شهیدان خداییبسم رب الشهداء قبل از هر چیز از خود بگویم : *** من آن مرغ اسير صدهزاران دام، بر پا يم كه از دام تعلّقهاي خود بنشسته بر جا يم و آن گاه از تو که بر سریر شهادت نشستی: *** تويي سلطان ملك بي زوال وحده وحده تويي آن شاهباز سدره اوج تمنّايم تو سيمرغ سبكبال فضاي عشق و عرفاني كه بگذشتي ز حدّ فهم و وهم و دانش و رايم كجامرغ اسيري را سزد چون من ؟ كه با چون تو دمي در آسمان وصل جانان، بال بگشايم ؟. *** لختي درنگ كن آه.. زیرا به يادم آمد از آن روزي، كز غارت خزان ستم، بيگاه ؛ طوفان سهمگين، اينجا چه نخلهاكه ز پا انداخت! اينجا چه سروها كه فرو غلتاند! از دستهاي برزگر نالان، اينجا چه بذر لاله فروپاشيد! از تيرهاي خشم شهاب كفر، زين سقف نقره بيز ؛ اينجا چقدر اختر پر اقبال! هر روز ز آسمان به زمين ميريخت! اينجا، آنجا، هرجا چقدر.. بذر شهادت بود! *** از آسمان تيره دل بنگر، «ابري به بارش آمد و بگريست زار زار» از پهندشت سينه پر اندوه، «موجي به جنبش آمد و برخاست كوه كوه » برقي جهيد، تند رعدي خروش كرد ؛ در ژرفناي حنجرهام ناخواه آميخت ناله، شيون و فريادي وز دل خروش سیّدی يا مهدي برخاست... *** آه..ای شعر ناسروده رنگينم ای باغ آرزو، ای نخل پراميد، ای سرو سرفراز، ای مرغ تيز بال، در فصل خوب كوچ پرستوها ؛ آه.. رفتي و ليكمن برجا ستاده ام حيران،كنار راه ...
|