وروجک 5 طنز دنباله دار! قسمت پنجم - حالا اومدم جریان دستم را برات بگم ! - اول بگو ببینم اون کار بدی که با اسب اون خانم توی لواسون کردی ، رفتی معذرت خواهی ؟ - نه بابا برم تازه بفهمن من بودم شر بشه ، ولی آقاهه اون اسب دیگه آدم بشو نیست که نیست! - آخه اسب که آدم نمیشه ! - خلاصه اگه ببردش بازار مال فروش ها و بخواد با یه قاطر عوضش کنه کسی زیر بار نمیره ، با یه خر هم عوضش نمی کنند !تازه شانس آورد که ترقه را زیر پای خودش نترکوندم وگرنه غیر از کر و لال ، کور هم میشد ! - خب حالا بگو جریان دستت چی بوده ؟ --هیچی ، روز بعدش که اون بلا را به سر اسبه آوردم ، یه لونه پرنده روی درخت بود ، گفتیم بریم جوجه هاش را بگیریم بیاریم بزاریم توی قفس برزگشون کنیم ، بیچاره ها را شاهینی ، کلاغی ، گربه ای ، چیزی نیاد ببردشون ! دو تا شاخه بیشتر نرفته بودیم بالا ، شاخه زیر پامون در رفت یهو یه سقوط آزاد و دستمون شکست ! - خب ده همین ، اون بلا را سر اسبه آوردی ، اون خانمه توی سقاخونه نفرینت کرد ، اینجوری شدی . - برو بابا نفرین چیه !اگه نفرین بگیر داشت تا حالا من باید صدباره جزغاله شده باشم، مامانم هر وقت از دستم کفرش در میاد میگه " الهی امیدوارم بچه جز جیگر بزنی "! - بالاخره وجدان که داری ؟ - نه ... اونم تا حالا نداشتم ، خریدنیه ، بگم بابام برام بخره ؟ - عجب بچه ای هستی تو ، ولش کن، آخه پرندگان که حالا دیگه جوجه ندارن توی این فصل ! خودشونم بلدن از جوشه هاشون مراقبت کنند ، بالاخره کار دست خودت دادی ! - من که دست خودم کار ندادم ! پرندهه کار دستم داد . رفته نوک درخت لونه گذاشته ، آدم باید مریض باشه بره بالای درخت خونه بسازه ! - معلوم هست چی داری میگی ، دوباره گفت آدم پرنده که آدم نیست . حالا پس فردا که میری مدرسه بااین دست وبال گردن چطوری تکلیفا تو مینویسی ؟ - اولا هفته اول که مدرسه تق و لقه ! بعدشم گفتم که ما تکلیفامونا توی مدرسه می نویسم ! حالا از مامانم هم کمک می گیرم ! - پس مامانت را هم با خودت ببر مدرسه سرکلاس بشینه جات درس هم یاد بگیره مگه میشه بچه ! خودت باید درساتابخونی و مشقاتو بنویسی ! - حالا تا دستمو ن خوب بشه ، بعد یه کاریش میکنیم ! -خب ولش کن ، دیگه بگو ، به قول خودت ، آب و هوای لواشک خوب بود ! استراحت کردی ؟ بازی کردی ؟ -اینو باش ! اولا لواشک نه و لواسون . - تو خودت وقتی که داشتی میرفتی ، گفتی میرم لواشک ! حالا خوبه رفتی و اومدی اسمش را درست یاد گرفتی ، جای امیدواریه ! - چه خوشی ! روز دوم دستمون این جوری شد . حالم را گرفت ! ولی مامان بابام و خواهرم حسابی استراحت کردند ! از دست شیطنت های من هم راحت بودند ! دست ما شکست اقلا برا اونا خوب شد ! - فکرنکنم ، اونا که راضی نبودند دست ات بشکنه ، حتما خیلی هم ناراحت شدن ! - خواهرم گفت راحت شدی بچه ، حالا مثل آدم برو یه گوشه بتمرگ تا بلای دیگه ای بسرت نیومده ! خلاصه دفرس ، دفرس شدیم توی این چند روز ! - رفتی مدرسه اگه خانم معلم سئوال کرد دستت چه شده ، بهش چی میگی ؟ - میگم توی خیابون یکی از این موتوری های سر به هوای خفن زد بهم و در رفت ! - دروغ خوب نیست بچه ، از خودت داستان نساز ! حالا چند روز باید دست ات توی گچ باشه ؟ - آقا دکتره که دستم را گچ گرفت گفت 30 روز ! ببین روی گچش یادگاری نوشتیم ، جوک هم نوشتیم . تاریخ هم زدیم ، میخای بگم چه نوشته ، آخه من که سوات ندارم خواهرم کلاس سومه به اون گفتم نوشت ! - آقا دکتره نه و آقای دکتر، سوات نه و سواد ! نه نمیخام نشونم بدی ! اقلا حالا که میخای بری مدرسه پاکش کن ، زشته ! - با ماجیک نوشتم پاک نمیشه ! - بچه تو چرا اسم هارا درست نمیگی ! ماجیک نه ماژیک ! خب با یه پارچه ای چیزی بپوشونش ! - چه جوری ؟ آستین لباس که ندارم ! تازه چیز بدی نیست ! یه جوک خنده داره با یه عکس شیطونک که چسبوندم روش ! یه آقاهه هست توی یه سایته اسمش آقا حسامه ، یه جوک هایی میگه که آدم از خنده روده بُر میشه ، از اون یاد گرفتیم ! - خب دیگه این موضوع را ولش کن . مثل بچه های خوب سرتو بنداز پایین برو مدرسه وقتی برگشتی برام تعریف کن ! چیکارا کردی و چی یاد گرفتی! - باشه میام بهت میگم ! کاری نداری ! - وروجک ، هنوز که با بزرگ تر از خودت یاد نگرفتی چطوری صحبت کنی ! - مگه چیه !! گفتم کاری نداری ! میخام برم یه بازی کامپیوتری جدید خریدم بازی کنم ! - با یه دست ؟ - انگشت دستم که نشکسته ! - خب برو دیگه ، تا روز اول مهر خدا نگهدار! - بای...! ادامه دارد...
|