شعرناب

نظام مهرورزی در اسلام

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان (حافظ)
مهر ورزیدن و مورد رحمت دیگری واقع شدن یکی از نیازهای اساسی انسان است اما این نیاز نیز مانند دیگر نیازهای آدمی حدود و صغور مشخصی دارد که براساس بینش آدمی به جهان یا همان جهان‌بینی فرد معین می‌شود.
دین به عنوان برنامه کامل زندگی آدمی برای این نیاز آدمی راهبرد مشخصی را بیان کرده است. در این نوشتار برانیم که محدوده مهرورزی و رحمت خداوندی در جهان و همچنین میان انسان‌ها را براساس آموزه‌های دینی اجمالا بررسی نماییم.
رحمت خدا در جهان هستی
صرف وجود موجود بیانگر لطف حضرت باری بر معدوم است که این لطف او دائمی و سرمدی است همچنان که خورشید بر آنچه تحت شعاع اوست نور را دریغ نمی‌کند. حضرت حق نیز بر ذی امکان لباس وجود را:
قال النبی (ص:) اوحی الله عز و جل الی داود (ع) یا داود کما لا تضیق الشمس علی من جلس فیها کذلک لا تضیق رحمتی علی من دخل فیها (امالی صدوق، ص 305)
و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذلک خلقهم (هود، 119 و 118)
در نظام تشریع نیز خداوند انسان را به حال خود واننهاده است و او را به دین خود منت نهاده و به وسیله رسل راه را به او نمایانده است. مقدمتا باید به این نکته توجه کنیم که برای نیل به سعادت علاوه بر جریان اعمال و گام‌هایی که خود انسان برمی‌دارد یک جریان دیگری نیز همیشه در جهان است و آن جریان رحمت سابقه پروردگار است. در متون دینی آمده است: یا من سبقت رحمته غضبه (ای کسی که رحمت او بر غضبش تقدم دارد) حافظ در غزل معروف خود می‌گوید:
مزرعه سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم این بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از «سابقه» نومید مشو
مقصود حافظ از «سابقه»، سبقت رحمت پروردگار است، ممکن هم هست که مقصود او چیز دیگر باشد که در آیه کریمه: ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون (انبیاء 101) بدان اشاره شده است. به هر حال این واقعیتی است که در نظام هستی، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگاری است و کفرها و فسق‌ها و شرور، عارضی و غیر اصیل می‌باشند و همواره آنچه که عارضی است به سبب جاذبه رحمت آن تا حدی که ممکن است برطرف می‌گردد. وجود امدادهای غیبی و تائیدات رحمانی یکی از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پروردگار و زایل ساختن عوارض گناه یکی دیگر از شواهد تسلط رافت و مهربانی او بر غضب و قهر می‌باشد. (مرتضی مطهری؛ عدل الهی)
رحمت و مهرورزی میان انسان‌ها (حد و مرز مهرورزی به مردم)
در میان انسان‌ها قانون کلی همسان با قانون کلی جهان هستی مبنی بر مهرورزی به یکدیگر است اما همانطور که در جهان هستی مورد مهر واقع شدن هر موجودی از طرف خداوند بستگی به سعه امکانی او دارد دین مبین برای مهرورزی میان انسان‌ها ملاک‌هایی بیان کرده است که به نظر استاد شهید مرتضی مطهری وابسته به نظام جاذبه و دافعه میان انسان‌ها براساس آموزه‌های دینی پی‌ریزی شده است. قسمت عمده‌ای از دوستی‌ها و رفاقت‌ها و یا دشمنی‌ها و کینه‌توزی‌ها همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفع‌ها براساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است (برخلاف آنچه در جریان الکتریسیته گفته می‌شود که دو قطب همنام یکدیگر را دفع می‌کند و دو قطب ناهمنام یکدیگر را جذب می‌کنند) و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد همچنان که از نظر بحث‌های فلسفی مسلم است که: السنخیه عله الانضمام. گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می‌کنند و دلشان می‌خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی‌کنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.
درمثنوی، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است:
حکیمی زاغی را دید که با لک‌لکی طرح دوستی ریخته با هم می‌نشینند و با هم پرواز می‌کنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافه‌اش و نه رنگش، با لک‌لک شباهتی ندارد. تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دو تا لنگند.
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
در بیابان زاغ را با لک‌لکی
در عجب ماندم، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ
خود به دیدم هر دوان بودند لنگ
این یک پایی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را با هم انس داد. انسان‌ها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمی‌شوند کما اینکه هیچ‌وقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمی‌شوند. به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفع‌ها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده، با فعالیت‌های پی‌گیر خویش می‌کوشد تا خلاء‌های خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکان پذیر نیست بجز اینکه به دسته‌ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدین‌وسیله از دسته‌ای بهره گیرد و از زبان دسته دیگر خود را برهاند و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمی‌بینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضج گرفته است. و روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس می‌کند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر می‌بیند از خود دور کند و در مقابل آنچه غیر از اینهاست که نه منشا بهره‌ای هستند و نه زیانبارند بی‌احساس باشد و در حقیقت جذب و دفع دو رکن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگی‌اش خلل جایگزین می‌گردد و بالاخره آنکه قدرت پر کردن خلاء‌ها را دارد دیگران را به خود جذب می‌کند و آنکه نه تنها خلاء را پر نمی‌کند بلکه بر خلاءها می‌افزاید انسان‌ها را از خود طرد می‌کند و بی‌تفاوت‌ها هم همچو سنگی در کناری.
اختلاف انسان‌ها در جذب و دفع
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم می‌شوند:
1. افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه و ارادت را برمی‌انگیزد و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را، بی‌تفاوت در بین مردم راه می‌روند مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود.
این، یک موجود ساقط و بی‌اثر است. آدمی که هیچ‌گونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها جهت فضیلت نیست بلکه شقاوت‌ها نیز در اینجا مقصود است) نه از نظر فضیلت و نه از نظر رذیلت حیوانی است. غذایی می‌خورد و خوابی‌می‌رود و در میان مردم می‌گردد همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی و اگر هم به او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند برای این است که در موقع ازگوشتش استفاده کنند. او نه موج موافق ایجاد می‌کند و نه موج مخالف. اینها یک دسته هستند: موجودات بی‌ارزش و انسان‌های پوچ و تهی، زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم می‌توانیم بگوییم نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.
2. مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه می‌جوشند و گرم می‌گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود می‌کنند، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست، وقتی هم که بمیرند مسلمان با زمزمشان می‌شوید و هندو بدن آنها را می‌سوزاند. چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
بنا به دستور این شاعر، در جامعه‌ای که نیمی از آن مسلمان است و به جنازه مردم احترام می‌کند و آن را غسل می‌دهد و گاهی برای احترام بیشتر با آب مقدس زمزم غسل می‌دهند و نیمی هندو که مرده را می‌‌سوزانند و خاکسترش را بر باد می‌دهند، در چنین جامعه‌ای آنچنان زندگی کن که مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد تو را پس از مرگ با آب زمزم و هندو نیز تو را از خویش بداند و بخواهد پس ازمرگ تو را بسوزاند.
غالبا خیال می‌کنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند. اما این برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایده‌ای را در اجتماع تعقیب می‌کند درباره منفعت خودش نمی‌اندیشد میسر نیست. چنین انسانی خواه ناخواه یکرو و قاطع و صریح است مگر آنکه منافق و دورو باشد. زیرا همه مردم یک جور فکر نمی‌کنند و یک جور احساس ندارند و پسندهای همه یکنواخت نیست. در بین مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هست، بد هم هست. اجتماع منصف دارد، متعدی دارد، عادل دارد، فاسق دارد و آنها همه نمی‌توانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب می‌کند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پیدا می‌کند دوست داشته باشند. تنها کسی موفق می‌شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایده‌های مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و یا هر کسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند. اما اگر انسان یک رو باشد و مسلکی، قهرا یک عده‌ای با او دوست می‌شوند و یک عده‌ای نیز دشمن. عده‌ای که با او در یک راه‌اند به سوی او کشیده می‌شوند و گروهی که در راهی مخالف آن راه می‌روند او را طرد می‌کنند و با او می‌ستیزند.
بعضی از مسیحیان که خود را وکیش خود را مبشر محبت معرفی می‌‌کنند، ادعای آنها این است که انسان کامل فقط محبت دارد و بس، پس فقط جاذبه دارد و بس و شاید برخی هندوها نیز این چنین ادعایی را داشته باشند.
در فلسفه هندی و مسیحی که از جمله مطالبی که بسیار به چشم می‌خورد محبت است. آنها می‌‌گویند باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد و وقتی که ما همه را دوست داشتیم چه مانعی دارد که همه نیز ما را دوست بدارند، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت دیده‌اند. اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و به قول گاندی در «اینست مذهب من» محبت باید با حقیقت توام باشد و اگر با حقیقت توام بود باید مسلکی بود و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعه‌ای است که عده‌ای را به مبارزه برمی‌انگیزد و عده‌ای را طرد می‌کند.
اسلام نیز قانون محبت است. قرآن، پیغمبر اکرم را رحمت للعالمین معرفی می‌کند: و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین (سوره انبیاء، آیه 107)، نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان. یعنی نسبت به خطرناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی (بلکه او نسبت به همه چیز مهر می‌ورزید حتی حیوانات و جمادات و لذا در سیره او می‌بینیم که تمام آلات و ابزار زندگیش اسمی خاص داشت، اسب‌ها و شمشیرها و عمامه‌هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینکه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گویی برای همه چیز شخصیتی قائل بود.) اما محبتی که قرآن دستور می‌دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم. با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم. این محبت نیست بلکه نفاق و دو رویی است. محبت آن است که با حقیقت توام باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندن‌ها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی‌کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می‌ورزد و آنها چون این محبت‌ها را با تمایلات خویش مخالف می‌بینند بجای قدردانی دشمنی می‌کنند، به علاوه محبت منطقی و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص. با خیر رساندن‌ها و محبت کردن‌ها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است.
در تاریخ مصلحین بزرگ، بسیار می‌بینیم که برای اصلاح شئون اجتماعی مرد می‌کوشیدند و رنج‌ها را به خود هموار می‌‌ساختند اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمی‌دیدند. پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت می‌کند که او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است. وقتی از کنار کوه احد می‌گذشت با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبریزش احد را مورد عنایت خویش قرار داد و گفت: جبل یحبنا و نحبه کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم. انسانی که کوه و سنگ نیز از مهر او بهره‌مند است.
محبت به صورت دافعه‌ای بزرگ جلوه می‌کند که جمعیت‌هایی را علیه انسان متشکل می‌سازد.
عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سخت‌ترین دشمنان علی بود. علی خوب می‌دانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی می‌گفتند که آدم خطرناکی است، کلکش را بکن. اما علی می گفت قصاص قبل از جنایت بکنم؟! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمی‌توانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او، و درباره او بود که علی گفت: ارید حیاته و یرید قتلی (بحار الانوار، چاپ جدید، ج 42 ص 194 -193)، من می‌خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او می‌خواهد مرا بکشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کینه می‌ورزد.
و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاق‌ها و مزاج‌هایی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت(1.)
3. مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نیستند. اینها نیز افراد ناقصی هستند و این دلیل بر این‌ست که فاقد خصایل مثبت انسانی می‌باشند زیرا اگر از خصایل انسانی بهره‌مند بودند گروهی ولو عده قلیلی طرفدار و علاقه‌مند داشتند زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد. اگر همه مردم باطل و ستم‌پیشه بودند این دشمنی‌ها دلیل حقیقت و عدالت بوداما هیچ‌وقت همه مردم بد نیستند همچنان که در هیچ زمانی همه مردم خوب نیستند. قهرا کسی که همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست والا چگونه ممکن است در روح انسان خوبی‌ها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد. این گونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهات شقاوت. وجود اینها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است. چیزی که لااقل برای بعضی‌ها شیرین باشد [دراینها] وجود ندارد. علی (ع) می‌فرماید: اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوانف و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم (نهج‌البلاغه، حکمت 11)
ناتوان‌ترین مردم کسی است که از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوان‌تر آنکه دوست را از دست بدهد و تنها بماند.
4. مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه. انسان‌های با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت می‌کنند. گروه‌هایی را به سوی خود می‌کشند، در دل‌هایی به عنوان محبوب و مراد جای می‌گیرند و گروه‌هایی را هم از خود دفع می‌کنند و می‌رانند. هم دوست سازند و هم دشمن ساز، هم موافق پرور و هم مخالف پرور اینها نیز چند گونه‌اند، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت. افراد باشخصیت آنهایی هستند که جاذبه و دافعه‌شان هر دو قوی باشد. و این بستگی دارد به اینکه پایگاه‌های مثبت و پایگاه‌های منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد. البته قوت نیز مراتب دارد، تا می‌رسد به جایی که دوستان مجذوب جان خود را فدا می‌کنند و در راه او از خود می‌گذرند و دشمنان‌هم آنقدر سرسخت می‌شوند که جان خود را در این راه از کف می‌دهند و تا آنجا قوت می‌گیرند که حتی بعد از مرگ قرن‌ها جذب و دفعشان در روح‌ها کارگر واقع می‌شود و سطح وسیعی را اشغال می‌کند. و این جذب و دفع‌های سه بعدی از مختصات اولیاء است همچنان که دعوت‌های سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است. از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع می‌کنند. مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع می‌کنند و گاهی بر عکس است. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید وخبیث را دفع می‌کنند و گاهی برعکس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست. صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست.
رحمت حاکمان بر توده مردم
در فرمانی که امیرالمومنین (ع) خطاب به مالک اشتر، استاندار و والی مصر می‌نویسد می‌فرماید: دل را سراپرده محبت توده مردم کن، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش، مباد که چون درنده شکار افکن به خون ریختن آنان پردازی چه، آنان بر دو گروهند، یا در دین با تو برادرند، یا در آفرینش با تو برابر اما از آنان لغزش سر می‌زند و بیماری‌های روانی بر آنان عارض می‌گردد و خواه ناخواه به ناروا دست می‌زنند پس آنسان که دوست می‌داری خدای بر تو ببخشاید و از گناهانت درگذرد، تو نیز بر آنان ببخشای و از خطاهایشان درگذر چه، تو زبردست و سرپرست آنانی و آن کس که تو را بر آنان فرمانروایی داد زیر دست توست با خدای در میاویز که تاب قهر او نداری... (پیرامون انقلاب اسلامی، مرتضی مطهری)
راه اعتدال
ما یک مردم مفرط یامفرطی هستیم، یعنی به هردنده که افتادیم، دیگر همه چیز را فراموش می‌کنیم. آیات کریمه آخر سوره «انا فتحنا» می‌فرماید: محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الفکار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوهم من اثر السجود ذلک مثلهم فی التواره و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الفکار.
آیه عجیبی است. می‌فرماید حضرت محمد صل الله علیه و آله پیامبر خداست و آنان که با او هستند (نه پیغمبر تنها، پیغمبر و آن اصحاب تربیت شده‌اش. اول صفتی که ذکر می‌کند، قدرت و نیروی‌شان در مقابل دشمن است) اشداء علی الکفار در مقابل کافران و معاندان، سخت، محکم و با صلابت هستند. رحماء بینهم در میان خودشان مهربانان، پرعاطفه‌ها و پر محبت‌ها می‌باشند. این دو قسمت مربوط به جنبه منفی و مثبت در برخوردها و روابط اجتماعی با دشمن و دوست است. البته ملاک دوست و دشمن، دوست و دشمن شخصی نیست، دوست و دشمن مسلکی و انسانی است. بعد فورا می‌آید دنبال عبادت. اگر فقط همین را گفته بود آن‌ وقت می‌شد مثل مکتب‌های اجتماعی امروز. ولی فورا می‌آید دنبال «المستغفرین بالاسحار:» تو را هم رکعا سجدا. همین اشداء علی الکفار، همین‌ها که در میدان جنگ آنچنان شیرهای با صلابت هستند و در میدان اخلاق اینقدر مهربان می‌باشند، در خلوت عبادت، راکع، ساجد و نیایشگرند و از خدا فضل و رحمت می‌خواهند. در چهره‌های اینها آثار سجده را می‌بینی. از خدا فضل رضا و خشنودی می‌خواهند، از همان رضوان من الله اکبر که اندکی از آن از همه بهشت‌ها بالاتر است. باز دو مرتبه می‌آید سراغ نقش اجتماعیشان. (تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری)
موارد رحم
در زیر به مواردی که در متون روایی بر مهرورزی بر مردم اشاره شده است می‌پردازیم:
1. حتی به نااهل
در جامعه دینی یک مسلمان در پاسخ به افعال بد دیگران تا آنجا که می‌تواند به رحمت جواب می دهد، چنان که قرآن مشی صاحبان خرد را جواب دادن بدی با خوبی می‌داند و یدرون بالحسنه السیئه (رعد، 22 با حسنات، سیئات را از میان می‌برند.)
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که آنها (اولوالالباب) بدی را با بدی تلافی نمی‌کنند، بلکه سعی دارند اگر از کسی نسبت به آنها بدی برسد، با انجام نیکی در حق وی، او را شرمنده و وادار به تجدید نظر کنند، همان گونه که در آیه 35 سوره فصلت می‌خوانیم: ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم: بدی را به آنچه نکوتر است از خود دور ساز که در این هنگام کسی که میان تو و او دشمنی و عداوت است تغییر چهره می‌دهد گویی دوست صمیمی تو است.» (تفسیر نمونه، ج 10، ص 192)
در طول تاریخ نیز مردان بزرگ هیچ‌گاه بدی را با بدی جواب نداده‌اند گویا این سنتی است در تاریخ از عهد حضرت آدم که جواب دادن بدی به مثلش تشابه به بدان می‌شود: لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا ببساط یدی الیک لاقتلک انی اخاف الله رب العالمین (مائده، آیه 28)
(هابیل به برادرش قابیل گفت(اگر تو برای کشتن من دستت را به سویم دراز کنی، من هرگز برای کشتن تو دستم را دراز نخواهم کرد، زیرا من از خداوند، پروردگار جهانیان بیم دارم.)
همچنان که حضرت زین‌العابدین سیره خود را در مواجهه با کسانی که غیبتش را می‌کنند خوب گویی از آنها بیان می‌کند:
قال السجاد (ع:) و اخالف من اغتابنی الی حسن الذکر (صحیفه سجادیه، ص 92، دعاء، 20)
یا در مورد خویشانی که با بی‌مهری از ایشان جدا شده‌اند مشی خود را برقراری رابطه با آنها بیان می‌فرمایند:
قال السجاد (ع:) اکافی من قطعنی بالصله (صحیفه سجادیه، ص 92، دعاء، 20)
2. رحم به عزیزی که ذلیل شده باشد
فردی که بعد از عمری زندگی با عزت به خاک ذلت نشسته است برای جبران این شکست روحی احتیاج به کمک و مهرورزی جامعه دارد تا بتواند خود را دوباره پیدا کند و عزت از دست رفته خود را به دست آورد.
طبقات محروم جامعه:
کسانی که مایحتاج زندگی دغدغه آنهاست، کل جامعه وظیفه دارند در قبال آنها به مسئولیت خود عمل کنند قال علی (ع:) لالله الله فی الطبقه السفلی من الذین لا حلیله لهم من المساکین و المحتاجین و اهل الیوسی و الزمنی (نهج‌البلاغه، نامه 53)
3. ثروتمندی که فقیر شده باشد
این افراد نیز به خاطر نچشیدن طعم تلخ فقر زندگی فقیرانه پس از داشتن یک زندگی مرفه از دیگر افراد فقیر جامعه برایشان سخت‌تر خواهد بود.
4. کوچکترها:
در تمامی جوامع حقوق خردسالان و اطفال اهمیت ویژه‌ای دارد؛ در اسلام نیز برای این گروه اهمیت خاصی در نظر گرفته شده است.
قال النبی (ص:) ارحموا صغارکم (امالی صدوق، ص 93)
5. یتیم
وجود کودکان یتیم که پدر خود را در طفولیت از دست داده‌اند در هر اجتماعی اجتناب ناپذیر است. این کودکان از جهات مختلفی باید مورد حمایت قرار گیرند. از نظر عاطفی دارای کمبودهایی هستند که اگر خلاء وجود آنها از این نظر پر نشود کودکانی ناسالم، بار می‌آیند. به علاوه عواطف انسانی ایجاب می‌کند که آنها همچون سایر فرزندان جامعه مورد حمایت و توجه عموم باشند، و از همه اینها گذشته مردم از آینده کودکان خود که ممکن است در چنین شرایطی قرار گیرند مطمئن شوند. لذا در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی بسیار روی این مسئله تکیه شده است که هم بعد اخلاقی دارد و هم بعد اجتماعی و انسانی.
این حدیث از پیغمبر اکرم (ص) معروف است که فرمود:
این الیتیم اذا بکی اهتز لبکانه عرش الرحمن
(هنگامی که یتیم گریه می‌کند عرش خدا به لرزه در می‌آید)
اهمیت این موضوع آن قدر زیاد است که امیر مومنان علی در وصیت نامه معروفش توجه به یتیمان را در کنار توجه به نماز و قرآن قرار داده، می‌فرماید: الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواهم و لایضیعوا بحضرتکم (تفسیر نمونه، ج 10، ص 182)
6. پدر و مادر
پدر و مادر با توجه به حق عظیمی که بر گردن اولاد خویش دارند بیشترین توجه را از طرف آنان می‌طلبند شاید بتوان گفت اولین کسانی که یک انسان باید در جامعه و کوچکترین نظام آن یعنی خانواده بدان‌ها مهر بورزد پدر و مادر است.
ما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف (اسراء، 23)
7. بی‌رحمی
موارد لزوم بی‌رحمی در اجرای حدود الهی
و لا تاخذکم بهما رافه (نور، 2) این آیه تاکید بر این نکته دارد که در اجرای این حد الهی گرفتار محبت‌ها و احساسات بی‌مورد نشوید، احساسات و محبتی که نتیجه‌‌‌ای جز فساد و آلودگی اجتماع ندارد منتها برای خنثی کردن انگیزه‌های این گونه احساسات مسئله ایمان به خداوند و روز جزا را پیش می‌کشد چرا که نشانه ایمان به مبدا و معاد، تسلیم مطلق در برابر فرمان او است، ایمان به خدا عالم حکیم سبب می‌شود که انسان بدان‌ها هر حکمی فلسفه و حکمتی دارد و بی‌دلیل تشریع نشده، و ایمان به معاد سبب می‌شود که انسان در برابر تخلف‌ها احساس مسئولیت کند. (تفسیر نمونه، ج 14، ص 359)
در اینجا حدیث جالبی (از پیامبر ص) نقل شده که توجه به آن لازم است:
یوتی بوال نقص من الحد سوطا فیقال له لم فعلت ذاک؟ فیقول: رحمه لعبادک، فیقال له انت ارحم بهم منی؟! فیومر به الی النار، و یوتی بمن زاد سوطا، فیقال له لم فعلت ذلک؟ فیقول لینتهوا عن معاصیک! فیقول: انت احکم به منی؟! فیومر به الی النار: !
(روز قیامت بعضی از زمامداران را که یک تازیانه از حد الهی کم کرده‌اند در صحنه محشر می‌آورند و به او گفته می‌شود چرا چنین کردی؟ می‌گوید: برای رحمت به بندگان تو! پروردگار به او می‌گوید: آیا تو نسبت به آنها از من مهربان‌تر بودی؟! و دستور داده می‌شود او را به آتش بیفکنید! دیگری را می‌آورند که یک تازیانه بر حد الهی افزوده، به او گفته می‌شود: چرا چنین کردی؟ در پاسخ می‌گوید: تا بندگانت از معصیت تو خودداری کنند! خداوند می‌فرماید: تو ازمن آگاه‌تر و حکیم‌تر بودی؟! سپس دستور داده می‌شود او را هم بر آتش دوزخ ببرند (تفسیر فخر رازی جلد 22، صفحه 148)


2