تموم غما رو بشويم
ولي چهره ي يارو هرگز
از ذهنم نخواهم شست
مي خوام همانطور كه ديدمش بمونه
ولي اگه پاك كن داشتم
خنده رو از رو لباش پاك مي كردم
تا اونم مثل من غمگين باشه
به خدا قسم
هرگز چهره اش را از ياد نخواهم برد
با اينكه گذشت زمان
هر روز فاصله ي ما رو بيشتر مي كنه
وقتي از پرده ي قطور زمان
به گذشته ام نگاه مي كنم
هر دفعه در نظرم مبهم تر ميشه
ولي چون من الفباي عشقو از حفظم
چهره شو از لابلاي خطوط مي تونم بخونم
حتي خوابهاش هم ازم مي گريزند
يعني ديگه منو دوست نداره؟
ولي من چهرشو هرگز فراموش نمي كنم
اون چهره اي كه منو برا هميشه عاشقش كرد
اون كجا مي تونه رفته باشه
وقتي هنوز هم تو دل منه
شب است و من خواب مي بينم
ولي او در خواب من نيست
در خواب ستاره اي مي بينم كه دور ميشه
و خفاشي كه به دنبال چيزي مي گرده
به روز گفته ام وقتي بيدار شد
منم بيدار كنه
ولي شب عجيبي است
يه عمر طول كشيده و هنوز هم
به نيمه نرسيده
تا به حال روز خوشي نديده ام
از بس روزگارم چون شب سياه بوده
به ساعتم نگاه مي كنم
هنوز هم همون موقع است
و من با چشمون باز و منتظر خوابيده ام
و سياهي شب ديد چشمامو بسته
شايد روز خواب مونده باشه
و حتي شب !
ولي عشقم بيداره و هر ثانيه دورتر ميشه
چهر ه اش هنوز يادمه
در خوابهام دنبالشم
شايد روزي در جايي ببينمش
اين دفعه بهتر نگاش مي كنم
تا هيچوقت از يادم نره
چند قدم پايينتر
جغدي به خوابم سرك مي كشه
و سري تكون ميده
چهره يارمو ،كه داشت مي خنديد،
بهش نشون دادم
جغد روي خرابه هاي دلم نشست
و آوازي شوم و پر سوز خوند
و من در كابوسم گريه مي كردم
نكنه كه من مرده باشم
و اين خوابه يه مرده باشه
از دريچه اي يار را ديدم
او داشت زندگي مي كرد
منو نمي ديد ولي به من مي خنديد
و دنيايي از سكوت بين ما حاكم بود
من از راه دور صداش كردم
ولي او بي توجه به سوي زندگيش رفت
او هرگز مرگ منو نديد
راستش من هم از مرگم متعجبم
من كه از زندگي فاصله اي نداشتم
به هر حال مرگ سختي نبوده
شايد شبيه خوابي بود
كه هرگز از اون بيدار نشدم
از بس كه غصه شو در دلم داشتم.
سلطان عشق
28/8/87


4