شاید زندگی حتی از گاهی بیشتر قابل پیش بینی نباشدتصور کنید شخصی شنا کردن را در حد فاصله ی دو ، سه متری لبه کناری استخر در عمق مشخصی که خود تعیین میکند ،برای بهره بردن از شنا در دریایی زیبا تصمیم به سفر میگیرد. حال این شخص با آن توصیف بالا ، در ساحل آن دریای زیبا با جذابیتی وصف ناپذیر تصمیم میگیرد به شنا کردن تا نهایت طناب کشیده شده که مجاز برای شناگران است. اینجا دیگر آن حس اعتماد به خود، کنار لبه ی استخر را احساس نمی کند ولی مصمم است برای بهره بردن از لذت شنا در آن دریای زیبا. شروع زیبایی با پریدن در آب و دست و پا زدن هایی پر شور و شعف و و و… ..تا اینکه بخواهد دستی بزند بر طناب کشیده شده که حاشیه ی امن شنا در ساحل است. بی آنکه بداند چه رخ خواهد داد و چه چیزی در انتظارش است ، پر شور نزدیک می شود و طناب را در دست می گیرد. محکم و با اراده. سپس با احساس بی وزنی در آب راه می رود و گاهی خود خواستپای اش را از کف دریا جدا میکند و بالا میاید و گاهی هم سر اش را زیر آب میبرد تا تنوع و احساس شادی بیشتری را در خود بیابد. به ناگهان عمق زیر پای اش بقدری زیاد می شود که تصورش را در سلامت و خشکی ساحل ، هیچوقت برایش متصور نیست! با اینکه طناب ایمن را محکم در دستان ش محکم می فشرد ،و همزمان نیز تقلا می کند،با نوک انگشتان پاهایش تمام شدن عمق را بیابد! اثری در پیش رفتن به سوی ساحل زیبا را احساس نمیکند! از طرفی دیگر موجهای نسبتا آرام و سنگین تنها دلخوشی می شوند ، با آنکه در برگشت موج دوباره به داخل دریا کشیده می شود ولی به همان اندازه یا کمی بیشتر شانس رسیدن انگشتان پای اش به کف دریا محتمل تر مینماید، البته اگر شانس یاریگر اش باشد. اینکه آیا این شناگر عاقل بوده یا خیر ، آیا در این اتفاق چه سلامت پیش آید یا هلاکت، اینکه ساحل زیبا و دریای آرام و جذاب چقدر در خلق تلخی یا شادی تاثیر گذار بوده و نیز پرسش هایی از این قبیل که در ذهن جستجو گر شکل میگیرد همه و همه… نتیجه گیری اش بر عهده ی خواننده ی این داستان نمادین و تمثیلی است و سرنوشت این شخص را چگونه رقم زند و زندگی را چگونه تفسیر نماید. یاسر
|