شعرناب

سه خواهر

یک خانم بود و 3 تا دختر داشت و هر سه دختر از نطر عقلی مشکل داشتند و هنوز ازدواج نکرده بودند
روزی مادرش دید 3 پسر در کوچه نشسته اند مادر به دختر ها گفت من شما را دنبال میکنم شما فرار کنید و از این در بروید واز در دیگر بیایید هدف مادر این بود که دختر ها را به3 پسر نشان دهد تا شاید برای ازدواج انتخابشان کنند مادر نقشه اش را عملی کرد 3پسر دیدند دختر ها فرار میکنند از مادر علت را پرسیدند مادر گفت چون دختر ها میگویند برایمان پارچه بخر تا خیاطی کنیم پشم بخر تا تشک بدوزیم پنبه بخر تا پارچه ببافیم من که پول ندارم 3 پسر گفتند چقدر هنر مند حیف است به خاطر بی پولی مادرشان هنر انها از بین برود به همین دلیل 3پسر به خواستگاری دختر ها رفتند مادر قبول کرد
و هر 3 دختر که هنر نداشتند مادر به انها گفت یک سوسک بگیرید وبگویید این خاله ی من است از بس کار هنری کرده تبدیل به سوسک شده دختر ها همین کار را کردند و شوهر ها باور کردند و 3 دختر با وجود بیهنری خود زندگی خوبی کردند


2