نقد استاد امین فقیری بر دو کتاب شعرم امین فقیری نقدی بر دومجموعه ردپا و سایه ها از آوا رضایی چاپ سه شنبه 20 اسفند دو مجموعه ی شعر هر یک با حال و هوایی خاص ،اولی شعرها معنا پذیرو دست یافتنی و دومی در فضایی گریزان و پست مدرن یا بقولی انتزاعی که بیشتریادآور مدرنیسم حاد در نقاشی است .در رد پای معکوس اندیشه ها راحت و دلپذیرند و مفاهیم روایت وار در هم تنیده شده است صدايِ پايي مي شنوم انگار كسي مرا مي پايد. بر مي گردم هيچ نيست از ردِ پاي معكوس دور مي شوم . در این شعر که نام کتاب از آن به امانت گرفته شده چند واژه کلیدی فضای ملموسی برای خواننده ایجاد می کند قاعدتا پشت این فضا باید منطق هم غنوده باشد.صدای پا =نشانه از حرکت است برای اینکه این صدا باز می گرددبه پاهایی که راه میروند. پاییدن =معمولا پنهان شدن ومواظبت حرکات کسی بودن را تداعی می کند اما در این شعر این عمل با حرکت (صدای پا) تلفیق شده است البته شاعری که مقدمه شروع شعر های پست مدرن را تمرین میکند جوابگوی این مسائل نیست .چرا که اگر خواننده و رد پای معکوس را خلاف جهت فاعل قضیه تصور کند که از کنار او گذشته و حالا دارد دور می شود باز هم نمی تواند عمل پاییدن را توجیه کند در چند سطر مقدمه (صفحه 6)حکم کلی داده شده بدین مضمون که دیگرخواننده شعرهای بلند را بر نمی تابد پس باید به شعرهای کوتاه روی آورد البته آوا رضایی (فتوحی) به خوبی میداند شعر اگر شعر ناب باشد هیچکس به بلندی و کوتاهی آن نمی اندیشد.منظومه های افسانه (نیما) آبی ،خاکستری ،سیاه حمید مصدق و آرش کمانگیر از این جمله اند و کوهتاهتر شعرهای اخوان ومنوچهر آتشی خودمان ، اما شعر های دیگر اینچنین نیستند هم از نظر انتخاب واژه و هم معنای واحد منسجمند.خواننده خیلی راحت با احساس شاعر همدردری و همذات پنداری میکند آينه ها ! بشكنيد سكوت شيشه اي قلب ها ! بوسه زنيد پيشاني خاكستر هوا / شعرِ تازه مي خواهد بيائيد باران بخوانيم ! ******* اينك آينه ها را گذاشته تا با درد شكل بگيرد زني مصمم حياي ماه از شاخه هاي عريان عبور مي كند دستِ شاخه هاي تيره و مشغوليِ ذهنِ آينه ماهِ مصلوب را نمي شكست رازِ آخرين نگاه به آهي نشست در چشمِ مرگ و زن. می بینیم که اندیشه ها مدرن وزیباست.واژه ها بدنبال کلیتی در پروازند که تکلیف را برای خواننده شعر شناس مشخص می کند در شعر اول شاعر به آینه ها و قلب خطاب می کند و از آنها میخواهد کاری کنند چرا که هوا شعر تازه میخواهد و جمله ی آخر بیایید باراند بخوانیم درخشان است چرا که حاصل باران تمام نیکی های منتشر در روی زمین است. صدايم كردي و فرو رفتي در ماسه هاي ساحل برآمدم از امواجِ دريا و كم آوردم از چيزي كه خود نمي يابمش . تصویریا توقعی که از دوستی هست و بناگهان از دسترس می گریزد پنهان می شود امید به پیدا کردن گمشده سالها وهم وصالی که بناگهان از هم وا می رود.این صدا و شنیدن آن تصویر خستگی های جهانی است و این شعر که حذر و پرهیز و باید و نباید را تداعی می کند. ديگر صدايت نمي كنم ممنوعم از آوازي كه خواندم و تدبيري كه از جنسِ شعر بود . واین شعر زیبا: خاطر تكاند چشمِ خلوتم از قابهاي طلسم شده هندسه هاي بي شكلِ حيران مانده در ابر و زخمه ي سازِ تُندري كه گذشت از پوستِ خيسِ خواب . آندم که شقایق در حنجره ی من می نشیند ترانه بر لبانت می رقصد. ویا این شعر كنار دريچه اي كه روشني به فردا ندارد لبخند مي زنم و گريبانِ زني را مي گيرم كه با لبهايم شعر مي خواند. ویا این شعر : عصر پاييز را ماهي سفيدِ بزرگي دهان گشوده تا ماه را ببلعد. ویا این شعر : دير خواندمت قدم هايم نفس نمي كشند تا فردا كه شكار شده فسيلي از هزاره هاي ديروز در پشت شيشه ها اسير امروز بيا كه من بايد در تو راه بروم تا فردا تا رد پاي معكوس ! و اما آوا رضایی (فتوحی)در کتاب بعدیش که در همان سال منتشر شده سازی دیگر می زند و توقع او از شعر بگونه ای دیگر است.چنانچه خود در مقدمه میگوید: شعر باید حس خوابیده خواننده و مخاطبان را بیدار کند . شعر وقتی در ذهن شاعر است تصویر خودآگاهی شاعر است ولی وقتی روی کاغذ می آید دیگر به خوانندگان مربوط می شود . گاهی شعر رقابت و نوعی گلاویزی ایجاد می کند . گاهی شاعران درد زیستن را ، دلبستگی های شدیدشان را ، اضطرابهایشان در حجم و رقص کلمات و شبیه ها و تصاویر ذهنی شان ( Abestraction ) شکل داده و در هم می آمیزند . عنصر حس آمیزی . چشم خرد بین شاعر ، زندگی درویشی او ، دید عرفانیش ، انزواهایش ، صلح و سازش او با هستی و گاهی عدم آشتی او با زندگی ، شاعران را وسوسه می کند طوری که در شعر پست مدرن خواننده را بین زمین و آسمان معلق می کند و به هر حال شاعر کوشش دارد که حتی از مرز زبان هم بگذرد . جملات زیبایی است ولی در عمل کار می لنگد کدام شعر میتواند حس خوابیده ی خواننده و مخاطبان را بیدار کند در چنین شعری از واژگانی بهره می برند که دست در گردن هم و آشتی جویانه به نفع باور خواننده عمل می کند.و مفهوم کلی و باورپذیری را ارائه می نماید.اما در شعر پست مدرن مساله سخت خصوصی می شودو به تنها چیزی که بها داده نمیشود تشخیص و آراءخواننده است در شعر پست مدرن خواننده با خشونت کنار زده می شود و از پشت آن سیمای وهم زده کابوسها –مفاهیم انتزاعی نمودار میشوند در اینجا مفاهیمی چون چشم خردبین شاعرعرفان و صلح و سازش اوبا هستی کاملا با روح پست مدرن در تناقض هستندفقط عدم آشتی شاعربا زندگی عینیت می یابددر شعری که از مجموعه ی کابوسها و تصاویری که در این جهان پیرامونی ما نیستند نشاَت می گیرد.در ترجمه هایی که از مدرن ترین شاعران زن و مرد جهان خوانده ایم با این مسایل ضدو نقیض روبرو نمی شویم در هر حال نظمی زیر پوست شعر حاکم است که خواندن را دلپذیر میکنداز مرز زبان گذشتن احاطه ای بسیار عالمانه از شعر و چگونگی آن و فرهنگ پست مدرن که سالهاست غربی ها آنرا به کنار نهاده اند طلب میکننددر مورد داستان که مهد داستانویس دنیا یعنی آمریکاست مساله پست مدرن حل شده و چون با عدم استقبال خواننده روبرو شده اند سبک بازگشت را دوباره علم کرده اند و دیگر بار افرادی چون چخوف و( گی دوموپاسان)عمده شده اند منتها تکنیک نوشتن درخشان و حسرت برانگیز شده است اشعار اخیر بابا چاهی و براهنی نمونه های درخشانی را از به هیچ گرفتن فرهنگ مردم و خوانندگان نیست، آزادی خواننده را شاعر نمی تواند محدود کند چون نفوذی بر آن ندارد آوا رضایی در کتاب سایه های آویزان راه میانه را بر گزیده است مثلا در این شعر تصاویری دیده می شود که شاعر را برای گفتن چنین شعری تشویق کرد کلاغ را سفید باید دید شعرم برهنه است همین امروز دلم برای همه ماندگان سوخت . دیگر گونه دیدن شعر بدون حجاب و خستگان منتشر در روی زمین و دلسوزی اینها همه مفاهیمی است که بسیار راحت با خواننده همذات پنداری می کنند و شاعر را از حدیث نفس دور می سازد و از خویش بیرون می آید و بکل جهان می پردازد شعر هایی که در زیر میخوانید همگی شعر نابند و با هوش خواننده بازی میکنند نه آنچنان دور از ذهن و نه آنچنان راحت که ذهن را به زحمت نیندازد: تردید در حوصله ی انحنای شب نمی گنجد تنِ مهتاب را رغبتِ پروازی نیست وقت رفتن همیشه بیدار می ماند گل . زنی پرتاب می شود بر پیشانی ِ ماه می گزد ماه لبانش را ! و یااین شعر کشیده اند بیش تر از حوادث پشت چشمانت سایه های آویزان را باید آغاز شوی با بوسه ای و بر اتفاق عبور کنی نترس موسیقی نگاهت مدام سجده دارد بر بیداری ، تا قرارمان زیر باران و چتری برای دو نفر . ویا این شعر: مردگانِ خویش را نقاشی می کنیم بر سینه ی خیابان و بر شانه ی هیچ تبخیر می شویم در آرزوهایمان ! واین شعر: نخوانده دور می شوی بهت در چشمانِ پریده ات زانو می زند روی آبی که دهانش آنسویِ مرگ را نگاه می کند و دیوانه در تعبیر قار قار کلاغی ! اگر آوا رضایی با همین سبک و سیاق جلو رود آینده ی شعر از آن اوست شعری مدرن و تکیه گاه بر پست مدرن ، پست مدرنی که روان خواننده را به زحمت نمی اندازد .
|