//پاورقي خيال 19// میگم:بابا -قربونت برم ادم خوب سیری چند!!!! دیگه گیر نمی یاد -بنظرم -این یارو یه کاسه ای زیر نیم کاسشه منکه بهش اعتماد ندارم روی ۲پا می شینم و سرمو میگیرم تو دستم و تو فکر فرو میرم تلفن همرام تک زنگی میزنه با بی میلی پیغامو باز می کنم و اولش لبام کمی باز میشند بازم مسعود جک فرستاده برام اما دومی بدک نبود پرسید ؟ببخشید خانم بخش پدر سوخته ها کجاست؟)) کیند؟چطوری به فکرشون این پرت و پلا ها میرسه؟ داستانای لا مصب بکنم اخرش هم نمیشه!! تعریف می کرد اسمال خلافکار سر کوچه بالا شهر وقتی حسابی دور شد زد رو ترمز- گوشه ای ایستاد و در کیفو باز کرد همش کارت عروسی بود بصرف شیرینی و شام حاللا بخور کی نخور اما از بد روزگار البوم عروسی تازه عروس و دوماد که دونه دونه هاشونو بچه های اداره اگاهی می گشتندو فکرشو بکنین شام و شیرینی مفت خوردنم این عاقبتو داره! اما بازم نفهمیدم داستان اون ادم خوبا چی شد؟ ولش کن بابا
|