شعرناب

وروجک 7


طنز دنباله دار...
قسمت هفتم
آقا بیا صواب کن ، پارتی ما بشو بیام توی سایت ثبت نام کنم .
چرا اینقدر اصرار می کنی ؟ مگه تو شاعری بچه ! تازه سن ات کمه ، ایمیل هم نداریِ ، جیمیل هم نداری ! از طرفی حاجی قبول نمی کنه ثبت نام کنی !
دهه ... شعر گفتن چه ربطی به سن و سال داره ! ایمیل درست کردن هم کاری نداره !
پسرجان ، تو حالا باید درس بخونی ، بعد که بزرگ شدی یاد می گیری شعر بگی ، بعد شعراتو نقد می کنند ، تازه اگه به درد خور بود انتشار میدی .
بابا جان من حالا هم شعر میگم !
چطوری ؟
قضیه اش مفصله ، پنج سالم بود که یه روز ماه رمضون موقع افطار بابام کله پاچه گرفته بود ، البته من روزه نبودم ، ما نشستیم یه زبون و دوتا چشم و یه مغز و چهارتا پاچه خوردیم ، مامانم گفت ، بچه اینقدر می خوری دل درد می گیری ، مریض میشی ، کاه مال خودت نیست ، کاهدون که مال خودته ، گفتیم یه نوشابه پشت بندش برم بالا هضم اش می کنه ، شب خوابیده بودیم که خواب دیدیم لب حوض حیاط خونه مون نشستیم و یه پری خوشگل هم ته حوض داشت شنا می کرد و هی به من می گفت ، بیا بچه شنا کن ، منم گُولش را خوردم و پریدم توی حوض و یه دفعه رفتم زیر آب ، نفس ام گرفت و داشتم خفه می شدم که از ترس از خواب پریدم ، آقا جای دشمنت خالی نباشه ، بدنمون عین بید لیلی می لرزید و خیس عرق شده بودیم آقا پیژامه مون هم خیس شده بود، انگاری واقعا رفته بودیم توی حوض ، یک مرتبه همون نصفه شبی یه شعر به من الهام شد .
خب نتیجه پرخوری اونم شب همینه دیگه ! اون شعر چی بود ؟
به علی گفت مادرش یک شب ، که بترس و لب حوض نرو، ما رفتیم افتادیم توی حوض ، بچه جان حرف مامانت را همیشه گوش کن !
شعر را کلا غلط خوندی ، تازه این شعر مال تو نیست !
چه فرقی می کنه مال کیه ، بعدش هم یه شعر دیگه نوشتیم که گفته ام ، داشت عباسقلی خان دختری ، دختر باادب و هنرمندی ، و تا آخرش دیگه ، همین !
عجب وروجکی هستی ، این را هم که غلط خوندی مال کس دیگه است !
شعر مال اونیه که میخونه ، مثل خواننده ها و نوحه خونا که شعر شاعرا را مجانی میخونن و کنسرت میزارن و سی دی میکنند و پول میگیرن ، اونی هم که شعر را گفته دستش هیچ کجا بند نیست ! حالا اگه طرف میت هم شده باشه که چه بهتر ، نیستش که بگه شعر منو دزدیدی ! چرا اینقدر ما را میپیچونی برای یه ثبت نام !
ببین وروجک قبولت نمی کنند بیای ثبت نام کنی توی سایت ، تازه اونجا بخوای وروجک بازی در بیاری بیچاره ات می کنند ، کاری می کنند فرار کنی ، یه صندلی اونجا هست که از زیرش آتیش بلند میشه ، کباب ات می کنند ! تازه بدتر از اون آنچنان هم شعرت و هم خودت را نقد می کنند که بگی بابا اصلا ما شاعر نیستیم !
بچه گیر آوردی ! مگه صندلی منقله که روش کباب درست کنند ، تازه من حریف همهشون هستم .
د نیستی بچه ، چند نفر اونجا نشستن که کارشون کباب کردن آدماست ، بعضی وقتا ، هم سیخ را میسوزونن و هم کباب را!
من کباب خیلی دوس دارم .
مثل این که تو پرتی ! با سئوال هاشون و با سرکار گذاشتن کبابت می کنند !
مگه چی می پرسن ؟ هر چی بپرسن جوابشون را میدم !
اونجا چند تا خانم هستند که مطمئن هستم حریفشون نمیشی !
به ... اینو باش ، بعضی وقت ها مامانم از دست من زار می زنه !
اونا مامانت نیستند ، همچی داغ ات می کنند که یادت بره مامان داری ! تازه اون خانمه که زیر پای اسبش ترقه ترکوندی و کر و لالش کردی هم اونجاست ، اصلا داره دنبالت می گرده که حالتو جا بیاره !
ببین آقاهه ، تو سفارش منو به حاجی بکن که ثبت نامم کنه ، من تلافی می کنم ، از زیر خجالت در میام ، ماشین خواستی بخری میریم بنگاه بابام ، حواسم هست که ماشین تصادفی رنگ شده بهت نفروشه ، آخه این بابای ما ماشین های خارجی تصادفی را مفت میخره ، رنگ و لعابشون می کنه ، میده دست خلق خدا ، مثل جوجه کلاغ که رنگ می کنند و به جای بلبل می فروشند !
ادامه دارد ...


1