شعرناب

عملیات بدر


عملیات بدر
این عملیات به صورت خاطره بیان میکنم
در کتاب طراحی و هدایت عملیات در جنگ به زبان نظامی کامل بیان کرده ام
منطقه عملیات در غرب هورالهویزه واقع بود که از شمال به ترابه و زجیه و از جنوب به القرنه و کانال سوئیب محدود می گردد. این منطقه یکی از بزرگ ترین ذخایر نفت عراق بود
اهداف عملیات
دستیابی بر جاده بصره _العماره و نیز راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله که استانهای ناصریه، بصره و العماره را احاطه کرده است و هم چنین تسلط بر شرق دجله همراه با انهدام نیرو از جمله اهداف این عملیات بود
عملیات به صورت یک خاکریز مستطیلی در نظر بگیرید یک طول و عرض دست ایران بود که ضلع های طولی آن آب بود سمت عراق رودخانه دجله و سمت ایران در شرق هور بود من دیدبان لشگر سپاه27 در تیپ ذوالفقار تازه از کردستان آمده بودم و قرار بود کادر لشکر بشوم منطقه عملیاتی لشکر منتهی الیه جنوبی در ضلع طولی سمت هور بود بعد از نیم ساعت با قایق اول صبح وارد خشکی در نزدیکی رودخانه دجله شدیم متا سفانه نیروهای خط شکن در شب یکی از پل های روی دجله را نتوانستن منفجر کنند عراق نیروی عظیمی وارد منطقه نبرد لشکر 27 کرد از گروهان شهادت که 90 نفر بود همه آنهاآرپی جی زن و تیر بار چی بودند 60 کشته داد و بقیه زخمی شده بودند یک تیم دید بانی با نیروهای خط شکن رفته بود که مسئول تیم سه نفره فرجی بود بهترین قاری قرآن بود من و مسئول دیدبانی و چند تا از مسئول تیم های دیدبانی برای توجیه آمده بودیم وضعیت خیلی خراب شده بود نزدیک بود همه قتل عام شوند با قتل عام لشکر ما که از دوسمت مورد ضرب قرار میگرفت لشکر عاشورا هم مورد محاصره قرار میگرفت مسئول لشگر 27 حاج عباس کریمی بود و عاشورا شهید باکری که هر دو شهید شدند من رفتم به فرجی سر زدم دید مش وضعیت منطقه پرسیدم خیلی ناراحت بود گفتم چی شده گفت نماز شبم قضا شده تا حالا نماز شبش قضا نشده بود مخصوصا قبل از انقلاب نیرو هاش هم گرسنه بودند زیرا فرجی اجازه رفتن به آنها نمی داد کنسرو ماهی برای آنها آوردم نیرو های تیم من که یک بسیم چی و یک تک تیر انداز بود آمد
وضعیت وحشناک شد مسئول تیپ ذوالفقار نامی یک گلوله خمپاره خورد ویک بازوش قطع شده بود فرمانده لشکر حاج عباس وارد منطقه شده بود خمپاره از زمین و زمان می بارید مسئول دیدبانی گفت فرجی شهید شده بریم جنازه اش را بیاوریم با قایق بفرستیم عقب من وقاسمپور و شهید محقق و شهید منظری و عبدالعالی (مسئول دید بانی)رفتیم جنازه را بیاوریم یک پای فرجی من گرفتم و یک پایش را عبدالعالی با دو روی زمین میکشیدیمش آوردیمش نزدیک قایق ها ی تدارکات کنار قایقها پرتقال خونی آورده بودند ما هم که بدنمان خونی شده بود شروع کر دیم به خوردند پرتقال شهیدمحقق داشت برای فرجی گریه میکردبهترین دوستش بود شهید منظری گفت غصه نخور یک آمپول می زنند خوب میشه من و عبدالعالی از خنده مردیم شهید فرجی یک تیر دوشکا به سینه اش خورده بود یک سیب از سینه اش میتوانستی رد بکنی منظری از خنده ما عصبانی شد و دهان ما بعلت پرتقال خونی شده بود گفت خون آشامان چرا میخندید با حرفش از خنده نزدیک بود بمیریم این هم در شرایطی بود هر لحظه نز دیک بود قتل عام شویم مسئول لشکر من رادید گفت تیر بار چی برو جلو(رودخانه دجله)من یک لحظه خنده ام گرفت تا دجله حداقل یک کیلومتر بود بدون جان پناه در 100 متر اول کله پا می شدم بایست پل به هر بدبختی میگرفتیم من گفتم دیدبان هستم تیر باری ندارم معطل خمپاره و مینی کاتیوشا هستم گفت بمون خودش رفت سمت دجله همانجا شهید شد گفتند تانکها تی 72 میایند من دنبال آرپی جی گشتم نبود یک جعبه نارنجک پیدا کردم یکی دو تا نارنجک به نیروها دادم به آنها گفتم من که حال شنا کردند در آب ندارم شما میخواهید میتوانید بروید یک خمپاره 81و 60عراقی که غنیمت گرفته بویم با چند تا گلوله که داشتیم جلو پاتک عراق می گرفتیم دیدم یک بچه آرپی جی زن به علت فرار از دست تیربار عراقی برای سریعتر در رفتن از دست او آرپی جی اش را انداخت با دو سرعت سمت من آمد من رفتم آرپی جی اش را برداشتم رفتم با دو گلوله سمت گردان تانک عراقی مسئول دیدبانی گفت نرو گفتم اجتیاجی به من ندارید رفتم بروم سمت دجله مسئول مجتهدی که فرمانده گروهان حمزه من بود من قبلا نیروی تخرب او بودم اما در عملیات فکر کنم مسئول گردان کمیل یا حمزه بود به من گفت پیش آرپی جی زنها از داخل کانال برو بگو تانکها دارند مانور میدهند گلوله ها را بیخودی از دست ندهید کانال ارتفاعش یک متر بود و پر از تیغ و خار بلند شدم با بدبختی به خاکریز منقطع آرپی جی زنه ارسیدم به مسئول آنها و نیروها توضیحات لازم دادم آمدم یک تانک بزنم دیدم حیفه هر چند به احتمال 50 درصد میزدم اما گفتم در پاتک بزنم که بترسند و فرار کنندتانکها را پشت خاکریز که پناه بردند زدند آنهاارزشی نداره دیدم خبری از پا تک نیست آرپی جی هفت را دادم به یکی از دوستان آرپی جی زنم که در آنجا بود آن هم باآرپی جی من شلیک کرد یادم رفت به او بگم تانکهای پشت خاکریز را نزنه خوشبختانه گلوله به تانک عراقی خورد منفجر شد من به عقب آمدم وضعیت خط به فرمانده گردان گفتم موشک 107 و توپ 203 آمده شد من و شهید اکبری مشغول کار با آن شدیم توپ 203 انفجارش زلزله ایجاد میکنه توی روحیه خیلی تاثیر داشت دیدبانان به عقب رفتن تا یک تیم کامل که منظری بود به کمک ما بیاید موشک مالیود کا و آرپی جی 11 هم آمدپدر عراقی ها را در آوردیم حداقل 15 تانک و کمرشکن عراقی ها با موشک زدیم یک معجزه هم اتفاق افتاد با موشک 107 یک تانک عراقی در دومین گلوله درخواستی منفجر شد بصورت بسیار وحشتناک منفجر شد امکان چنین کار با موشک 107 یا به عبارتی مینی کاتیوشا غیر ممکن هست روحیه بچه ها خیلی با لارفت آن شب با بد بختی سپری شد 2 تا خمپاره 81 با مهمات رسید یک گردان زرهی ویک گردان پیاده عراقی منهدم کردیم قصد شکستن خط وپیشروی داشتیم تا بتوانیم پل منهدم کنیم از ستاد به من گفتن آتش تهیه بریزم ام من گفتم جایم در شب لو میره و گلوله ای برای جلوگیری پاتک صبح نداریم گفتن نمی خواهد آتش بریزید یک تک کوچک نیرو ی خط شکن ما انجام داد که نتیجه ای نداشت با شهید اکبری اول صبح رفتیم نزدیک نیروهای عراقی پدر عراقی ها را در آوردیم در حین رفتن نیروهای پیاده به علت تلفات زیاد عقب نشستن مسئول گردان هم به من گفت اما 2 زاریم درست نیافتاد یک لحظه دیدم یک ضد زره عراقی از جلویم رد شد بد جوری با تیر بار ما را میزدند به شهید اکبری گفتم میروم یک آرپی جی بیاورم رفتم بیاورم دیدم نیرویی نیست 2 زاری ام افتاد گفتم بیا بریم الان اسیرمان میکنند پشتمان خالیه یک مقدار آمدیم عقب که با مسئول گردان هم راه بودیم که یکی از نیرو های گردان که مرا میشناخت همان آرپی جی زن دوستم مرا صدا کرد یک سلام کردم مسئول گردان 10 متر جلو تر از من شد یک گلوله خمپاره خورد بغلش بد جوری زخمی شد سلامه جونم را نجات داد بی سیم چی گردان بد جوری بیتابی میکرد گفتم شلوغ بازی در نیارآرام با ش به ستاد و معاونش خبر بده به اکبری گفتم تو میاریش عقب یا من خیلی سنگین بود اکبری گفت من اکبر شمالی دهاتی بود هیکلش بهتر از من بود با خمپاره 107 کار کردم وضع خیلی خراب شده بود هر چی تانک و نیرو تار و مار میکردیم دوباره نیرو می آمد دیگه مجبور شدم بیایم از قسمتی که ایستگاه قایق ها هست دیدبانی کنیم یک لحظه دیدم 5 آخوند جوان و پر انرژی یک برانکار به دست وارد منطقه شدند با آن عمامه سفید هم خندم گرفت هم گریه گفتم همین جوری عراق متر به متر با خمپاره میزنه با ورود اینها سانتی متر به سانتی متر میزنند اما از روحیه شان خیلی خوشم آمد گفتم بروید داخل آن سنگر قبل از رسیدن به سنگر یک خمپاره آمد وسطه آنها ترکشهای کوچیکی خوردند اما قدرت حرکت نداشتند فرستادمش عقب شهید اکبری به عقب رفت و تیم شهید منظری ومن شروع به کار کردیم اول صبح شهید نجمی به من که تعقیبات صبح میخواندم گفت التماس دعا دارم گفتم باشه رفت داخل سنگر دیدبانی من یک تیر توی چشمش خورد افتاد جلوی پای من جنازه اش را فرستادم عقب وضع بسیار وخیم شده بود که خوشبختانه بچه های تخریب رسیدند و خاکریز منفجر کردند و آب وارد دشت کردند تا تانکها ما را قیچی نکنند بچه های اطلاعات آمدند گفتند تو جیه شان بکنم گفتم بروید داخل آن سنگر میایم پیشتان در سنگر دیدبانی بودم با دوربین دیدم یک موشک هدایت شونده دارد میاید توی صورت من یک لحظه دوربین از چشمم برداشتم خشکم زد موشک 10 متری من بود بعد از کمتر از یک ثانیه به سنگر پشتی من که 5 متر کمتر فاصله داشت خورد پاین پایم مومنی یک تیر به سرش خورد داخل سنگر نگاه کردم دیدم جوانی سرش قطع شده رفتم که بچه های اطلاعاتی توجیه کنم به محض اینکه تو جیه شان کردم آمدم با 107 کار کنم یک گلوله داخل سنگر بچه های اطلاعات خورد زخمی شدن زخمشان خیلی کاری نبود سوار قایقشان کردم با 107 با نیرویم کار میکردم صانعی نیروی شهید منظری گفت چرا شما کمک ما نمیکنید ما چهار تا خمپاره شما 107 همین که گفت یک تیر به فکش خورد خندم گرفت گفتم اینقدر حرف زدی تا فکت آمد پایین آن هم سوارقایقش کردم روی خاکریز ایستاده بودم تا خوب کل منطقه را ببینم مسئول ادوات آمد بود خط سر بزنه به علت پاتک عراق قبضه چی خمپاره 60 داخل کانال شد به من از داخل کانال گفت بیا پایین میزن نت یک خمپاره آمد داخل کانال زخمی شد آنهم سوار قایق کردم جرات نکردم بهش بگو توهم خیلی حرف میزنی مسئول خوبی بودپدرمان در آمده بود صبح تا شب حمل خمپاره ودیدبانی دیگه از خستگی داشتم میمردم دوتا نیروی تازه نفس دیدبانی برادران یادگاری آمدم به بردار بزرگه گفتم بره کمک منظری و برادر کوچیکه گفتم بیا بااین خمپاره 81 کار کن خودم رفتم یک چرتی بزنم چیزی بخرم از شانس بد بردار بزرگه بد جوری زخمی شد بردمش عقب برادرش گفت چی شد گفتم برادرت یک ترکش سطحی خورد فرستادمش عقب خط دیگه آرام شده بود می توانستم بعد از مدتی یک خواب راحت بکنم که گفتن خط تحویل ارتش بدهید خط تحویل ارتش دادیم به عقبه رسیدیم که گفتند منطقه ما را عراق با یک پاتک آرام گرفته اعزام نیرو زدند وقصد دوباره عملیات داشتند مسئول دیدبانی گفت نیروی اطلاعاتی شکستن خط احتیاج دارند تو اطلاعاتی بودب میتونی مسئولیتاین کار انجام میدی من هم گفتم نه عملیات امکان دوباره نیست عراق با بمب خوشه ای عقبه را زد عملیات منتفی شد در این عملیات تانک ها و نیرو های بسیاری از دشمن تار و مار کردیم از ستاد کل عملیات تیم دیدبانی مورد تشویق قرار گرفت مخصوصا تیپ ذوالفقار


1