شعرناب

اکسیرعشق

ازدردرامدیومن ازخود به درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم. گوشم به راه،تاکه خبرمیدهدزدوست صاحب خبر بیامد ومن بیخبرشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود،بدیدم ومشتاق تر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش افتاب مهرم به جان رسید وبه عیوق برشدم دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست چندی به پای وچندی به سر شدم تا رفتنش ببینم وگفتنش بشنوم از پای تا به سرهمه سمع و بصر شدم....تقدیم بهاساتید بزرگ شعر ناب.


1