سخن دلنمي دانم چه بگويم...گاه آنچنان دلم براي خودم مي سوزد كه مي خواهم سكه اي از جيب درآورده و به خودم هديه بدهم......يا خودم را به گردش ببرم؛ كمي آن سوي روزمره گي.....يا با خودم مهربان شوم و ببوسمش؛ چه اشكالي دارد؟......مي داني چرا دلم براي خودم مي سوزد.....به همان دلايلي كه تو دلت براي خودت مي سوزد... زبانت را نمي فهمند يا زبانشان را نمي فهمي؟......تو آنها را دوست داري ولي آنها تو را به سخره مي گيرند......محبتت به ديگران احمق جلوه ات مي دهد......دلسوزي براي ديگران ؛فضولي محسوب مي شود.......ووووووووووو......ببينم تو هم فقط براي خودت دلت مي سوزد؟ ....يا دلت براي من هم مي سوزد.......چرا مي خندي ؟.....باور كن من احمق نيستم ......
|