شعرناب

دیدی ! دیدی دلم شکست ...


وقتی پیرزن با تنگ بلور كه دو ماهی قرمز داخلش بود میخواست سوار اتوبوس شود
پسری عجول تنه ای بهش زد و تنگ ماهی از دست پیرزن افتاد وشكست
ماهی ها روی آسفالت برای زنده ماندن تقلا می كردند
پیرزن با بغض به پسر نگریست وگفت :
دیدی ! دیدی دلم شكست ...


3