بت قلبت را بشكنمیدونی تعریف کلی بـت چیه : بت هر کسی است که به جای خدا، اون رو در مـدیـریـت دنـیـا مـوثـر بـدونی، و فکر می کنی کاری از دستـش بـرمیاد. . یک انـسـان وقتی بـرای تـو “بـت” می شـود؛ که فکـرمی کـنی او همان کـارآیی هـای خدا را دارد. . بـرای بـه یـاد آوردن : دختر بی پناهی، که سوار بنز مردی پولدار شد. . از بی پناهی و در شرایط سخت، لحظه ای خدا را از یاد برد و به مرد پولدار گفت: فقط تویی که میتونی از مشکلات خلاصم کنی؛ بهتر بود میگفت: فقط خداست که مـیـتـونـه نـجـاتـم بـده؛ چـون یگـانـه فـرمانـروای مـوثـر در عـالـم فـقـط خـداسـت. و مرد بنز سوار خـود مـحتـاج خداسـت؛ دخترک از وحـشـت فـقـر تـمـام ابـزارش رو بکار گـرفـت و نـدونـسـت که بـا اشتباه خود چه هـیـولایـی را خلق کـرد، هـمـیـن شـد کـه مرد پـولـدار، سـالـهـا جوانی دخترک رو ازش گـرفت و اون رو با همه احساسات و آرزو هـاش، مثل یک دستمال بی ارزش دور انداخت، دختر بیچاره آخرش نـفـهـمـیـد که چوب کـدام اشـتـبـاهـش رو خورد؛ سال ها بود که دختر بی ایمان هر روز از دالان های افکارش گـذر مـیکـرد، بـه بتخـانـه درون افکـار خـود مـیـرسـیـد و بت آن مـرد، یا همان معبود دروغین خود را می پـرسـتـیـد. . او هـر روز در قـلـبـش به بـت نـاتـوان می گفت ” تـویـی که نـاجـی مـنـی “ تــنـهـا خـدا شـایـسـتـه ایـن جـمـلـه بـود نـه مـرد بـنـز سـوار. . این دنیا این طورآفریده شده که : هر بـتـی رو که در افکارت خلق میکنی و اونو می پرستی… . بزودی برات یک هیولای وحشتناک میشه و وحشیانه به جـونت می افـته، چون خـودت آفـریـدیـش، این قانون خداست و حکمتی در اون هست؛ حکمتش اینه که تو باید نشونه ای داشته باشی که چرا تنبیه شدی و با استفاده از اون نشونه به اشکالت پی ببری، شاید اشکالت رو اصلاح کنی؛ بخاطر همین با همون بتی که ساختی تـنـبـیـه ت می کـنـه. . بت هر کسی است که به جای خدا، اون رو در مدیریت دنیا موثر بدونی، و لـحـظـه ای یـا بـیـشـتـر، فکـر مـی کـنی کاری از دسـتـش بـر میاد…
|