وطن وارونه واژه های بخت من سرزمین بخت من از وارونه واژه های بدیع ساخته شده است جایی که (محرم)( مرحم) نیست و جای آرامش ( ترس) در( سرت ) جوشان است جایی که (راز) راجز (زار) نمی بینی و(زاغ) را به جای (غاز) رنگ می کنند اینجا ست که ( شرف ) برای تفریح (فرش) می شود یا باید سکوت کرد تا لعل برایت لعل بماند ویا آنکه بجنگی و از (هلال ) (لاله) برآید و از بر دوست (نامه)( همان) است که دیدید اینجا سرزمین جملات وارونه ست جایی که بر سر ((گنج)) ((جنگ))می شود ،((درمان)) ((نامرد )) می شود و((قهقه))((هق هق))می شود!!! ولی((دزد)) همان ((دزد))است و ((درد))همان((درد)) است و دردشت زندگی ((گرگ))همان((گرگ)) می ماند... و((مار)) در آستین انسان ((رام )) می شود و ((خرس)) ازترس تدبیر آدمی ((سرخ )) می شود اری سرزمین جملات وارونه،جایست که: ((من)) ((نم)) می کشد و ((دنگ )) ما ازلذت زندگی(( گند )) می شود و((یار)) ((رای )) عوض می کند، ((راه)) گویی ((هار))شده،و((روز)) به ((زور)) می گذرد، ((اشنا))را جز در ((انشا)) نمی بینی و چه ((سرد)) است این ((درس)) زندگی. اینجاست که چه آسان واژه ی سرد ((مرگ)) برایم به آنی ((گرم )) می شود چرا که همچنان ((درد)) همان ((درد))است. و((درم)) درکارش چو (( مرد)) است و من می ترسم از(نادان) که از هر طیف (نا دان) است ودر دست خالی بابا هنوزهم (نان) آیا ( نان) است. ؟ و آیا (کرد) (درک) هم می شود یاران؟ واما (کاک) همچنان (کاک) مانده است وبا ایمان ندارد (نیک) درخود (کین ) پنهان... امان ازظلم پیمایان که از (خاک) کاک ( کاخ) می سازند واز فلز ذات (پاک) اوبازهم ( کاپ ) می سازند وبر( دار) وارونه واژه های این جهان باز هم ( راد) آویزان... تو از (حرف) (فرح) بخش آزادی می دانی وطن یعنی ایران وایرانی. (امین) اینک می دهد جایش به (نیما) که بردارد قلم را وبنویسد ماجرای تلخ توفان را...... دلم آرامش وارونه ی وروانه ها می خواهد وگرمای آغوش صبا را. بگذارید چیزی نگویم واز هرطرف (لال) بمانم........ 2010/2/7 . حمید رضا ابراهیم زاده
|