شعرناب

تجربه رهایی از اعتیاد ( سرگذشت)


تجربه رهایی از اعتیاد
نزدیک به دو ساعت است که از فرودگاه برگشته ام . ولی بیقرار و مضطرب هستم . یکجا بند نمی شوم . دائم با خود کلنجار می روم ، چرا با یک تصمیم احمقانه می خواستم خود و خانواده را به خطر بیندازم .
سال پدرم نزدیک بود همسرم نمی تواند دراین سفر مرا همراهی کند تصمیم می گیرم تنها بروم د رآخرین لحظه به خاطر اعتیادم مجبور شدم مقداری مواد با خودم ببرم .
درشهرم مواد فراوان و مصرف کننده فراوان تر . ولی چون کسی نمی داند که من مصرف کننده هستم باید در خفا مصرف کنم . برای رفتن مشکلی پیش نمی آید . پس از انجام مراسم به خاطر عجله و مشغله فراوان از بودن مواد همراه خودم غافل می شوم . با عجله ساک را تحویل می دهم و خودم برای بازدید بدنی رفتم . زمانی که خانم مسئول مشغول بازدید بدنی شد ، دستش روی سینه ام ماند ، برای یک لحظه صدای قلبم را می شنیدم در گوشم طبل می کوبیدن ، سرازیر شدن عرق سرد را بوضوح حس می کردم . یک آن مغزم قفل کرد ، آب دهانم خشکید ، تمامی اتفاقات آینده در چشمم رژه می رفت . اگر مسئله ای پیش می آمد چه جوابی داشتم بدهم .
من در این شهر غریب بودم. خودم را به خدا سپردم . صحنه به شکلی رقم خورد که انگار من از پرواز می ترسم . مسئله دیگری به نظرم نمی خورد . کسانی که در سالن بودند سعی در دلداری من داشتند ولی من نادم و عصبانی .خلاصه به تهران رسیدم در اولین برخورد با همسرم تمام دق دلی ام را با جیغ و داد سر او خالی کردم . ولی او حرفی زد که انگار تلنگری بود برای من ، گفت اعتیاد تو بازی احمقانه ای بود از آن بدتز همراه داشتن مواد در فرودگاه . یک لحظه در فکر فرورفتم ، فکر که نه چون اگر فکر می کردم جایگاه فعلی من این نبود من کجا اعتیاد کجا .
به خانه رسیدم خودم را در اتاق خواب زندانی کردم شاید با اینکار می خواستم خودم را تنبیه کنم ، درتاریکی شب به مرور زندگی ام پرداختم . همیشه در اوایل زندگی هر وقت در مطبوعات می خواندم زندگی کسی بر اثر اعتیاد از هم پاشیده شده خوشحال می شدم که همسر من وارد این حیطه نشده و سر گرم کار و تلاش است . همیشه فکر می کردم که این دیگران اند که گرفتار می شوند ، دراین حال و هوا به علت کمی سن خود و همسرم در عرض سه سال صاحب دو فرزند دختر شدم . از همان اوایل از خانواده همسرم دور بودم .هر وقت مجالی دست می داد و فرصتی بود به زادگاه مان بر می گشتیم . همیشه بساط مواد دایر بود ولی من جدی نمی گرفتم چون هر چند وقت یکبار بود و با برگشتن سر خانه و زندگی خودمان مسئله فراموش می شد .
کم کم دیدم همسرم با پیش آمدن اولین فرصت و گرفتن مرخصی های مکرر و بدون دلیل عزم سفر به شهر خودمان رامی کرد ، کم کم مسئله علنی شد ، شروع کردم به مخالفت کردن ولی نزدیکانم که همه گرفتار این مواد افیونی بودند مرا متقاعد می کردند که خطری ندارد ، چون سرگرمی دیگری در این شهر غریب ندارد . هفته ای یکبار و تفریحی است ، خود همسرم هم ادعا می کرد که هر وقت اراده کند می تواند نکشد . ولی غافل از اینکه این آتش خیلی وسیع تر و سوزاننده تر از آن چیزی است که تصورمی شود .
بعد از سپری شدن چند سال به خاطر وسعت دادن به کار مجبور شدیم به جنوب کشور برویم چون شریک ایشان ساکن و بومی آنجا بود . از شانس بد با اینکه ایشان تحصیل کرده آمریکا و جزء قشر روشنفکر بود و تمامی افراد خانواده اش پزشک بودند ولی تا خرخره گرفتار بود . و روزگارش سیاه تراز همسر من بود .
اعتیاد باعث شده بود که در تصمیم گیری اشتباه کنند چون با مصرف مواد حس امیدوار کننده به سر انجام کار داشتند و با عدم مصرف مواد به هم ریخته و عصبانی وام های میلیونی می گرفتند و سود های کلان می بردند ولی فردا هیچ خبری نبود . بعد مسافت دوری از خانواده ، بی سرو سامانی ، نا مشخص بودن آینده و از همه بدتر وضع اقتصادی بد از من آدمی بشدت عصبانی و پرخاشجو ساخته بود .
بارها بر سر مسائل بوجود آمده و بخصوص اعتیاد کارمان به بگو مگو و درگیری کشیده ، بارها تهید می کردم که یا جدا می شوم و بچه ها را با خودم می برم یا خودم را می کشم ، یا باید به من قول بده لا اقل تو ترک کنی . ایشان هم بارها ادعا می کرد که خودم هم خسته شده ام ولی در عرض یک هفته و یکماه نمی شود ولی گوش من از این حرفها پر بود ، بارها سر بساط به پلیس زنگ زدم ولی نمی دانم با چه ترفندی مامورین را دست به سر می کرد در این برهه از زمان خدا فرزندی پسری هم به من عطا کرد . فکر کردم که بچه داری از حساسیت من کم می کند ولی غافل بودم .
بعد از چند سال وقتی همسرم دید که قادر به ادامه کار چه از لحاظ مادی و روانی نیست کار را نیمه تمام رها کرد و تهران آمدیم . کار من به دکتر و بیمارستان کشید دوستان و نزدیکان مرا تشویق به امتحان تریاک کردند . نمی ترسیدم چون سالها بود که آن را از نزدیک دیده بودم و با آن زندگی کرده بودم . با اولین مصرف حال خوشی پیدا کردم شب بدون مصرف دارو خوابیدم کم کم وابسته شدم ، اما از بد شانسی نمی توانستم خودم به تنهایی مصرف کنم . وابسته به دیگران بودم . اگر همسرم کاری از خارج از تهران اختیار می کرد وحشت می کردم .
او را مجبور می کردم که در کنارم باشد . به آخر کار و نتیجه اش فکر نمی کردم . مثل اختاپوس روی مواد خوابیده بودم ولی زجر می کشیدم بیقراربودم ، بند بند وجودم از هم جدا می شد ولی نمی تونستم استفاده کنم . اوایل از اینکه بخورم از خودم خجالت می کشیدم . آنقدر سقوط کرده بودم که کارم به اینجا کشیده شده بود .
درطی سالهای مصرف خیلی از فرصت های قشنگ را از دست دادم . فارغ تحصیلی دختر که آرزوی هر مادری است . درسالن خواب خماری مرا گرفت وقتی بیدار شدم که مراسم تمام شد . موقع خرید حلقه نامزدی دخترم به علت مصرف نکردن وعده صبحگاهی مجبور شدم با هزاران ترفند به خانه برگردم که او تنها ماند .و هزاران فرصت دیگر .
خلاصه اینکه این مسئله ادامه داشت اما خدا مرا از یاد نبرد . همیشه درتنهایی خودم گریه می کردم و از خدا می خواستم راه نجاتی به من نشان دهد . نمی خواستم بمیرم چون زندگی کردن، بزرگ شدن و به ثمر رسیدن بچه ها را دوست داشتم فقط دنبال راه فرار و نجات بودم .
خدا مرا به خانه اش دعوت کرد . زمانی که لبیک گفتم خودم را به خدا سپردم در اولین نگاه به خانه خدا از او خواستم راه را به من نشان دهد .
در اولین فرصت بعد از برگشت از طریق برادرم با کنگره ۶۰ آشنا شدم . در اولین برخوردم فکر کردم به مکان مقدسی پا گذاشته ام . چون مصادف بود با تولد یک سالگی یکی از اعضا . بچه ها آنچنان شور و شوق داشتند که فکر می کردی یکی از عزیزان خودشان به پاکی رسیده است . عزمم را جزم کردم ، خدا راه را به من نشان داد . جایگاه امنی که من در آن به راحتی بتوانم صحبت کنم و درمان شوم . دبگر هیچ بهانه ای قابل قبول نبود همه چیز محیا بود برای یک سفر روحانی .
سفری که برای من ۱۱ ماه و یک هفته طول کشید . سفری همراه با شوق و هیجان ، سفری که قبلا دیگران رفته و جاده را برای تو صاف و سهل و آسان کرده بودند ، تو با تکیه بر تجربه و اندیشه دیگران می توانستی مسافر خوبی باشی اگر اراده و توکل داشته باشی و من توانستم . حال با گذشت چند ماه طلوع خورشید را که سالها بود ندیده بودم زیبا می بینم هرچند زمان های زیادی را از دست داده ام ، اما سعی دارم از فرصت باقیمانده بهترین استفاده کنم .
از کنار فرزندانم لذت می برم دیگر از بودن در جمع هراس ندارم . امید وارم که تو مصرف کننده چه خواهر چه برادر بیایی و از تجربه دیگران بهره مند شوی.
منبع : کنگره ۶۰ ( کنگره 60 یکی از ngoهای مطرح ایران است که زیر نظر جناب مهندس دژاکام اداره میگردد
تقدیم به عزیزان سایت شعر ناب
افتاده بپا خاسته - باقر رمزی ( باصر )


3