دانش واقعى فروتنى است عزيز شاعرم اين قدر خودنمايى براى چه؟پدری دو پسر جوان خود را نزدیک گوروی معروف میفرستد تا تحت تعالیم الهی قرار گیرند . پس از یک مدت نسبتاً طولانی ، هر دو جوان به خانه خود باز میگردند. پدر که شوق فراوانی داشت تا بداند فرزندانش چه چیزهایی یاد گرفتهاند ، از یکی از آنها که مغرور و خودپسند بود پرسید: «پسرم ، در این مدت چه چیزهایی از استاد خود یاد گرفتی؟» او بلافاصله جواب داد : «پدر عزیزم ، چیزهای زیادی یاد گرفتم که نمیتوانم همه آنها را بازگو کنم . من در اعماق اقیانوس بیکران دانش فرو رفتم و با شکار مروارید گرانبهای حکمت ، به بینش و روشنبینی واقعی رسیدم. دانش و اندوختهها قدری است که به زبان نمیآید!» پدر همین سؤال را از پسر دیگر خود پرسید . ابتدا او سکوت کرد و به فکر فرو رفت و هیچچیز نگفت ؛ اما وقتی با اصرار پدر مواجه شد ، گفت : «پدر عزیزم ، راستش من چیزهای زیادی از استادم آموختم ، اما هروقت که چیز تازهای یاد گرفتم ، حس کردم که چیزهای بسیار زیاد دیگری باید یاد بگیرم . اکنون که به آموختههایم مینگرم ، متوجه میشوم که آنچه یادگرفتم ، در مقابل آنچه باید یاد بگیرم ، بسیار ناچیز است!» پدر از این پاسخ فرزندش به وجد آمد و گفت: «پسرم ، تودر این مدت چیزهای زیادی یاد گرفتی و بزرگترین آنها همین فروتنی و افتادگی است!» به درستی که دانش واقعی فروتنی به همراه میآورد.
|