شعرناب

داستان مهران

"مهران" قسمت اول
کلاسش تشکیل نشده بود داشت برمیگشت خونه
دم در دانشگاه منتظر تاکسی وایساده بود.
اونوقت روز تاکسی کمتر از اون مسیر عبورمیکرد.
روانشناسی میخوند ؛جزء دانشجوهای خوب کلاس بشمارمیرفت .
با یه پسره که با او هم رشته بود توکلاس رقابت داشت.گهگاهی مقاله ای
هم ردوبدل میکردند.
مهسا توهوای سرد قدم میزد و از سرما دستای تودستکشش رو بهم
میمالید و اونارو
روصورتش میذاشت .
یهو یه ماشین جلوش واساد،
مهسا نیگاه کرد دید مهران همون پسره همکلاسیشه.
خانم محسنی بفرمایید بالا برسونمتون .
مهسا صدای مهران روشناخت.
بااینکهاز وایسادن خسته شده بود اما گفت ممنون الان تاکسی می آد
مزاحم نمیشم.
راستش مهسا ازپسره بدش نمی اومد.به همین خاطر باکمی اسرار
مهران، در رو بازکرد
وسوارشد.اتفاقا صندلی عقب ماشین محسن پر از ابزارآلات نجاری بود
مهسامجبورشد صندلیجلو بشینه.
اینو بگم مهسا دختر خوش برُ رویی بود و از یه خونوادۀ پولدار.
خیلی ازپسرا دوست داشتن باهاش هم صحبت بشن اما مهسا آنتن
نمیداد.
راه افتادن،چندصدمتری درسکوت طی شد تا اینکه مهران به حرف اومد
وگفت خانم محسنیازکدوم مسیربرم؟
مهسا بارها صدای مهران رو شنیده بود ،اماانگار ایندفه صداش یه جور دیگه
بود،گرم وگوشنواز،
برگشت به طرف مهران،وای خدای من نیگاش هم یه شکل دیگه بود .
چشماش برق مخصوصی داشت.مهسا سعی کرد لو نده،اما مگه میشد.
آهنگ صداکارخودش روکرده بود.
کوشید رسمی جواب بده ولی لرزش صداش همه چی روبهم ریخت.
بریده بریده گفت میرم خوابگاه
مهران همینطورکه به چراغ راهنما نزدیک میشد ،پاسخ داد چه خوب من
هم مسیرم ازهمونطرفه.
مهسا درحالیکه سرش رو به طرف صندلی عقب برمیگردوند گفت ممنونم
که منو میرسونیو ادامه داد این ابزارنجاری ازکیه؟
مهران گفت ازخودمه،ابزارکارمه.
یه کارگاه نجاری دارم که وسیله رزقمه.
مهسا یواشکی مهران رو ورانداز کردوگفت بهت نمیاد نجارباشی
.بیشتربه بچه پولدارا میمونی.
مهران لبخندی زد وگفت آخه بچه پولدار سوار این پیکان قرازه میشه؟
سپس ادامه داد حدستدرسته من تو یه خونوادۀ متموّل بزرگشدم
ولی بنا به دلایلی خواستم رو پای خودموایسم.
صحبتشون تازه گل انداخته بودکه رسیدند دم خوابگاه.مهسا درحالیکه پیاده
میشد گفت آقامهران..ولی ادامه نداد.
مهران گفت چشم ، سرفرصت بهت میگم دلایل جدایی ازخونواده رو .
راستی من یه آپارتمان نقلیهمین نزدیکیاجاره کردم.
چون هم مسیریم اگه اجازه بدی موقع رفتن به دانشگاه بیامدنبالت.
خوب پیشنهاد بدی نبود .و شد آنکه باید می شد.....
اذامه دارد.....


1