من یک درخت هستم ... نویسنده : اورحان پاموک مترجم : ایرج نوبخت من یک درختم ، سخت تنهایم ، باران که می بارد ، می گریم به خاطر رضای خدا به آنچه که شرح می دهم گوش کنید : قهوه هاتان را نوش جان کنید تا خوابتان بپرد و چشمانتان باز شود و هوشمندانه نگاه کنید تا بگویم که چرا این همه تنها هستم . 1- می گویند برای این که پشت سر استاد نقال تصویر درختی بوده باشد ، شتاب زده بر روی کاغذی زمخت و بدون آهار نقاشی شده ام . در کنارم نه درختچه های دیگری است نه علف های هفت برگ کویر و نه صخره ای ، نه اشباح تیره و تاری که گاهی اوقات شبیه انسان و شیطان اند و نه در آسمان ابرهای پیچ واپیچ ( نقاشی های ) چینی . تنها یک زمین ، یک آسمان ، یک من و یک خط افق . اما ماجرای من در هم و برهم تر از آن است . 2- چون درخت هستم ، شرطش این نیست که جزئی از کتابی باشم .اما از این که به عنوان تصویر یک درخت در صفحه ای از کتابی جای نگرفته ام ناراحت می شوم . به نظرم می رسد که اگر در کتابی گویای چیزی نباشم ، پرستشم می کنند ، مثل کفار تصویرم را به دیوار می آویزند و به آن سجده می کنند . به گوش علمای ارض رومی نرسد ، از این بایت پنهانی فخر می کنم و سپس با شرمساری به شدت می ترسم . 3- سبب اصلی تنهای ام این است که نمی دانم جزیی از کدام داستان خواهم بود . گویا می بایست جزیی از داستانی می شدم ، اما مثل برگی از آن جدا شدم و افتادم . سپاس که خواندید . لطفأ نتیجه گیری خود را از این مطلب بفرمایید .
|