نان در آوردیممیان خاک ، سر از آسمان در آوردیم چقدر قمری بی آشیان در آوردیم چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر چقدر آینه و شمعدان در آوردیم لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک درست موسم خرماپزان درآوردیم به زیر خاک ، به خاکستری رضا بودیم عجیب بود که آتش فشان در آوردیم برای اینکه بگوییم با شما بودیم چقدر از خودمان داستان در آوردیم شما حماسه سرودید و ما به نام شما فقط ترانه سرودیم و نان در آوردیم و آب های زمان تا از آسیاب افتاد قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم سعید بیابانکی
|