روز واقعه ... طنز هفته ...! مرحوم ابوی همیشه مرا نصیحت می کرد . می گفت : پسرم ! با کاسب جماعت رفیق شو . با برنج فروش . با بقال رفیق شو. با نانوا رفیق شو. با قصاب رفیق شو. با آجیل فروش رفیق شو. با همه رفیق شو. من می گفتم : ابوی ! من اداره جاتی ام ، من اهل قلم و کاغذ و مینوت و پیش نویس و پرونده و پوشه و کلاسور و سنجاق وA4 وخط کش و مدادتراشم ، مرا با وزن و کیلو و پیمانه و سنگ ترازو چه کار؟ می گفت : پسرم تو هنوز بچه ای ، عقلت نمی رسد ، من دوتا پیراهن بیشتر از تو پاره کرده ام ، پس فردا اگر اتفاقی بیفتد و زندگی سخت بشود ، همین بقال و چقال به دردت می خورند . می گفتم : ابوی ! نانوا به من نان سوخته می دهد ، قصاب پیه و دنبه ، بقال ماست تُرش ، آجیل فروش پسته کرم خورده ، برنج فروش که دیگه جای خود دارد ، برنج شمشیری دانه بلند را با برنج تایلندی و اوروگوئه ای قاتی می زند و به جای برنج آستانه اصل به من می فروشد. رفاقت من با این دوستان چه خاصیتی برای من دارد ؟ مرحوم ابوی می گفت : خاصیت دارد پسرم ، خاصیت دارد . روز مبادا همین رفاقت ها به داد آدم می رسد . من نصیحت ابوی را به گوش جان شنیدم و با همه رفاقت کردم و سال های سال بقال به من ماست ترش داد و نانوا ، نان سوخته ، قصاب پیه و دنبه ، آجیل فروش پسته کرم خورده و برنج فروش ، برنج قاتی دار آستانه – تایلندی اعلای دو دست . تا این که از قضای اتفاق زد و برنج ناگهان گران شد ، در این هنگام بودکه متوجه دوراندیشی های حکیمانه مرحوم ابوی شدم . عیال گفت : برنج نداریم . گفتم : غصه نخور، تومرا داری و من برنج فروش را . برخاستم و به سراغ برنج فروش رفتم . برنج فروش مغازه را بسته بود و یک یادداشت پشت در مغازه چسبانده بود که : به علت مسافرت تا اطلاع ثانوی مغازه تعطیل است ...! " نقل از مجله گل آقا پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387 " الف. اینکاره
|