اعجوبه ی جوان معاصر!در آخرین ساعات روز سی ام آذر ماه 1381 شمسی ، شمع وجود انسان بزرگی به خاموشی گرایید که به حق از نوابغ روزگار و نوادر عصر ما بود که متاسفانه قدرش آنسان که باید و شاید شناخته نشده است.این شمع پرفروغ که در لحظه ی خاموشی بیش از 48 سال از عمر شریف و پربارش نمی گذشت کسی نیست جز حکیم انسی و علامه ی جوان استاد سید عباس معارف. استادفقید معارف ، حکیم - فیلسوف - عارف - ادیب - شاعر - نویسنده - فقیه - حقوقدان - ریاضیدان - منجّم- فیزیکدان - اقتصاددان - سینما شناس-موسیقیدان و نوازنده ی مسلط دوتار و تنبور بود. استاد معارف که در فیزیک پایه گذار نظریه ی ماترژی محسوب می شود ، در فلسفه از شاگردان برجسته ی مکتب استاد «احمد فردید» بود.او نسبت به استاد خود آنگونه عشق می ورزید که مولانا نسبت به شمس و در غزلی شیوا برای استاد فرموده بود: ای حسن رخت مشعله افروز سحرها از شوق تو در خرمـــــن افلاک شررها می در قدح امـــــــروز همه باد ز پیرم دارد بسی این بـاده ی گلرنگ هنرها آن پیربلاجو که «معارف» شب توفان سرمست به گرداب زد و بــرد گهرها سرحلقه ی رندان جهان «احمدفردید» نور فلــــــــق و قافله سالار سحرها..... و یا : به بزم وصل راهی نیست شمع محفل آرا را به آداب شریعتها چه حاجت رند ملحق را؟ *** بنا به گفته ی «حسام الدین سراج» خواننده و موسیقیدان معاصر ، علامه ی جوان حضرت استاد «معارف» موسیقی ایرانی و مقامی را به خوبی می شناخت و شیوه ی خاصی از مضراب زدن را که به «پنجه شکسته» یا «پنجه معارف» معروف است ابداع نمود... به دلیل نگاه او به مبادی حکمت انسی -که نام کتاب گران سنگ او هم هست- استاد «معارف» را «حکیم انسی» می نامند... «مسعود جعفری جوزانی» کارگردان معروف و از شاگردان مکتب استاد معارف در مصاحبه با مطبوعات گفته بود:«من مجموعه ی تلویزیونی در چشم باد و به نوعی همه ی آثارم را مدیون استاد سید عباس معارف هستم»... از استاد فقید «معارف» -علامه ی جوان معاصر- به جز دیوان شعر دهها جلد کتاب گرانسنگ در علوم مختلف برجای مانده است: افسون هستی ما افسانه بد «معارف» دلدار جلوه ای کرد پنداشتیم هستیم... بر روح پاک آن استاد فرهیخته و علامه ی اعجوبه ی دوران درود می فرستیم....و غزلی از وی: گر چه می گویند گـــــــردی دیگر اندر گــرد نیست کــی بگردد گیتی ار عیّــــار گیتی گـــــــرد نیست اهل کـــام و نــــاز را با رنــــــدی و مستی چه کار نیست زین میخانه میخواری که غم پرورد نیست گل گریبــــان می درد ، بلبل گلــــــــو ، دیوانه بند غیــــــــــر رنــــدان بلاکش کس حریف درد نیست کی شـــود سرد آهنی کز خشـم رندی ذوب کرد سرب کین دیدی که در توفان بهمن سرد نیست لاله ی دل گر چه خون شد در خزان هجر دوست شکر ایزد کاین گلستان در خزان هم زرد نیست حارســـان کنــــز در این شهـــــــــر بسیارند لیک شب نوردان را «معارف» بیمی ازشبگرد نیست.
|