شعرناب

سرمای زندگیم

از اینکه میلرزم نترس .. حتما باید عطسه کنم تا بفهمی روزهایم سرفه میکنند .. من در کوچه های بارانی زندگی سرمای بدی خورده ام .. برای لرزیدن نباید حتما برف ببارد .. گاهی یک روز تلخ تمام بار سرمای فصل زمستان را به دوش میکشد .. وقت مریضی آدمها از دور برایت پیامک میزنند .. انگار میترسند به تو نزدیک بشوند .. این روزها حتما باید پرخوری کرده باشی تا دسته دسته با گل وشیرینی به عیادتت بیایند .. امروزه حتی با حساب وکتاب در مراسم تدفین حاضر میشوند .. انگار همگی از تولد خسته ایم آتقدر که برای گفتن عیب های هم وقت نمی کنیم به هم سر بزنیم .. هر جا که دلمان از یکی گرفت عیب همدیگر را جار میزنیم .. روزگار آنگونه وارونه پیش میرود که مجبور میشوم برای درامان ماندن از زاغ سیاه کلاغها و بی تفاوتی مترسک ها با گرگها برقصم .. وقتی چراغ آدم روشنی خاموش میشود بدان که چشم دیدن تاریکی را نداشته است ..گاهی وقت ها افسردگی و تنهایی آدمهای حقیقت جو نتیجه مرگ آمال ها و حبس افکارشان میباشد .. در خیالات خود مرا افسرده ای غمگین نخوان .. من با هر قندی حاضر نیستم زندگیم را شیرین کنم .. امروز که تنم از ناخوشی روزهای سخت میلرزد حاصل روزهایی است که نگذاشتم عقیده ام بلغزد .. منتظر نگاه پر مهر آسمان هستم تا گرمای وجودش دردهایم را التیام دهد .. میدانم خدا هیچوقت نمیخوابد ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


0