و دوباره همان شاعر!(با پوزش از این که بنا به دلایلی صلاح در بازنشر مطلب طنزی دانسته شد که قبلا در همین جایگاه به عنوان «در انجمن شعر» درج گردیده است) بسم الحق شاعری دیوان خود را منتشر ساخته بود که در آن غزلها و دوبیتیها و قطعهها بود. روزی از قضا پا به محفلی نهاد کهجمعی از اصحاب ادب و هنردر آن انجمن کرده بودند تا شعر شاعرانرا محک زده، نقد همی سازند. باری شاعر ما که مردی گمنام بود چون پای در آن انجمن نهاد در گوشهای بنشست و به افاده صاحبنظران گوش فرا داد تا چه گویند و چه نقد سازند و او از آنهمه بهرهها برد. یکی از اساتید محفل از دیوان شعری سخن گفت که بتازگی پا به پیشخوان ها نهاده و پر است از گوهر ناب و دُر شاهوار و همچون گنجینهای بنهفته در فراموشی بوده، و او تنها بر آن وقوف یافته است. از اعجازهای هنری بسیاری که در لابهلای ابیات آن موج میزد سحن میگفت که گویی روح سعدی و حافظ و مولوی دوباره در کالبدشاعر رفته، به سخنوری و سخندانی پرداخته است و گفت از باب مثال به این غزل توجه کنید... و سپس به تشریح اعجازهای آنپرداخت که این عکس استو این تقابل و این تواتر موزونات و این تتابع اضافات و این تلمیح و این تلمیع و این جا از صنعت تناقض استفاده کرده است و چه زیبا اینجا"ردالعجزالیالصدر"کرده است و اینجا جناس را بنگرید و اینجاایهام را که معرکه کرده است؛ و این استخدام است و این استعاره و این تجوز و این... آن گاه سینه ای صاف کرده ادامه داد که: چه رمز و رازها یی که شاعر در لفالفهمراد کرده، در این بیت از فلان راز پرده برداشته، در این غزل دروازه معرفت را یکباره گشوده، و این رباعی بهتنهایی کتابی بزرگ و تفسیری سترگ بر فلان مسأله رازآلود مولوی استو این شعر تفسیر فلان آیه قرآنی و... شاعر بدبخت که ششدانگ حواس خود را جمع کرده بود و سراپا گوش تا بتواند جملهها و کلمات آن ادیب را درست به خاطر بسپارد، پس از سخنان استاد از او اجازه خواست و گفت: استاد! آیا میتوانم خواهشیاز شمابکنم؟ استاد گفت بفرمایید! گفت: اگر فرصت به شما اجازه دهد میخواهم روزانه ساعتی برای من وقت بگذارید تا بر همه آن دیوان این چنین وقوف یابم. استاد گفت باشد تا ببینم؛ و شاعر آهی کشید و گفت: ای دل غافل در این دنیا این همه رمز و راز ونکته واشاره و پند و اندرز بوده است و ما نمیدانستهایم؟ استاد گفت بله همینطور است این شاعر خیلی قوی شعر گفته و آدم مسلطی بوده است. اهل معرفت بوده و آشنا به تمام فنون و علوم و معارف و آراسته به تمام هنرها. من ندیدم همچو او کسی را تا کنون! شاعر گفت کاش آن بدبخت خودش هم چیزی از این مطالبمی دانست! استاد گفت شما به مقام ایشان توهین میکنید! شاعر گفت: خیر، اهانت نیست عین واقع است من او را خوب میشناسم. استاد پرسید او کیست؟ گفت: خودم . هم اکنون در خدمت شما!
|