شعرناب

دلنویسه

دل نویسه
آری دل است که می نویسد و قلم می نگارد؛همچون نی ،که تا نباشد نوایی چه خوش و چه حزین بر نمی آید. در اوایل شب تاریک یک روز زمستانی بقدری خلق دل م تنگ شده بود که نه گرمای آفتاب یادم ماند و نه کور سویی نور؛خلائی سنگین بر روی افکار نامنسجم و تا حدودی بی حوصله ام بال خویش را گسترانیده بود. بگونه ای هر بار که چیزی به ذهنم خطور میکرد به همان سرعت آمدن نامیمون ش ناپدید میگشت. تنها چیزی که در پس این ابهام وهم انگیز خود نمایی میکرد ،یک دل نویسه ای حزین بود.
دلنویسه ای که بقدری وسعت داشت که در هنگامه ی آغاز هزاران آغاز ،به صف نوبت برای پرداختن ،سلسه وار و بی هیچ تشابهی با همدیگر ،حضور و ظهور پیدا می کردند! بقدری خیره سر و لجوج بودند که مجالی برای انتخاب نمی دادند. حال این دل مانده و هزاران آغاز برای نوشتن! شاید عجیب بنماید که کلافگی در این وقت خود بهترین راهنمای گریز از اوهام و خیالات بی اساس باشد و رهنمون به تنها و زیباترین آغاز !آری همان دل خستگی و دلمشغولی که حکایت از دلگیری و تا حدودی دلتنگی!
نجوای کم رنگی در سر م زمزمه ی این آغاز را میداد ولی با آن حجم سیلابی آغازین نمیتوانستم گوش دل به آن نغمه ی حزین بسپارم. نمیتوانستم !
حال که مجال یافتم ،این بار نمیدانستم که چقدر نویسه ی دل ظریف است و حساس. اصلا هر آنچه که به دل مرتبط است دچار سر در گمی ام میکند. زهی خیال باطل از رهیدن موج وهمیات آغازین!
ظریف ترین واژه را یافتن در این وقت پر حجم از من بر نمی آید ولی ساده ترین ش چرا!
آری…… ."نبودن" ت احساسی بر من به میهمانی فرا خوانده است که درد و اندوه زیباترین تسکین یادآوری آن حجم خالی و پر نشدنی در قلب م است. این را گفتم چون سر آغاز تمام چیزهایی است که ناخوانده بر روی دل م سنگینی میکند. باری،تا بی نهایت اگر امکان نگاشتن میبود ، همه اش تکرار این آخرین جملات درمانده ام خواهد بود و بس.
… مجنون چه سر خوش شد از آن خبر لیلی .........آهنگ ندای یار ، چه خوش طنین باشد…… گر تلخ شود کام ت ، از طعن و ملامت ها….. شیرین به بر ت آید ، مژده به از این باشد!
یاسر


2