شعرناب

انتظار

در شهر سایه ها نمیشود با کسی محرم شد .. این روزها برای فرار از تنهایی ها در شلوغی کاذب خیابان ها دیروزم را گم میکنم .. این قصه نیست روایتی ساده از دلتنگی ست .. بگذار صادقانه بگویم عشق را باخته ام تا تلخ آموختم بعضی ها دوست داشتن را مفت میفروشند و سخت تر اینکه وسط داغی بازی احساسات باید برای عاشق شدن تمرین کرد .. یکی بود و دیگر نیست .. فصل هاست از خودم دور زندگی میکنم و دستم به خوشبختی نمیرسد .. برای ماندن در جاده های انتظار از چشم زندگی افتاده ام .. شاید بپرسی چرا این همه انتظار ؟ فقط میتوانم بگویم گاهی انتظار یعنی داشتن امید .. حرف آول را آخر میزنم .. کاش دل هم تعطیلی داشت ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


2